امسال سال تحصیلی جدید در حالی برگزار میشود که مدیران بالادستی وزارت آموزش و پرورش از کمبود دویست و بیست هزار معلم در کادر آموزشی کشور سخن میگویند. چون طی ده سال گذشته همواره در استخدام معلمان جدید مشکل به وجود آوردهاند. حتا همه ساله حدود بیست هزار نفر معلم غیر متخصص از حوزههای علمیه و بسیج محلات بر شمار کادر آموزشی وزارت آموزش و پرورش افزودهاند. موضوعی که ضمن آن ناکارآمدی و نزول علمی مدارس کشور فزونی گرفت. به طبع کاستیهای امروزی ریشه در بیتوجهی مدیران گذشته دارد که هرگز تلاش نکردهاند در جبران آن اقدامی اثرگذار به عمل آورند. از سویی همه ساله چیزی حدود هفتاد و پنج هزار نفر از معلمان کشور بازنشسته میشوند. اما دولت زپرتی فعلی قرار گذاشتهاست تا از همین معلمان بازنشسته بهعنوان پوشش کمبودهای فعلی خود استفاده به عمل آورد.
بسیاری از معلمان بازنشسته به همکاری مجدد با آموزش و پرورش گردن نمیگذارند. چون مزد ساعتی حقالتدریس را به حدی پایین آوردهاند که معلمان بازنشسته به همکاری با آموزش و پرورش اشتیاق نشان نمیدهند. حتا پرداخت رقمهای پایینی از این دست، حیثیت علمی و آموزشی معلمان را به چالش میگیرد. چون هم پول مناسبی نمیدهند و هم اینکه معلمان بازنشسته را به تحقیر میکشانند. تازه همین پول حداقلی را هم سر موقع به معلمان نمیپردازند. چنانکه سال گذشته بسیاری از معلمان کار خود را نصفه و نیمه رها کردند و از دریافت حقالتدریس خویش هم برای همیشه صرف نظر نمودند.
حدود بیست و شش هزار نفر معلم خرید خدمتی نیز در آموزش و پرورش به کار تدریس اشتغال دارند. این گروه از معلمان هم برای دریافت مزد خود همواره باید در مقابل ادارات آموزش و پرورش به تحصن و اعتصاب دست بزنند. گاهی اوقات چنین اعتراضهایی حتا ماهها به طول میانجامد. گروههایی از این معلمان حتا حدود ده سال سابقه دارند. اما مدیران بیانگیزهی نظام اداری آموزش و پرورش هیج برنامهی روشنی برای جذب و استخدام ایشان در اختیار ندارند. جدای از این استفاده از نیروی سرباز معلم را هم در نظام آموزشی کشور باب کردهاند. سربازمعلمها مهارتهای تدریس را از جایی فرانگرفتهاند و بیتوجهی مدیران کشور به معیشت ایشان شرایطی را پیش آورده است تا آنان هم کار تدریس خود را چندان جدی نگیرند.
به طور کلی معلمانی که خارج از ساختار اداری و استخدامی آموزش و پرورش برگزیده میشوند نسبت به سرنوشت و تحصیل دانشآموزان خود چندان مسئولیتی را نمیپذیرند. حضور این گروه از معلمان سر کلاسهای درس همواره آسیبهایی را برای دانشآموزان و خانوادهها در بر داشتهاست. دانشآموزان و خانوادهها التزام معلم برای تدریس مناسب را به موضوع استخدام او در آموزش و پرورش وابسته میبینند. چنانکه معلمان بازنشسته تنها خستگی خود را از کار تدریس و معیشت روزانه برای دانشآموزان به نمایش میگذارند. معلمان خرید خدمت هم آسیبهای ناشی از ناامنی شغلی خود را به کلاس میکشانند. سربازمعلمها را هم به زور و اجبار نظامی به کلاسهای درس کشاندهاند و از این بابت خود را پاسخگوی هیچ اداره و دستگاهی نمیبینند.
هنر جمهوری اسلامی در آن است که دانشگاههای تربیت دبیر و تربیت معلم را برای همیشه تعطیل نمود. به جای چنین دانشگاههایی دانشگاه فرهنگیان پا گرفت که همه ساله چیزی حدود بیست و پنج هزار نفر دانشجو میپذیرد. چنین عدد و رقمی حتا سالانه نمیتواند حدود یک سوم نیاز کشور را تأمین نماید. در عین حال معلم شدن هیچ امتیازی برای جوانان کنکوری در بر ندارد. چنان که بیشتر جوانان کنکوری تلاش میورزند تا از افتادن در دام دبیری آموزش و پرورش وارهند. تازه آموزش و پرورش نه تنها حقوق مناسب و خوبی نمیدهد بلکه در گزینش افراد نیز سختگیری بیشتری به عمل میآورد. پیداست که تنها آخوند و بسیجی خواهند توانست از چرخهی چنین گزینشی بگذرند.
در سال جدید تحصیلی حدود یک میلیون و هفتصد هزار کودک کلاس اولی به مدرسه راه خواهند یافت. این موضوع در شرایطی اتفاق میافتد که طبق آمارهای دولتی حدود هشت در صد از کودکان واجبالتعلیم کشور هرگز به مدرسه راه نمییابند. چنانکه اکنون قریب پانزده در صد از افراد بزرگسال و واجبالتعلیم ما هنوز هم بیسواد باقی ماندهاند. آمار ترک تحصیل دانشآموزان بزرگسال و دبیرستانی نیز همه ساله فزونی میگیرد. اغلب دختران به دلیل کاستیهای برآمده از نبود مدرسه یا مخالفتهای سنتی خانودهها راه ترک تحصیل در پیش میگیرند و گاهی نیز به ازدواجی سنتی و ناخواسته تن درمیدهند. اما پسران دانشآموز راه تأمین معیشت خانواده را دنبال میکنند و یا به خلافکاریهایی کشانده میشوند که جمهوری اسلامی در عمل بستری مناسب برای آن فراهم میبیند.
در سرتاسر کشور حدود صد و بیست هزار مدرسهی نه چندان امروزی و ایمن به تحصیل دانشآموزان اختصاص یافته است. در این بین دست کم چیزی حدود پانزده هزار مدرسه کمبود وجود دارد. جمهوری اسلامی بنا به طبیعت واپسگرایانهاش حدود چهار هزار باب از این کمبود مدرسه را از طریق راه انداختن مدارس کانکسی، چپری و چادری جبران نمودهاست. چنان که انواع و اقسام مدارس کانکسی را در سطح کشور باب نمودهاند که حتا از پیشرفته بودن آنها بر خود میبابند. این موضوع در حالی اتفاق میافتد که طی چهل و چهار سال گذشته حدود بیست هزار مدرسه را در سطح کشور از گردونهی بهرهبرداری خارج کردهاند. چون در سالهای نخست انقلاب بسیاری از این مدارس را به سپاه پاسداران یا کمیتههای انقلاب سپردند که از آنها استفادهی نظامی به عمل آید. حتا بسیاری از همین مدارس در شهرستانها به زندانی برای شهروندان کشور مبدل شد. جدای از این، آموزش و پرورش طی دو دههی اخیر بسیاری از مدارس برِ خیابانهای اصلی را به پاساژهایی تجاری مبدل کرد. این کار نامردمی با این بهانه صورت میگرفت که پولهای به دست آمده را در جایی دیگر برای ساخت مدرسههای جدید به کار بگیرند؛ سیاستی که هرگز اتفاق نیفتاد و مدیران دولتی پولهای به دست آمده را در بین خود خیرات کردند. اکنون نیز دولت سیاستی را به پیش میبرد که موضوع مدرسهسازی در ایران به طور کلی به "خیرین مدرسهساز" واگذار گردد.
اسلامیسازی محیطهای آموزشی کشور شرایطی را پیش آورده است تا مدارس کشور به نمونههایی از تیمارستانهای قرون وسطی مبدل شوند. کتابهای درسی نیز همه از همین برنامهی اسلامیسازی پیروی میکنند. هرچند همه ساله کتابهای درسی را تغییر میدهند، ولی همچنان بیماریهای وهمآمیز مدیران آموزشی کشور نمیتواند به نمونهای پایدار از همین کتابها وفادار باقی بماند. انگار در سطر سطر این کتابها دشمنی برای اسلام دولتی مخفی کرده باشند. جدای از این، نویسندگان کتابهای درسی، خرافه را با علم و شبه علم چنان آمیختهاند که فرق و فاصلهی روشنی بین آنها دیده نمیشود. در نتیجه دانشآموزان در مدارس هرگز مهارت روشنی را فرانمیگیرد بلکه به همه میآموزند که در مدرسه شخصیت جداگانه و متظاهرانهای از خود به نمایش بگذارد. شخصیتی که آن را در زندگی خودمانی خویش، هرگز در جایی به حساب نمیآورد.
اسلامیسازی کتابها و محیط آموزشی در ایران با شکست مواجه گردیدهاست. در عین حال، جمهوری اسلامی بنا به طبیعت ناسازگار و خودانگارانهاش به چنین شکستی تن در نمیدهد. اما ناسازگاری این نظام تنها به ناسازگاری با شهروندان کشور محدود باقی نمیماند. چنانکه مدیران شلخته و اجق وجق آن بسیاری از کنوانسیونهای بینالمللی را هم برنمیتابد. در بین آنها، کنوانسیون حقوق کودک و سند ۲۰۳۰ پاریس را میتوان نمونه آورد. چون مدیران بالادستی نظام از عملیاتی کردن چنین پیماننامههایی در مدارس و در سطح جامعه واهمه دارند. آنان میپندارند که ضمن کنار زدن دانشآموزان از حضور در جهان امروزی، خواهند توانست به اقتدار خویش تداوم ببخشند. در ضمن، مدیران آموزشی کشور ضمن همسویی با کارگزاران امنیتی نظام، باوری به پیش میبرند که همراه با جهانی از فیلترینگ خواهند توانست همنوایی دانشآموزان را به دست بیاورند. اما دانشآموزان همگی متحد و یکپارچه، سر خویش دارند و اعتنایی به چنین سیاستی از رژیم به عمل نمیآورند.