logo





سیروس نهاوندی: پایان تراژیک یک قهرمان

سیروس نهاوندی، پدیده‌ای که تکرار می‌شود - بخش دوم از کتاب حلقه گمشده

سه شنبه ۲۰ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۴

باقر مرتضوی

سیروس نهاوندی در سال ۱۳۱۸ در یک خانوادۀ مرفه، که در شمار خانواده‌های مترقی آنزمان تهران بود، به دنیا آمد. پدرش ابوالحسن نهاوندی داروخانه‌ای به نام سیمین در خیابان شاه، نبش سی‌متری داشت. وابستگی نهاوندی به خانواده‌اش بسیار چشمگیر بود. آشنایی با بعضی از افراد سازمان دانش‌آموزی حزب توده ایران سبب شد که او نیز به سیاست روی بیاورد. در سال ۱۳۳۸ پس از دریافت دیپلم از دبیرستان شرف تهران به آلمان رفت تا تحصیلات خود را در آنجا پیگیرد.

ابتدا در شهر هانوور آلمان وارد دانشکده فنی می‌شود ولی خیلی زود این دانشکده را رها کرده، به هامبورگ می‌رود و آنجا در رشته فلسفه ثبت نام می‌کند.

سیروس نهاوندی از آغاز ورود به آلمان در درون صفوف کنفدراسیون و فعالین چپ آن دوره به مبارزه علیه رژیم شاه دست می‌زند.

این سال‌ها مقارن است با اوج اختلافات در جنبش کمونیستی ایران، و شدت‌گرفتن اختلاف‌نظر بین اتحاد جماهیر شوروی و چین، چیزی‌که؛ تأثیر آن را بر حزب توده و اعضای آن نیز می‌توان شاهد بود. سیروس نهاوندی که توسط دکتر مرتضوی و جاسمی به تشکیلات سازمان حزب توده در شهر هامبورگ جلب شده بود و در این راه فعالیت می‌کرد، با رشد و علنی‌شدن اختلافات درون حزب، به جانبداری از گرایش‌های معترضین علیه رهبری حزب توده می‌پیوندد، و همراه محمد جاسمی، واحد محلی "سازمان انقلابی حزب توده ایران" را در هامبورگ پایه‌ریزی می‌نماید.

در آذرماه سال ۱۳۴۳ اولین کنفرانس سازمان انقلابی حزب توده در شهر "تیرانا" برگزار می‌شود و نماینده‌هایی از شهرها و کشورهای مختلف به این کنفرانس اعزام میگردند. واحد محلی هامبورگ محمد جاسمی را به عنوان نماینده خود انتخاب میکند. او به علت بیماری به تیرانا نمیرود و به جای او سیروس نهاوندی در این کنفرانس شرکت می‌کند.

پس از کنفرانس تیرانا عدهای از اعضای سازمان انقلابی حزب توده ایران برای گذراندن دورهای از آموزشهای نظامی و سیاسی به چین میروند. سیروس نهاوندی به همراه پرویز واعظ‌زاده و تنی چند از اعضای سازمان در دور سوم به سال ۱۳۴۴ عازم چین می‌شوند. او پس از بازگشت از چین و هنگامی که به سازمان انقلابی خبر رسیده بود؛ عدهای از جوانان جبهه ملی در داخل از کشور طرفدار اندیشه مائو تسه دون شدهاند و جوش و خروش تازهای را شروع کردهاند. نهاوندی با خط‌مشی و برنامه تشکیلاتی آن زمان سازمان مبنی بر ایجاد "سازمان‌های پراکنده در داخل کشور" و در دستور کار قرار‌دادن قهر انقلابی در سال ۱۳۴۵ با پذیرفتن تمامی مسئولیتها همراه اکبر ایزدپناه، کوروش یکتایی و محمود جلایر به ایران میرود.

در آذرماه سال ۱۳۴۶ کنفرانس کادرهای سازمان انقلابی در بلژیک برگزار گردید. این کنفرانس یکی ازجنجالی‌ترین نشست‌های این سازمان در طول حیاتش بود. در همین کنفرانس بود که عطا حسن‌آقا کشکولی و پرویز واعظ‌زاده به هیأت اجرائیه اضافه شدند. دیگر اعضای هیات اجرائیه منتخب کنفرانس دوم عبارت بودند از: کوروش لاشایی، محسن رضوانی، بیژن حکمت، غلامحسین فروتن و محمود مقدم. در این نشست همچنین سیاوش پارسانژاد و عباس سغایی به عنوان اعضای مشاور انتخاب شدند.

از جمله خط‌مشی سازمان که تا آن زمان تحت تأثیر مبارزه مسلحانه در کوبا بود به عنوان یک خط مشی جدا از توده‌ها مورد انتقاد قرار گرفت و ایجاد سازمان واحد و زبده مارکسیستی- لنینیستی در داخل و راه محاصره شهرها از طریق دهات جزء برنامه سازمان شد. بدین منظور لازم شد از طرف سازمان رفیقی برای توضیح این خط مشی جدید به ایران فرستاده شود.

مجید زربخش در دی‌ماه ۱۳۴۶ برای مذاکره با رفقا به ایران می‌رود. هیأت نمایندگی رفقای داخل عبارت بودند از سیروس نهاوندی، اکبر ایزدپناه و جلایر. پس از ۴ ماه بحث و گفتگو، نتیجۀ دلخواه حاصل نمی‌شود، مجید زربخش پس از ۴ ماه اقامت مخفی در ایران، در اردیبهشت ماه ۱۳۴۶ به اروپا بازمی‌گردد. زربخش می‌گوید؛ " در روزهای آخر، پس از گوشزد نتایج نافرجام گفتگوها یادآور شدم که شرط بودن در یک سازمان انقلابی قبول خط‌مشی آن است. با داشتن اختلاف اساسی در این زمینه و عدم پذیرش خط‌مشی که پایه کار و مبارزه و سازماندهی است، قاعدتاً نمی‌توان در چهارچوب سازمانی یگانه به فعالیت ادامه داد. آن‌ها نیز این امر را تأیید کردند."همچنین "این نکته نیز مطرح گردید که در صورت تشکیل گروه مستقل، این گروه یا سازمان با توجه به نزدیکی‌های سیاسی و نظری با سازمان انقلابی، طبعاً روابط دوستانه‌ی خویش را با آن سازمان حفظ خواهد کرد و دو سازمان در موارد ضروری می‌توانند همکاری متقابل داشته باشند."(۱)
چند ماه پس از بازگشت مجید زربخش از ایران، اکبر ایزدپناه از طرف آن گروه به اروپا می‌آید. او در بلژیک با سیاوش پارسانژاد و در پاریس با هیأت اجرائیه منتخب جلسه کادرها، به بحث و مذاکره می‌نشیند. این گفتگوها نیز سرانجامی نداشت. نتیجه این‌که؛ اکبر ایزدپناه دست خالی به ایران بازمی‌گردد.

این سازمان، به بهانه‌ی این‌که نام خویش را در تاریخ ثبت کند و نیاز مالی سازمان را نیز حل نماید، تصمیم می‌گیرد با یک "عمل انقلابی" اعلام موجودیت کند. پس از بحث و بررسی طولانی قرار براین می‌شود تا موجودی بانک ایران و انگلیس در خیابان تخت جمشید را مصادره کنند. اعضای گروه در تاریخ ۲۳ تیرماه ۱۳۴۸ به انجام این عمل موفق می‌شوند و بدون کوچکترین برخوردی صحنه را ترک می‌گویند. اگرچه به پول زیادی دست نمی‌یابند ( ۱۹۴۰۰۰ تومان) ولی آن اندازه هست که به امور مالی سازمان جان ببخشند.

دومین اقدام آنان به گروگان گرفتن "مک آرتور دوم"، سفیر آمریکا در ایران در تاریخ نهم آذرماه سال 1349 بود که هدف سیاسی آن بیشتر مد نظر بود. آن‌ها می‌خواستند با این کار آزادی زندانیان سیاسی را در برابر آزادی سفیر مطالبه کنند. با سفارت یمن نیز صحبت کرده بودند و نظر آن دولت را برای انتقال گروگان به آن کشور جلب کرده بودند.(۲)

پس از ماه‌ها تحقیق و بررسی و با خرید ماشین ضدگلوله و تمرینات لازمه کارها طبق نقشه پیش می‌رفت. و سرانجام شبی که سفیر از مهمانی منزل اسدالله علم برمی‌گشت در خیابان ظفر مانع حرکت اتوموبیل‌اش می‌شوند ولی راننده سفیر با مهارتی بی‌نظیر او را از مهلکه خارج می‌کند. شکست این اقدام ولی برای گروه تلفاتی در‌برنداشت. کورش یکتایی می‌گوید که قرار بود، سیروس نهاوندی در صورت موفقیت به سوئیس رفته، به نام "سازمان رهایی‌بخش خلق‌های ایران" اعلام موجودیت کند تا بدین وسیله کارهای تدارکاتی از قبیل نقل و انتقال و مبادله سفیر با زندانیان سیاسی را برعهده بگیرند.

لو رفتن "سازمان رهایی‌بخش خلق‌های ایران"

لازم به یادآوری‌ست که این سازمان، آن‌گاه که قصد ربودن سفیر آمریکا در ایران را داشت، یک ماشین مدل بالای دست دوم که پیش‌تر به اشرف پهلوی تعلق داشت و ضدگلوله بود خریده و خانه‌ای بسیار شیک در شمال شهر کوی کن تهران اجاره کرده بود که بتواند مدتی از آن برای اختفای سفیر استفاده کند. با عدم موفقیت برنامه، آن خانه در اختیار گروه قرار می‌گیرد و دو تن از افراد گروه، در آن زندگی می‌کردند.

پس از انقلاب فریدون توانگری (آرش)، شکنجه گر معروف در دادگاه خویش در رابطه با چگونگی لو‌رفتن گروه نهاوندی می‌گوید: "در سال ۱۳۵۰ به ما خبر رسید که دو نفر جوان مشکوک در خانه‌ای شیک در شمال شهر زندگی می‌کنند که آخر هفته‌ها به کوه می‌روند. ما در تعقیب آنان، رد پای گروه را یافتیم و از این طریق آنان را شناخته، بازداشت کردیم"(۳).

آغاز همکاری با ساواک

سیروس نهاوندی در بازداشتگاه مقاومت می‌کند تا آنجا که یک روز به بازجوی خویش می‌گوید، حاضر است با ساواک وارد معامله شود به این شرط که از گروه آنان کسی اعدام نگردد. در میان بازداشت‌شده‌ها خویشاوندان او نیز بودند. ساواک می‌پذیرد. نهاوندی تمامی اطلاعات خویش را در اختیار آنان می‌گذارد. این، نخستین گام او برای همکاری‌های گسترده‌تر با ساواک است.

از میان دستگیرشدگان گروه نیکخواه و یا بیژن قدیمی و یا حتا لاشایی، کسانی زیر شکنجه شکستند، اظهار ندامت کرده، از شاه عفو تقاضا نمودند. بسیاری از این افراد پس از آزادی به زندگی معمولی خویش ادامه دادند. فعالیت‌های سیاسی را کنار گذاشتند. در این میان اما سیروس نهاوندی به عللی، شاید هم به خاطر قدرت.....، به همکاری با ساواک پرداخت.

او همان اندازه که برای آزادی و برابری و عدالت اجتماعی در صفوف سازمان رهایی‌بخش خلق‌های ایران جدی بود و فعالیت شبانه‌روزی می‌کرد، از این پس با چرخش کامل، تمام خلاقیت و توانایی خویش را در خدمت ساواک و شکنجه‌گران آن قرار می‌دهد.

بقیه اگر فقط نظام شاهنشاهی را تأیید کردند، این فرد اما نظام پلیسی و شکنجه را هم تأیید کرد و به شکار انسان‌ها روی آورد.

فرار ساختگی از زندان

در پی پذیرش جاسوسی و همکاری با ساواک، نهاوندی، بر اساس نقشه ساواک به بهانه بیماری، به بیمارستان نظامی انتقال می‌یابد. ظاهراً، از بیمارستان فرار می‌کند. برای پذیرش اذهان عمومی، گلوله‌ای شلیک و او از ناحیه کتف به شکلی سطحی مجروح می‌شود. خبر بسیار سریع همه جا پیچید. کسانی از جمله ایوزمحمدی و مسعود مولازاده، از یاران نزدیک نهاوندی از همان ابتدا به این حرکت شک کردند. و آن را ساختگی خواندند، ولی نهاوندی زرنگ‌تر از بقیه بود. پس از فرار، به محل کار مهوش جاسمی می‌رود. او نهاوندی را به واعظ‌زاده می‌رساند و از همین جا روابط جدیدی در همکاری دو سازمان آغاز می‌گردد.

مسعود مولازاده می‌گوید: "در زندان اصغر ایزدی از طریق مورس به ما اطلاع داد که سیروس نهاوندی از زندان گریخت. ایوزمحمدی از من ماوقع را پرسید. او را در جریان خبر قرار دادم. گفت به وی بگو؛ باور نکنید. ایوز از همان آغاز به موضوع "فرار نهاوندی" مشکوک بود. ... مولازاده در این رابطه می گوید؛ پس از آن ما نظر خود را مبنی بر مشکوک بودن این فرار با سه تن از قابل اعتمادترین زندانیان آن دوره در میان گذاشتیم. این سه تن عبارت بودند از؛ صفر قهرمانی، کاظم ذوالانوار از سازمان مجاهدین خلق ایران و عزیز سرمدی از سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران."(۴)

یک مقام امنیتی ساواک پس از انقلاب پیرامون ماجرای فرار ساختگی سیروس نهاوندی روایت می‌کند؛ "گفتیم بهترین راه، "فرار" دادن اوست. شگرد قدیمی سازمان‌های پلیسی است، که زندانی "فراری" یا آزاد شده را چون طعمه برای صید بیشتری به آب خوشباوری‌های جوانان بازپس بیندازند. ثابتی می‌گوید؛ بر‌آن شدیم که برای مقبول‌تر کردن ماجرای فرار، تیری به کتف او بزنیم. جراحی آوردند که تیر را درست به جائی بزنند که نهاوندی، این مأمور جدید ساواک را از کار نیندازد، ولی در عین حال برای همرزمان سابق و آینده‌اش قابل‌قبول جلوه‌اش دهد.(۵) "

سیروس نهاوندی جریان فرار خویش را برای کورش لاشایی که همان ایام جهت فعالیت مخفی وارد ایران شده بود، چنین نقل می‌کند: "در نتیجه‌ی بیماری او را به بیمارستان شماره ۲ ارتش منتقل کردند و در فرصتی استثنایی از دیوار بیمارستان به بیرون می‌پرد و در جوی آب می‌افتد. همانجا سربازی که در تعقیبش بوده، تیراندازی می‌کند. یکی از گلوله‌ها به بازویش اصابت می‌کند، اما موفق به فرار می‌شود و به منزل یکی از دوستانش می‌رود. از آنجا به کمک دوستش نزد پزشکی می‌روند و با اسلحه تهدیدش می‌کنند تا گلوله را از دست او خارج کند. این خلاصه ماجرایی بود که سیروس نهاوندی برای من در حضور واعظ‌زاده تعریف کرد." لاشایی خود زخم "هنوز تازه" نهاوندی را پانسمان می‌کند و جای گلوله را روی دست چپ او می‌بیند.(۶)

نهاوندی تا دستگیری لاشایی چندین بار با او ملاقات می‌کند و با او درباره مسائل عمومی جنبش در ایران و اختلافات جاری در جنبش کمونیستی بین‌المللی صحبت می‌کند: "نهاوندی هرچند خیلی با سازمان انقلابی نزدیک بود، اما دیگر سازمان جداگانه‌ای را پایه‌ریزی کرده و استقلال تشکیلاتی داشت. بر این اساس دلیلی نداشت تا در جزئیات مربوط به سازماندهی و تشکیلات صحبت کنیم. البته تا این دوره هنوز پی‌نبرده بودیم با پلیس همکاری می‌کند." لاشایی همچنین شرح می‌دهد که پس از بازداشت و سپس آزادی، تعهد می‌سپارد که با دیدن رفقای پیشین در خیابان، مراتب را به ساواک گزارش کند. او روزی بر حسب اتفاق واعظ‌زاده را در خیابان می‌بیند، بی آنکه با هم صحبت کنند، هر یک راه خویش پیش می‌گیرد. لاشایی این حادثه را گزارش نمی‌دهد. مدتی پس از آن روزی در دیدار با باهری، وزیر دربار، او می‌گوید "تو پرویز واعظ‌زاده از رهبران سازمان انقلابی را در خیابان دیده و گزارش نداده‌ای". لاشایی حدس می‌زند که احتمالاً واعظ‌زاده موضوع را به نهاوندی گفته و او آن را به ساواک گزارش داده است.(۷)

سیروس نهاوندی سناریوی فرار خود را در نامه‌ای به دوستانِ خارج از کشور نوشته، و آن را از طریق واعظ‌زاده برای آ‌ن‌ها ارسال می‌کند. نامه او را محسن رضوانی با رنگ و لعابی انقلابی، دستکاری شده، به شکل جزوه‌ای با نام "تجاربی چند از مبارزه در اسارت" در توده شماره ۲۳ منتشر می‌کند وبا گزافه‌گوئی از او یک قهرمانِ اسطوره‌ای می‌سازد. این همان نقشه‌ای بود که او با ساواک پی ریخته بودند.

سیروس نهاوندی در همین ایام چندین بار نامه به محسن رضوانی، مسئول سازمان انقلابی، می‌نویسد و از او می‌خواهد تا به ایران بازگردد و امر مبارزه را مستقیماً در داخل کشور پیش ببرد. او حتا پای مهوش جاسمی، همسر رضوانی را که در ایران زندگی مخفی داشت، پیش می‌کشد تا شاید موفق گردد رضوانی را به ایران بکشاند. او در جذب اعضای سازمان انقلابی به داخل کشور که به احتمال قوی برنامه‌ی ساواک بود، ناموفق ماند .

سازمان آزاد‌ی‌بخش خلق‌های ایران

پس از این فرار ساختگی، سیروس نهاوندی دگرباره فعالیت را آغاز می‌کند. با کمک ساواک، "سازمان آزادیبخش خلق‌های ایران" را بنیان می‌گذارد و فعال‌تر از پیش، در بسیاری از مناطق کشور، به ویژه در دانشگاه‌ها، به شکار و جذبِ نیرو می‌پردازند. قابل توجه این که سازمان آزادیبخش خلق‌های ایران یک سازمان ساواک ساخته و سازمان رهائی‌بخش خلق‌های ایران یک تشکیلات انقلابی بود. ساواک و سیروس نهاوندی آگاهانه این دو نام را درهم می‌آمیزند. این موضوع باعث یک سردرگمی بزرگ نه تنها در سازمان انقلابی بلکه دیگر نیروهای سیاسی شد. اشرف دهقانی که او نیز از زندان فرار کرده و کتاب "حماسه مقاومت" او در میان انقلابیون دست به دست می‌گشت، در خاطرات خویش از "فرار قهرمانانه رفیق سیروس نهاوندی" می‌نویسد.

سیروس نهاوندی در رابطه مجدد با واعظ‌زاده، از او می‌خواهد که به علت از دست دادن کادرهای سازمان، به او کمک کند. سازمان انقلابی دو تن از کادرهای رهبری خود، مهوش جاسمی و معصومه طوافچیان را در اختیار نهاوندی می‌گذارد تا در کلاس‌های تئوریک سیاسی سازمان آزادیبخش آن‌ها را آموزش دهند.

آغاز بازداشت‌ها

پیش از یورش همگانی به سازمان آزادیبخش خلق‌های ایران، تنی چند از اعضاء این سازمان، به رد پای ساواک در تشکیلات مشکوک می‌شوند. به شکل جدی آن را طرح می‌کنند و خواستار پیگیری موضوع می‌شوند. آنان بسیار صریح اعلام می‌دارند که به نهاوندی شک دارند. قرار بر این می‌شود که در جلسه‌ای موضوع را با نهاوندی در میان بگذارند و از او توضیح بخواهند. جلال دهقان، یکی از این افراد، از آن‌جا که به نهاوندی علاقه‌ای فراوان داشت، موضوع را با او پیش از جلسه در میان می‌گذارد. نهاوندی اسلحه خویش در اختیار او قرار می‌دهد و می‌گوید؛ "اگر تو هم بر این باوری، معطل نکن. مرا بکش". این رفتار باعث افزایش اعتماد به نهاوندی در شخص جلال می‌شود.

در روز جلسه، پیش از آن‌که پای سیروس نهاوندی به جلسه برسد، در حالی که عده بسیاری از فعالین سازمان رهایی‌بخش منتظر سیروس نهاوندی بودند، ساواک یورش می‌آورد. در یک درگیری همه را بازداشت می‌کند و در این میان یازده نفر از جمله جلال دهقان کشته می‌شوند. همزمان عده‌ای از مسئولین سازمان نیز که در خانه‌ای در کرج برای برگزاری جلسه جمع شده‌اند، بازداشت میشوند. در شهرهای دیگر هم از فردای آن روز دستگیری‌ها آغاز میشوند. ساواک اعضاء و فعالین سازمان انقلابی و سازمان رهایی‌بخش را همزمان بازداشت می‌کند. در‌کل حدود سیصد و پنجاه نفر دستگیر می‌شوند. تنها تعدادی از کادرهای بالای سازمان انقلابی جان سالم بدر می‌برند، و از محاصره ساواک می‌گریزند.

از سیروس نهاوندی نیز هیچ خبری نیست، نه در میان بازداشت‌شدگان در زندان است و نه در بیرون از زندان! سیروس نهاوندی ناپدید می‌شود.

آنسان که به نظر می‌رسد، ساواک با همکاری نهاوندی طبق نقشه‌ای حساب شده، همهی آن کسانی را که به شکلی با گروه آزادی‌بخش و یا سازمان انقلابی فعالیت داشتند، در یک روز دستگیر می‌کند. برای این‌که نقش نهاوندی در این کار اندکی روشن شود، کافی‌است یادآور شوم که؛ به مناسبت مرگ مائو (نهم سپتامبر ۱۹۷۶)، واعظ‌زاده با همکاری عباس میلانی جزوه‌ای تدوین می‌کند. ازآن‌جا که به امکان پخش به شکل وسیع آن، دسترسی ندارند، سیروس نهاوندی پیشنهاد می‌کند که "هر یک از رفقای فعال ما، نام چند نفر را که با وی در تماس هستند بنویسد تا جزوه را فقط در اختیار همین عده قرار دهیم." واعظ‌زاده از آنجا که به نهاوندی اعتماد داشت، بی آنکه اندکی در این پیشنهاد شک کند و جانبِ احتیاط و کار مخفی را رعایت نماید، آن را می‌پذیرد. نتیجه اینکه لیستی تهیه می‌شود حدود ۳۵۰ نفر. در یورش ساواک همه این افراد بازداشت می‌شوند. این خود می‌تواند دلیلی باشد بر اینکه نهاوندی در تدارکِ "تور طعمه" و اینکه چه کسانی باید بازداشت گردند، همکاری و همفکری نزدیک با ساواک داشته است.

بر اساس اخبار موجود، سیروس نهاوندی یک ویلا در شیراز داشت و یک خانه در تهران. ماشین ب.ام.و. هم زیر پایش بود. در خیابان دولت تهران نیز خانه‌ای داشت که می‌گویند با تلویزیون مداربسته محافظت می‌شد.

کورش لاشایی می‌گوید: "سالی پیش از انقلاب، پس از یورش به سازمان انقلابی و گروه نهاوندی، روزی با دخترم در پارک قدم می‌زدم که سیروس را آن‌جا دیدم. پرسیدم اینجا چه می‌کنی. چطور جرات می‌کنی این‌جا قدم بزنی؟ او در پاسخ گفت؛ چطور ندارد، هستم و زندگی می‌کنیم"(۸)

سیروس نهاوندی پس از انقلاب

از سیروس نهاوندی پس از انقلاب کسی خبر دقیقی ندارد. کسانی گفته‌اند که او را در داخل کشور دیده‌اند، از جمله خانم ستاری که می‌گوید؛ "در سال ۱۳۵۸ با دیدن او به ستاد سازمان چریک‌های فدایی خلق که خود نیز در این سازمان فعال بودم، رجوع کردم. به آنان گزارش دادم. او را بازداشت کردند ولی بعداً گفتند اشتباه صورت گرفته. آزادش کردند." ایشان که خود از شرکت‌کنندگان کلاس‌های آموزشی سازمان بوده، سیروس نهاوندی را بارها مسلح در این جلسات دیده بود، مطرح می‌کند که سال ۱۳۶۴ نیز به شکلی اتفاقی دگربار نهاوندی را می‌بیند که در مقابل داروخانه سیمین از اتوبوس پیاده می‌شود، ولی چون خود در آن زمان زندگی مخفی داشت، کاری نمی‌تواند انجام دهد. خانم ستاری خود یکی از فعالین گروه سیروس نهاوندی بود که در بازداشت‌های سراسری سال ۱۳۵۵ دستگیر شده و مدتی را در زندان می‌گذراند. او در زندان به صفوف سازمان چریک‌های فدائی خلق می‌پیوندد.

پایان کار سیروس نهاوندی؟

چه نفعی جمهوری اسلامی از عدم انتشار اسناد مربوط به سازمان آزادی‌بخش و سیروس نهاوندی می‌برد. آیا نهاوندی هم‌چون فردوست به خدمت اداره اطلاعات جمهوری اسلامی درآمده است؟ از آن آرشیو بزرگ ساواک که در اختیار جمهوری اسلامی‌ست و تاکنون چندین کتاب در هزاران صفحه منتشر شده، سندی جدی از سیروس نهاوندی در دست نیست. می‌دانیم که ازدواج کرده بود. در خبرها آمده‌است که پیش از انقلاب او را با همسر باردارش دیده‌اند. پس از انقلاب هیچ رد پایی از او به چشم نمی‌خورد. می‌گویند در خارج از کشور است، اما کسی از او خبر ندارد.

سیروس نهاوندی با آرمان‌هایی انسانی به جمع مبارزانی پیوست که عدالت را همگانی می‌خواستند. دراین راه مبارزه کرد و دشواری‌ها را پشت سر گذاشت. به زندان گرفتار آمد، در شکنجه‌گاه‌های رژیم، در مصاف تن و شلاق، تسلیم و به سازش با رژیم کشانده شد. گام نخست در همکاری با ساواک، نجاتِ تن بود، گام‌های بعدی سراسر سقوط بود در سراشیبِ سیاهی‌ها، مبارزه علیه آرمان‌های خویش، نفی خود و راهی که در جاده آرمان‌ها گسترانده شده بود.

سیروس نهاوندی پیش از آن‌که مجرم باشد، خود یک قربانی‌است. اگر قرار است تاریخ برایمان تجربه‌ای برای آموختن باشد، شناخت پدیده نهاوندی و شرایطی که نهاوندی‌ها در آن خلق می‌شوند، مهم‌تر است. در این راه جست‌وجو در گذشته برای ساختن آینده‌ای دگرسان مهم است. آرزو اما این است که خطاهای گذشته تکرار نشوند و مبارزان راه آزادی و انسانیت قربانی نگردند.

___________________________

۱- برای اطلاع بیشتر به مصاحبه با مجید زربخش در همین دفتر رجوع شود.
۲- مصاحبه کوروش یکتایی و مسعود مولازاده در این دفتر
۳- شکنجه‌گران می‌گویند/ قاسم حسن‌پور/ موزه عبرت ایران۱۳۸۶/ص ۱۹۹
۴- مصاحبه با مسعود مولازاده در همین دفتر
۵- در باره این نوشته به مقاله عباس میلانی در این دفتر رجوع شود.
۶- نگاهی از درون به جنبش چپ ایران / گفتگو با کورش لاشایی/ نشر اختران/ تهران
۷- همانجا
۸- همانجا


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد