یهودستیزی
تروریسم و اسلامهراسی، چشمانداز فرهنگی و سیاسی قرن بیستویکم را شکل میدهد. اسلامهراسی که در پی ۱۱ سپتامبر به شدت رواج یافت، در ذهنیت غربی جایگزین یهودستیزی شده است. حدوداً دو قرن یهودستیزی در تنیدگی متقابل با ناسیونالیسم، تمام کشورهای اروپایی، فرهنگ و ذهنیت قاره قدیم را تسخیر کرده بود. ژاکوب توری(۱) که فرآیند تبین «مسئله یهود» را بازسازی کرده است، معتقد بود که این امر در دوران باستانی یا در زمان تدوین اولین قوانین رهایی وجود نداشته بلکه در عصر ناسیونالیسم مدرن پدید آمده است(۲). در آن دوره، گذار قابل توجهی در فرهنگ سیاسی اروپا، از تمرکز بر نهادهای دولتی به هویتهای ملی رخ داد و گفتمان عمومی را از نقش یهودیان در دولتهای منفرد به جایگاه آنها در دول ملل نوظهور تغییر داد. آنان شهروند شده بودند، اما برای ناسیونالیسم پایان قرن (fin-de-siècle(۳))، آنها عناصر خارجی در درون ملتهایی بودند که به عنوان موجودیتهای قومی همگن تصور میشدند. ویژگیهای اصلی مدرنیته یهودی چون شهرنشینی، پویایی، بافتگرایی و فراسرزمینی، با این بینش جدید ناسیونالیسم در تضاد بود. بر اساس تعریف تمثیلی معروف یوری اسلزکین(۴)، یهودیان به اقلیت "مرکوریان" (غریبهها، متحرک، تولیدکنندگان مفاهیم) در دنیای "آپولونیها" (جنگجویان، بیتحرک، تولیدکنندگان کالا) تبدیل شدند(۵). سرانجام در آن زمان، نوع ایدهآل (یا کلیشه) یهودی به عنوان تجسم حاشیهنشینی، غیرت، جهانوطنی و اندیشه انتقادی، مدون شد. به عبارت دیگر، «مسأله یهودی» به عنوان ویژگی مدرنیته در عصر اختراع ملتها، به عنوان «جمعیتهای خیالی» ظاهر گردید(۶). یهودیان در این نهادهای تقلبی فرهنگی و اجتماعی جایی نداشتند. ناسیونالیسم این نهادها را بهسان کالبدهایی طبیعی و یکپارچه میپنداشت که گذشته و آیندهشان را، به نوعی در یک شرایط سرنوشتباوری از هستیشناسی، در آن نهادها حک کرده بودند.
فاشیسم عمیقاً ضدیهودی بود. یهودستیزی، کل جهانبینی ناسیونال سوسیالیسم آلمان را اشباع کرده، و ناسیونالیسم رادیکال فرانسه را عمیقاً تحت تأثیر قرار داده بود. فاشیسم ایتالیایی در ابتدا یهودستیز نبود، اما در سال ۱۹۳۸ قوانین نژادی را اعلام کرد که یهودیان مورد تبعیض واقع میشدند و همزمان سلسلهمراتب سفت و سختی را موسولینی، پس از جنگ اتیوپی، اعلام نمود که در «امپراتوری» آفریقا به اجرا درآمد. حتی در اسپانیا، جایی که یهودیان در پایان قرن پانزدهم از آن کشور اخراج شده بودند، در بخشی از تبلیغات فرانکو، یهودیان در کنار سرخها (los Rojos) به عنوان دشمن کاتولیک ملی قرار داده شده بودند. در نیمه اول قرن بیستم، یهودستیزی تقریباً همهجا را گرفته بود، از لایههای اشرافی و بورژوایی (به عنوان مرزهای نمادین) تا روشنفکران؛ بسیاری از مهمترین نویسندگان دهه 1930 نفرت خود را از یهودیان پنهان نکردند. امروز نژادپرستی شکل و اهداف خود را تغییر داده است. مهاجر مسلمان جایگزین یهودی شده است. نژادپرستی چون یک گفتمان علمی مبتنی بر نظریههای بیولوژیکی، راه را در اختیار تعصب فرهنگی مبتنی بر اختلاف انسانشناسی رادیکال بین "یهودی- مسیحی" اروپایی و اسلام داده است. در حالی که یادبود هولوکاست یک نوع «دین مدنی» در اتحادیه اروپا را به وجود آورده است. یهودستیزی سنتی، همانطور که آرتور اشنیتزلر(۷) و مارسل پروست(۸) در رمانهایشان به خوبی به تصویر کشیدهاند، به یک پدیده پسمانده تبدیل شده است(۹). همانند ظروف مرتبطه، با کاهش یهودستیزی قبل از جنگ، اسلامهراسی افزایش یافته است. پسافاشیسم نماد دشمن خود را از الگوی نژادی سابق، بازسازی کرده و به جای یهودی بلشویک سابق، تروریست اسلامی، اغلب با خصوصیتهایی که بر بیگانه بودن وی تأکید میشود، به تصویر کشیده است. با اینهمه، جاهطلبی فکری پسافاشیسم بهطور چشمگیری کاهش یافته است. امروزه هیچ معادلی همتراز با اثر ادوارد درامونت(۱۰) (۱۸۸۶) فرانسه یهودی یا اثر هوستون استوارت چمبرلین(۱۱) پایههای قرن نوزدهم (۱۸۹۹) و مقالات دهه ۱۹۲۰ هانس گونتر(۱۲) در مورد انسانشناسی نژادی، وجود ندارد(۱۳). بیگانههراسی جدید، نویسندگانی مانند لئون بلوی(۱۴)، لوئیس فردیناند سلین(۱۵) و پیر دریو لا روشل(۱۶)و فیلسوفانی مانند مارتین هایدگر(۱۷)و کارل اشمیت(۱۸)را به وجود نیاورده است. لاش برگ(۱۹) فرهنگی پسافاشیسم از یک کارزار گسترده برای جلب توجه رسانهها تغذیه میکند و نه از طریق آفرینش ادبی، که بارزترین نمونه آن، رمان اخیر میشل ولبک(۲۰)، تسلیم است که در آن، فرانسه سال ۲۰۲۲ به یک جمهوری اسلامی(۲۱) تبدیل میشود. بسیاری از شخصیتها و روشنفکران سیاسی، شبکههای تلویزیونی و مجلات مشهوری که قطعاً نمیتوان آنها را فاشیست دانست، سهم به سزایی در ساختن این لاش برگ فرهنگی دارند. ما میتوانیم نظر معروف ژاک شیراک در مورد "سر و صدا و بوی" ساختمانهای مسکونی مهاجران شمال افریقا(۲۲)(، و یا نثر تحریکآمیز اوریانا فالاچی در مورد "پسران خدا که مانند موش تولید مثل میکنند" و بر روی دیوارهای کلیساهای ما ادرار میکنند(۲۳)، و اخیراً در فرانسه و در ایتالیا مقایسه وزرای سیاه با میمونها، را به یاد بیاوریم. شایان ذکر است که شیراک رئیس جمهور فرانسه بود و اوریانا فالاچی جوایزی را از سوی بنیادهای بیشماری در کشورهای مختلف، به ویژه در ایالات متحده و ایتالیا دریافت کرده است(۲۴)و در سال ۲۰۰۵، رئیسجمهور ایتالیا، کارلو آزگلیو چامپی، مدال طلای خود را به دلیل «کمکهای فرهنگی» به وی اهدا کرد. جورج موس (که تفسیر وی از فاشیسم را در فصل بعدی تحلیل خواهیم کرد) اشاره میکند که در فاشیسم کلاسیک کلام گفتاری، مهمتر از متون مکتوب بود. در عصری که مطالب بصری بر کلام مکتوب تسلط دارد، تعجبآور نیست که لفاظی پسافاشیستی، اساساً از طریق رسانههای جمعی منتشر شود و آثار ادبی را به جایگاهی فرعیتر تبدیل کند. کتابها (همانطور که با «تسلیم» دیده میشود) زمانی قابل توجه میشوند که به رویدادهایی تبدیل میشوند که توجه رسانهها را به خود جلب میکنند.
مهمترین شباهتها بین اسلامهراسی امروزی و یهودیستیزی قدیمیتر، احتمالاً مربوط به رایش آلمان در پایان قرن نوزدهم است، و نه جمهوری سوم فرانسه. از زمان ماجرای دریفوس(۲۵)، یهودیستیزان فرانسه به مهاجران یهودی از لهستان و روسیه داغ ننگ میزدند، اما هدف اصلی آنان مقامات ارشد یهودی (juifsd’état) بودند که پستهای بسیار مهمی در بوروکراسی، ارتش، مؤسسات دانشگاهی و دولت داشتند(۲۶). کاپیتان دریفوس خود نمادی از چنین ظهور اجتماعی بود. در زمان جبهه مردمی، هدف یهودیستیزی، لئون بلوم، یهودی و شیکپوش همجنسگرا بود که مظهر جمهوری تسخیرشده توسط «ضد فرانسه» بود. یهودیان به عنوان "دولتی در دولت"(۲۷) انگاشته میشدند، موضعی که قطعاً با وضعیت فعلی اقلیتهای مسلمان آفریقایی و عرب، که در نهادهای دولتی کشورهای اروپایی بسیار کمفروغ هستند، مطابقت ندارد. بنابراین، مقایسه مناسبتر با آلمان ویلهلم است، جایی که یهودیان با کمال دقت از ماشین دولتی حذف میشدند و روزنامهها در مورد "تهاجم یهودیان" (Verjudung) هشدار میدادند که بافت زایشی قومی و مذهبی رایش را زیر سوال میبرد. یهودستیزی بهسان "کد فرهنگی" به آلمانیها اجازه میداد تا به شکل منفی، یک آگاهی ملی را تعریف کنند؛ در کشوری که با مدرنیزاسیون سریع و تمرکز یهودیان به عنوان پویاترین گروه در شهرهای بزرگ مواجه بود. به بیان دیگر، یک آلمانی در درجه اول یک غیریهودی بود(۲۸) . به همین ترتیب، امروز اسلام در حال تبدیل شدن به یک کد فرهنگی است که به نویسندگان محافظهکار اجازه میدهد ، تا با یک مرز منفی، یک هویت فرانسوی از دست رفته را در معرض تهدید یا غرق شدن در روند جهانی شدن بدانند. ترس از چندفرهنگی و دورگه بودن (métissage) به سادگی، اضطراب قدیمی در مورد "درهمآمیزی خون" (Blutvermischung) را روزرسانی میکند. فضای ناامیدی فرهنگی در این ادبیات بیگانههراسی جدید، نفوذ کرده و نسخههای اولین سوگواریهای ضدیهودی قرن نوزدهم را تقلید میکند. یک مقایسه متنی کاملاً سطحی، بسیار روشنکننده است. آهنگساز ریچارد واگنر در مقاله معروف خود یهودیت در موسیقی (۱۸۵۰)، «یهودیسازی (Verjüdung) هنر مدرن» را محکوم کرد و اشاره میکند که همسانسازی فرهنگی یهودیان، باعث فساد تمام سنتهای موروثی شده است. او توضیح میدهد که یهودی «زبانهای اروپایی مدرن را نه به عنوان زبان مادری، بلکه فقط به صورت اکتسابی صحبت میکند.»؛ و بنابراین تمام وجودش بیانگر چیزی «غیراصیل» است که به نوبه خود «عمیقترین نفرت خود را از ذات یهودی» توجیه میکند(۲۹). در سال ۱۸۸۰، هاینریش فون تریتشکه مورخ، از «تهاجم» (Einbruch) یهودیان به جامعه آلمان ابراز تأسف کرد که آداب و رسوم فرهنگ را متزلزل نموده و به عنوان «خطری جدی» و عنصری فاسد عمل میکنند. او نوشت: «مهاجرت به وضوح در حال افزایش است.» . و این سؤال بیشتر و جدیتر میشود:
چگونه میتوانیم این مردم بیگانه (fremde Volkstum) را با هم ترکیب کنیم؟ سامیها، سهم سنگینی از گناه به خاطر دروغ و فریب، طمع وقیحانه در شیوههای تجاری دغلکارانه، و مادیگرایی پست امروزی دارند، که همه نیروی کار را، تجارت خالص دانسته و چون تهدیدی برای خفه کردن رضایت سنتی مردم آلمان از کار، عمل میکنند. در هزاران روستای آلمان، یهودیان کاری نمیکنند و به همسایگان خود ربا میفروشد.(۳۰)
یهودستیزی پیشداوری افراد نادان نبود، زیرا منادیان آن «مردانی با تحصیلات عالی» بودند که هم «عدم تحمل کلیسا و هم نخوت ملی» را رد میکردند. نتیجهگیری تریتشکه(۳۱)، یک یادداشت ناامیدی بود که به نوعی به شعار تبدیل شد: «یهودیان بدبختی ما هستند» (۳۲)(die Juden sind unser Unglück).
شما فقط به جای "یهودیان" باید "مسلمانان" را جایگزین کنید تا متوجه زبان "بدبینی فرهنگی" (Kulturpessimismus) معاصر و بیگانههراسی بشوید. در اروپا، ترس از اسلام در حد ترس از جنگهای صلیبی قدیمی است. در طول جنگ الجزایر، حتی در مکالمات شارل دوگل با محرم خود، الن پیرفیت(۳۳) این امر بازتاب یافته است:
آیا شما معتقدید که ملت فرانسه میتواند ۱۰ میلیون مسلمان را جذب کند که فردا ۲۰ میلیون نفر و روز بعد ۴۰ میلیون نفر خواهند شد؟ اگر ما همپیوندی را اتخاذ کنیم و همه اعراب و بربرهای الجزایر به عنوان فرانسوی در نظر گرفته شوند، چه چیزی مانع از آمدن آنها به سرزمین اصلی فرانسه که دارای استاندارد زندگی بسیار بالاتر است خواهد شد؟ روستای من دیگر کلمبی با دو کلیسا (Colombey-les-Deux-Eglises) نامیده نمیشود، بلکه کلمبی با دو مسجد (Colombey-les-deux-Mosquées ) میشود. !(۳۴)
پنجاه سال بعد، رنو کامو(۳۵) فکر میکند که این "تهاجم" قبلاً اتفاق افتاده است. او "جایگزین بزرگ" را به عنوان "فرهنگزدایی"، "فرآیند تمدنزدایی" (décivilisation) و "پاک کردن احساسات ملی" به تصویر میکشد. از نظر او، مهاجرت گسترده موارد زیرین را زیر سؤال میبرد:
اراده ما برای حفظ فرهنگ ما، زبان ما و البته، هنر ما از زندگی و رفتار ما، دین ما و یا هر آنچه از آن باقی مانده است؛ چشمانداز ما و هر آنچه از آن باقی مانده است، قوانین ما، آداب و رسوم ما، عادات ما، غذای ما، آزادی ما است.(۳۶)
او در "جایگزین بزرگ" مینویسد که یک روز در حالی که در روستایی در جنوب فرانسه راه میرفت، ناگهان متوجه شد:
متحیر، از اینکه جمعیت در فاصله یک نسل کاملاً تغییر کرده است، دیگر همان مردمان پشت پنجرهها و پیادهروها نیستند... روی خاک فرهنگ و تمدنم، درون فرهنگ و تمدنی دیگری، قدم میزدم، بدون اینکه هنوز بدانم که آنها محض تزئین، نام زیبا و گمراهکننده چندفرهنگی را به نمایش گذاشتهاند.(۳۷)
مقالات کامو با محکوم کردن وسواسگونه مهاجرت، سرزمین آمیزش مردمان مختلف و فرهنگ چندنژادی به عنوان تهدیدی مرگبار برای فرهنگ و تمدن، ترس قدیمی از «درهمآمیزی خون» (Blutvermischung) را نوسازی میکند. او میخواهد مفهوم «نژاد» را احیا کند، حتی اگر آن را به عنوان میراث «تاریخ عمدتاً مشترک» به جای «بیولوژیی نَسبی» تعریف کند.(۳۸)
در حالی که او سبکی کاملاً متفاوت و میزان کمتری از نفرت نژادی دارد، احساس مشابهی از انحطاط و تفکر در مورد تمدن رو به زوالی دارد که در رمانهای میشل هوئل بک(۳۹)به تصویر کشید شده است؛ بهویژه در رمان تسلیم، که در آن رئیسجمهور مسلمان برای فرانسه انتخاب میشود. همانطور که ادام شاتز(۴۰) تأکید میکند، "هوئل بک اغلب با جد مرتجع خود سلین، مقایسه شده است، اما نوشتههای سلین روحیه وحشی و شورشی داشت. هوئل بک خشم، درماندگی و شکست را رونق بیشتری میبخشد"(۴۱). با این حال، حماسهسرای انحطاط، آلن فینکیل کرات(۴۲) است. او در مقاله موفق اخیر خود، «هویت ناراضی»، از «فرانسویی که ما دیگر او را با اصل و نسب تعریف نمیکنیم» (de souche) دفاع میکند، فرانسویی که اکنون به دلیل پیروزی کثرتگرایی و «شیدایی برای کثرتگرایی» در رنج بوده و او را به تبعیدی در کشور خود مبدل نموده است. او مینویسد: «هنجار اجتماعی جدید، کثرتگرایی، نشانگر تحول فرانسه است که در آن تنها غیربومی بودن مشروع، و هویت ممنوعه همان هویت ملی است(۴۳).» هنگامی دامهای مردان و زنان فرانسوی در محاصره قصابان حلال زندگی میکنند و شاهد تعداد فزایندهای از گرویدن به اسلام در اطراف خود هستند، «در خاک خود غریبه میشوند(۴۴)». متأسفانه فرانسه، جهانی شدن قدیمی و نجیب خود را رها کرده است:
فرانسه تصویر اروپاست و اروپا دیگر به وظیفه خود برای هدایت بشریت به سوی تحقق ذات خود چه در گذشته، حال یا آینده اعتقادی ندارد. دیگر نمیخواهد تغییر دین یا جذب مجدد تنوع فرهنگها به کاتولیکیسم روشنگری را انجام دهد، بلکه میخواهد غیرخودی را از طریق تأیید تعصباتی که بر وی تحمیل کرده است، به رسمیت بشناسد(۴۵).
فرانسه در برابر فاجعهای مانند کثرت فرهنگی و به اشتباه، آرمانگونه شدن کثرت تباری، چون ترکیب تباری(۴۶) تیم فوتبال خود «سفید-سیاه-عرب(۴۷)»، نمیتواند «هویت ناخوشآیند» خود را بیان نکند؛ مسلمانان بدبختی ما هستند!! در آلمان، شعار انحطاط، با لهجه قوی اسپنگلری(۴۸)، توسط رولف پیتر سیفرل(۴۹)، یک متفکر نومحافظهکار و ایدئولوگ حزب الترناتیو برای آلمان خوانده شده است. از نظر سیفرل، جامعه آلمانی تمام یاتاقانهای سنتی خود را از دست داده است و «دیگر نمیتواند بین خود و نیروهایی که قصد انحلال آنرا دارد، تمایزی قائل شود»، یعنی مهاجران مسلمان و ارواح یهودی که گذشتهاش را آزار میدهند، آلمان «از نظر اخلاقی فراتر از امکانات خود زندگی میکند». سرگذشت آن غمانگیز است، تا آنجا که روند جهانی شدن، آن را محکوم به مهاجرت انبوه کرده و یآداوری هولوکاست چون تقاص ابدی، باعث از دست دادن غیرقابل برگشت هویت ملی آن شده است. او در اقدامی منطبق با پیشبینی خود، درست پس از انتشار یک مقاله وصیتنامهمانندی بنام پایان آلمان خودکشی کرد.(۵۰) ناامیدی فرهنگی لاش برگ پسافاشیسم در سراسر اتحادیه اروپاست.
اسلامهراسی
اسلامهراسی در حالی که ریشههای باستانی دارد، در دوران پسااستعماری تغییر کرده و علیه جمعیت مهاجران عرب و آفریقایی به کار میرود. خصومت نسبت به اسلام، به قرون وسطی بازمیگردد، اما از قرن هجدهم به بعد به تدریج کاهش یافت و به نظر میرسید پس از تجزیه امپراتوری عثمانی در پایان جنگ جهانی اول، ناپدید شده است، ولی در پایان قرن بیستم، دوباره برگشت. امروز، برخورد با اسلام به ایجاد اسطوره "هویت" اروپایی کمک کرده است و به طور مداوم توسط کسانی که ادعای داشتن "ریشههای یهودی و مسیحی" قاره را دارند، مورد استناد قرار میگیرد. از دهه ۱۹۸۰، ابتدا با جنگ در افغانستان و سپس با جنگ خلیج فارس، جنگ عراق در سال ۲۰۰۳ و گسترش تروریسم اسلامی، اسلامهراسی بیوقفه رشد کرده است.
در پایان قرن نوزدهم، "یهودی" به یک شمایل استعاری تبدیل شده بود. این کلمه نشاندهنده یک اقلیت قومی و فرهنگی بود که فراتر از دین قرار میگرفت، زیرا شامل یهودیانی میشد که در کنیسه حضور نداشتند و فاقد هویت مذهبی بودند. امروزه اعراب و اسلام نقش مشابهی دارند. برای ناسیونالیست اسلامهراس، اسلام بسیار فراتر از یک دین است؛ این شامل یک بخش کامل از جمعیت است که لزوماً با اعمال مذهبی سازگار نبوده و به نوعی نشاندهنده یک اسلام سکولار هستند. همانگونه که در بالا اشاره شد، این، همانند «کد فرهنگی» ضدیهودی است که برای مرزبندی با یک تبین منفی از یک آلمانی به کار گرفته میشد. ترس از اسلام به چیزی تبدیل شده است که راشید بنزین آن را «پیوند هویتی جدید» نامیده است.(۵۱)مسلمان به چهرهای فرافکنانه تبدیل شده است، تبدیل به تجسم ترسها و تهدیدهای خیالی، به همان شکلی که در جمله معروف سارتر آمده است(۵۲) "یهودی کسی است که دیگران او را یهودی میدانند... این یهودیستیز است که یهودی میسازد".
مثل هر مقایسهای، این تشبیه بین یهودیان صد سال پیش و مسلمانان امروز را باید با احتیاط خاصی نگریست و به شباهتها و تفاوتها توجه نمود، اما ذیربط بودن آن به سختی قابل بحث است. حافظه جمعی، نقش مهمی در چنین موضوع بحثبرانگیزی دارد. از آنجا که یهودستیزی منجر به هولوکاست شد، مقایسه یهودستیزی و اسلامهراسی میتواند این فکر را برجسته بکند که ما در آستانه جنگ نسلکشی علیه مسلمانان هستیم. با اینحال، این استدلال که یهودستیزی لزوماً منجر به نسلکشی شد، بسیار قابل بحث است؛ اکثر مورخان موافقند که هولوکاست از شرایط استثنایی در طول جنگ جهانی دوم پدید آمد و به هیچ وجه اجتنابناپذیر نبود. این نتیجه اجتنابناپذیر ایدئولوژی عامیانه (völkisch) یا یهودستیزی قرن نوزدهم نبود. این امر در مورد نسلکشی ارامنه تحت امپراتوری روبه زوال عثمانی یا نابودی توتسیها(۵۳)در رواندا در سال ۱۹۹۴ که در میانهی یک جنگ داخلی اتفاق افتاد نیز صادق است. همه نسلکشیها، دارای پیشفرضهای خود هستند، اما هیچ رابطه قطعی علت و معلولی وجود ندارد. این مقایسه در مورد یهودستیزی پایان قرن (fin-de-siècle) صدق میکند و نه در مورد "راه حل نهایی". خوشبختانه اروپای امروزی چیزی شبیه به "یهودیستیزی نجاتبخش" نازیها را ندارد(۵۴).
با اینحال، اسلامهراسی یک نسخه ساده از یهودستیزی قدیمی نیست. ریشههای باستانی و سنت خود یعنی استعمار را دارد. اسلامهراسی معاصر، ریشه در حافظهی گذشته استعماری طولانی در اروپا دارد. در فرانسه، خاطره جنگ الجزایر مولود ضربههای دردناک این استعمار است. همانطور که در فصل قبل دیدیم، استعمار یک انسانشناسی سیاسی مبتنی بر دوگانگی بین شهروندان و افراد مستعمره -شهروندان و بومیان- ابداع کرد که از آن طریق مرزهای نژادی و سیاسی را مشخص میکرد. به طور خلاصه، هدف راست رادیکال بازگرداندن این جدایی حقوقی قدیمی است. رنو کامو مینویسد: "شهروندی فقط با اشاره به غیرشهروندی وجود دارد". وی در ضمن، میل خود را برای "بهبود هرچه بیشتر تفاوت در منزلت و رفتار بین شهروندان و غیرشهروندان" برجسته میکند.(۵۵)
پس از شکسته شدن این شکاف حقوقی مدون در جمهوری سوم، مهاجران مسلمان به عنوان یک عامل مسری، به عنوان «مردم درون مردم» (درست مانند یهودیانی که پس از پایان گتوها در سراسر اروپا به تابعیت رسیدند) تلقی شدند. زهدان استعماری اسلامهراسی، هم زهرآگینی و هم سماجت آن را توضیح میدهد. در واقع، در حالی که پس از سه نسل، یک نام خانوادگی ایتالیایی، لهستانی یا اسپانیایی به طور طبیعی در مجموعه متنوعی از نامهای خانوداگی فرانسوی حل میشود، یک نام آفریقایی یا عربی بلافاصله نشان میدهد که دارنده آن متعلق به یک رده خاص و درجه دوم است. این رده با یک حسن تعبیری، جایگزین واژگان نژادی ممنوعه امروزی میشود، و آن را «پیشزمینه مهاجر» Issu de l’Imigration مینامد.
بر اساس یک مطالعه اخیر توسط مؤسسه ملی مطالعات جمعیتشناسی و مؤسسه ملی آمار و مطالعات اقتصادی، نسل دوم مهاجران احساس میکنند که کمتر از نسل اول در جامعه ادغام شدهاند، که این نشان از معکوس شدن بیسابقه گرایش تاریخی جاافتاده شده است.(۵۶)مرد و زن فرانسوی با «پیشینه مهاجر» همانند فرانسویتبار به معنای ایتالیایی-آمریکایی، یهودی-آمریکایی، ژاپنی-آمریکایی و مانند آن، نیستند. آنها فقط شهروندان درجه دوم فرانسه هستند. اگر ما گذشته استعماری فرانسه را به درستی در نظر نگیریم، نمیتوانیم این واقعیت را درک کنیم که هم ارتش جمهوری و هم مدارس دولتی - نهادهای ممتازی که از طریق آن، بیش از یک قرن، مهاجران به شهروندان فرانسوی تبدیل شدند - دیگر موفق به ایفای این نقش نیستند. نباید فراموش کرد که فرانسه برای همسایگان خود، به ویژه آلمان، که تعریف شهروندی آن بر اساس حق خاک (jus soli) نیست، مدتهاست نقش یک الگو را بازی میکند. در دهه ۱۹۸۰، یورگن هابرماس فراخوان خود را برای «میهنپرستی قانون اساسی» بر اصلاحاتی متمرکز کرد که به آلمان اجازه میداد ملیت را بر اساس معیارهای سیاسی و نه قومی تعریف کند (همانطور که در واقع یک دهه بعد مطرح شد). این نشان میدهد که چقدر برای اتحادیه اروپا دشوار بود و هنوز هم هست که مهاجران خود را ادغام کند. (از سال ۲۰۱۵، حدود ۳۵ میلیون نفر ساکن در کشورهای عضو آن در خارج از اتحادیه اروپا متولد شده اند.)(۵۷)
در ایالات متحده، اسلامهراسی ریشههای مختلفی دارد. یک قرن پیش، هنری فورد مبلغ برجسته ضدیهودی کشور خود بود. این او بود که دستورالعملهای بزرگان صهیون (جعلی که پلیس تزاری در آغاز قرن بیستم انجام داد) را به آمریکا معرفی کرد و تبدیل به یکی از اجزای ایدئولوژی سفیدپوستان پروتستان آنگلوساکسون (WASP ) شد. با این حال، این یهودستیزی نسبت به قاره اروپا زهرآگینی کمتری داشت. کوکلاکس کلان و برتریطلبان سفیدپوست بیش از هر چیز جنبشهای ضد سیاهپوست بودند و یهودستیزی آنها مکمل آن بود. این نژادپرستی WASP بود که موج مهاجرت را به عنوان یک تهدید به حساب میآورد.(۵۸)امروزه، این سنت بیگانههراسی آمریکایی، تقریباً به طور طبیعی اسلامهراسی را به عنوان یکی از مؤلفههای اصلی خود پذیرفته است، اما این فراتر از یک تعصب فرهنگی ریشهدار، از منظر ژئوپلیتیکی، تلاشی است برای مواجه با نظم سیاسی جدید جهانی. البته، پس از ضربه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ، ایالات متحده با موجی از نژادپرستی ضدمسلمان مواجه شد، اما سنت ویژهای از اسلامهراسی در آمریکا وجود ندارد. درخواست دونالد ترامپ برای اخراج مسلمانان از ایالات متحده باعث خشم گستردهای حتی در بین همراهان خود، بهسان شکاف سیاسی، شد و اقدامات وی برای ممنوعیت سفر، در چندین مورد توسط قضات فدرال متوقف شد. در اروپا، برعکس، زهدان استعماری، مبنای فرهنگی این اسلامهراسی جدید را به وجود آورده است تا در شرایط بحران اجتماعی و اقتصادی، ریشه دوانده و سپس بیشتر رشد کند.
یهودیهراسی
اسلامهراسی تنها به وجود نمیآید، بلکه با یک "یهودیهراسی" جدید همراه است و هولناکترین شکل آن، بار دیگر در فرانسه اتفاق افتاد. این یهودیهراسی را باید از یهودستیزی قدیمی متمایز شمرد. به محمد مراه(۵۹)،(بانی قتلهای تروریستی در تولوز(۶۰)و مونتوبان(۶۱)در سال ۲۰۱۲ و سپس قتلعام در سوپرمارکت حلال در شهر وینسنس(۶۲)در ژانویه ۲۰۱۵ فکر کنید. این تروریسم وحشیانه ضدیهودی هر اندازه که هولناک باشد، متعلق به تاریخ طولانی یهودستیزی اروپا نیست. برای برخی از محققان محافظهکار، نفرت یهودی مسیحی، الحاد روشنگری، نژادپرستی بیولوژیک، ضدصهیونیسم جناح چپ و بنیادگرایی اسلامی همه اساساً یکسان بوده و چهرههای رنگارنگی از یهودستیزی ابدی را تشکیل میدهند. واقعیت اما چندان ساده نیست. این خصومت نسبت به یهودیان در واقع از سنت ناسیونالیستی قدیمی تغذیه نمیکند. علیرغم همه کلیشههای نادرست ولی پذیرفتهشده، بسیاری از مطالعات نشان میدهد که این موج جدید حملات ضدیهودی در واقع همزمان با کاهش بسیار قابل توجهی از یهودستیزی در افکار عمومی است. بر اساس نظرسنجیهای مؤسسه فرانسوی خاور نزدیک، در پایان جنگ جهانی دوم تنها یکسوم از افراد شرکتکننده در نظرسنجی، یهودیان را "مردم فرانسه برابر با دیگران" میدیدند. در سال ۲۰۱۴ این رقم به ۸۵ درصد رسید.(۶۳)
یکی از علل آشکار این یهودیهراسی جدید، درگیری اسرائیل و فلسطین است. دستورالعملهای بزرگان صهیون(۶۴)به یکی از پرفروشترین کتابها در جهان عرب تبدیل شده است که در کتابفروشیها از قاهره تا بیروت موجود است؛ اما ریشههای این نفرت یهودی در اروپای مسیحی نیست. این یهودیهراسی در میان اقلیتهایی رشد کرده که احساس میکنند از طرف کشورهای اروپایی نادیده گرفته شدهاند و به یهودیان به عنوان نمایندگان غرب حمله میکنند. به خاطر سیاست اسرائیل، یهودیان به مظهر غرب تبدیل شدهاند، و از اینرو الگوی قدیمی ضد یهودی وارونه میشود که در آن، یهودیان تبلور اجسام خارجی بیگانه با ملتهای اروپا بودند.
فاجعه این تعصب در این نهفته که دو اقلیت را در رویارویی خشونتآمیزی قرار میدهد که یکی از آنها در زمان حال و دیگری در گذشته، تحت ستم بودند. امروزه یهودیان فرانسه از نظر اقتصادی، فرهنگی و حتی نمادین، در جامعه ادغام شدهاند. در آلمان، داشتن ریشههای یهودی امروز نشانهای از امتیاز است، دقیقاً مخالف یک قرن پیش، یعنی زمانی که یهودستیزی شکل گستردهای از "نفرت یهودی از خود" (jüdische Selbsthass) را به وجود آورده بود.(۶۵)یهودیان خاطره بسیار دردناکی دارند و امروزه مورد حملات خشونتآمیز سایر اقلیتهای پسااستعماری قرار گرفتهاند که در جامعه فرانسه احساس تبعیض میکنند. این آینه یک واکنش اسفناک فرهنگی و سیاسی است. در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۶۰، یهودیان عمیقاً درگیر مبارزه برای حقوق مدنی آمریکاییهای افریقاییتبار بودند. در سال ۱۹۶۵، خاخام ابراهام جی هشل(۶۶) و مارتین لوتر کینگ جونیور(۶۷) در تظاهرات معروف سلما(۶۸) در کنار هم راهپیمایی کردند. کاملاً واضح بود که باید اتحادی بین یهودیان و سیاهپوستان وجود داشته باشد؛ دو جمعیتی که مورد آزار و اذیت قرار گرفته بودند.(۶۹)
در فرانسه، در طول جنگ الجزایر، یهودیان تا حد زیادی در میان سه مؤلفه جنبش ضدجنگ حضور داشتند: دریفوساردهای جمهوریخواه(۷۰)درگیر در دفاع از "افتخار فرانسه"، انترناسیونالیستهای بلشویک، و حامیان جهان سومی(۷۱)از شورش "بدبختان زمین(۷۲)(۷۳)"-در آن زمان، مورخ مایکل روتبرگ خیلی تیزبینانه دریافت که هولوکاست نوعی زیرمتن جنگ الجزایر بود که در آن، به قول زیگموند فروید، نقش «خاطره پوشان» (Deckerinnerung) را ایفا میکرد.(۷۴)به گفته فروید، یک "خاطره پوشان" تجربهای را که در ناخوداگاه خود دارد، پنهان میکند. درمان روانکاوی به بیمار، این امکان را میدهد که این حافظه سرکوبشده را با وسواس خاصی در درون رؤیاها و نه در ضمیر خودآگاه، بازیابی کند. فروید بین انواع مختلف «خاطره پوشان»، به ویژه مربوط به رویدادهای دوران کودکی، تمایز قائل شد، اما این برداشت او میتواند در زمینههای دیگر دانش نیز مفید واقع شود. انتقال یا جابهجایی بین رویدادهای مختلف زندگی و تجربیات تاریخی امکانپذیر است و این، بسیاری از رویکردهای یهودیان نسبت به جنگ الجزایر را توضیح میدهد. در سال ۱۹۵۰، قبل از آغاز جنگ، جنبش علیه نژادپرستی و دوستی بین مردم(۷۵) MRAP روشهای پلیس فرانسه علیه الجزایریها را محکوم کرد و آنها را با نیروهای اشغالگر آلمان در فرانسه در طول جنگ جهانی دوم مقایسه نمود. یک پوستر MRAP هشدار میداد:
این استقرار چشمگیر نیروهای سرکوبگر، این دستگیریهای خودسرانه، این نژادپرستی وحشتناک، همه مستقیماً از ابزارهای اشغالگران نازی و عوامل آن الهام گرفتهاند. فریاد "سیهچرده کثیف" که در طول عملیات پلیس شنیده شد، مانند فریاد "یهودی کثیف" بود که پلیس ویشی، زمانی که هزاران نفر از مردم بیگناه را اخراج و یا تحویل اتاقهای گاز میداد، سرمیداد(۷۶).
در سال ۱۹۶۰، ارماند دیمنستاین(۷۷)، عضو MRAP نوشت:
فراتر از یک زمینه، وضعیت الجزایریها یادآور وضعیت یهودیان در دوران اشغال است. هیچ علامت خاصی مانند ستاره زرد برای الجزایریها وجود ندارد ... اما برای الجزایریها مقررات منع آمد و رفت وجود دارد، آنها تحت نظارت یک نیروی پلیس ویژه قرار دارند و نمیتوانند از ماندگاری خانه و شغل خود، به دلیل ممنوعیت ورود به مناطق مختلف فرانسه و احیاناً به دلیل بازداشت، مطمئن باشند.(۷۸)
ادولفو کامینسکی(۷۹)، یک یهودی که در جنبش مقاومت فرانسه شرکت کرده بود، در طول جنگ الجزایر عضو جبهه آزادیبخش ملی شد. او که پیش از سال ۱۹۵۴ هرگز الجزایر را ندیده بود، اکنون مسئولیت بسیار حساس جعل مدارک شناسایی برای فعالان جبهه آزادیبخش را به عهده داشت. او نوشت: در ذهن من «کاملاً غیرقابل تحمل بود که مقامات فرانسوی باید به دنبال افراد غیرسفیدپوست (تیره) باشند، مانند نازیها که چندین سال قبل، یهودیان را مورد تعقیب قرار داده بودند. قربانیان تغییر کرده بودند، اما روش [علیه الجزایریها] یکسان بود.(۸۰)پیر ویدال ناکت(۸۱)در زندگینامه خود دلایل مخالفت خود با شکنجه را توضیح میدهد که در آن زمان توسط ارتش فرانسه در الجزایر در مقیاس گسترده صورت میگرفت.
او مینویسد: پدرم لوسین، در ماه مه ۱۹۴۴ توسط گشتاپو در مارسی شکنجه شده بود. این ایده که همین تکنیکها پس از هندوچین، ماداگاسکار، تونس و مراکش در الجزایر توسط پلیس و ارتش فرانسه مورد استفاده قرار گرفتند، مرا وحشتزده کرد.(۸۲)
او در سال ۱۹۶۰ نوشت: «امروز هیچکس نمیتواند ادعا کند که ما، سالهای نازی را، کاملاً پشت سر گذاشتهایم.(۸۳)» بارزترین نمونه "خاطره پوشان" توسط ژان امری(۸۴) (هانس مایر)، یک یهودی اتریشی که به آشویتس تبعید شده بود، ارائه شده است که در سال ۱۹۶۵ شکنجه را نه به عنوان "کیفیت تصادفی رایش سوم"، بلکه به عنوان "ذات آن(۸۵)"توصیف میکند. برای او، «شکنجه مورد پرستش ناسیونال سوسیالیسم » بود؛ دقیقاً از طریق شکنجه بود که رایش سوم به استحکام کامل خویش دست یافت». هولوکاست از طریق زاویه دید استعمار، مورد بازبینی قرار گرفت. ما میتوانیم در مورد تفسیر تاریخی که ژان امری در متن خود مطرح میکند بحث کنیم، اما هدف سیاسی، مقایسه روشن بین آلمان نازی و الجزایر مستعمره است. با بستن این پرانتز کوتاه و بازگشت به وضعیت فعلی، نمیتوان از یک ارزیابی بسیار ساده اجتناب کرد؛ حمایت آلن فینکیل کرات(۸۶) از اسلامهراسی و سخنرانیهای یهودستیزانه دیودونه(۸۷)، یک پسرفت بسیار نگرانکننده را نشان میدهد.
در قرن نوزدهم و بیستم، یهودیان در کشورهای مختلف با یهودستیزی دولتی مواجه بودند. امروز دولتها از آنها دفاع میکنند. مطمئناً اشکال خصومت و خشونت علیه یهودیان وجود دارد، اما ما در جوامعی زندگی میکنیم که در آن، دانشآموزان از موزه آشویتس و مراکز آموزشی ضدنژادپرستانه در مورد هولوکاست بازدید میکنند. خاطره هولوکاست به یک دین مدنی جمهوری تبدیل شده است، در حالیکه خاطره جنایات استعماری، مانند "نقش مثبت" استعمار در چهاچوپ قوانین بحثبرانگیز ۲۰۰۵، هنوز انکار یا سرکوب میشود. جمهوری فرانسه مسئولیت حکومت ویشی در تبعید یهودیان در طول جنگ جهانی دوم را به رسمیت میشناسد، اما مسئولیت خود را در جنگهای استعماری و قتلعامها نمیپذیرد. این استاندارد دوگانه عواقب بسیار جدی دارد. برجسته کردن یک گذشته دردناک میتواند رنج مرتبط با خاطره ناشناخته دیگری را تشدید کند. برخلاف همبستگی میان ستمدیدگان، «رقابت بین قربانیان» چیزی غیرطبیعی است، اما در واقع میتواند با سیاستهای کوتهبینانه و خاطرات تبعیضآمیز، برانگیخته شود.(۸۸)
آیا میتوان متعاقب شلومو سند(۸۹) یا امون راز کراکوتسکین(۹۰)از «فلسفه سامیگرای دولتی» سخن گفت؟(۹۱) "فیلو -یهودیت(۹۲)" احتمالاً عنوانی مناسبتر خواهد بود. پس از هر حمله تروریستی در خاک فرانسه، از پرونده مراه در سال ۲۰۱۲ گرفته تا قتلعام شارلی ابدو در سال ۲۰۱۵، بنیامین نتانیاهو در کنار رئیسجمهور فرانسه حاضر بود. دولتمردان اسرائیلی، نه حداقل از طریق مراسم یادبود و سیاستهای حافظه تاریخی، خود را نمایندگان قانونی یهودیان فرانسوی معرفی میکنند که با دولتی در خاورمیانه مشخص میشود که فلسطینیها را سرکوب میکند. در طول سالها، انجمنهای اجتماعی مانند شورای نمایندگی مؤسسات یهودی فرانسه ( CRIF) به نوعی به شرکتی تابع سفارت اسرائیل در فرانسه تبدیل شده است و ما میتوانیم همین را، برای بسیاری از کشورهای دیگر بیان بکنیم.
البته یهودیهراسی جدید، یعنی حمله به یهودیان فرانسوی و اروپایی به نام مبارزه با سیاست اسرائیل، چیزی بیش از تلهای برای افراد سادهلوح یا احمق و ابزاری برای تبلیغ عوامفریبان نیست. ضدصهیونیسم و یهودستیزی واقعاً میتوانند با هم ادغام شوند، و سوءتفاهم در مورد ارتباط بین یهودیان اروپایی و اسرائیل باعث میشود یکی از این دو مقوله به دیگری ختم میشود. البته، این نیز تشابه آشکاری را بین یهودیهراسی جدید و آنچه آگوست ببل «سوسیالیسم احمقان»(۹۳) نامید، توجیه میکند. این انسان بیچاره قربانی یک یهودیستیز اجتماعی است که به دلیل درگیری اسرائیل و فلسطین، بعد مذهبی و سیاسی نیز به خود میگیرد.
فاشیسم اسلامی؟
مقایسه بین بحرانی که در حال حاضر خاورمیانه را تحت تأثیر قرار داده و تاریخ فاشیسم اروپایی، ممکن است جالب باشد. تا زمانی که احتیاطهای لازم را به کار ببندیم و مطمئن شویم که یک تجربه تاریخی را به تجربهای دیگر منتقل نمیکنیم، میتوانیم ناسیونالیسم القاعده یا دولت اسلامی در عراق و سوریه (داعش) را به نحو مؤثری با فاشیسم تاریخی مقایسه کنیم. نکته قابل توجه در مورد اصطلاح "فاشیسم اسلامی" ماهیت نامشخص و مبهم آن است. هر کسی آنرا با معانی و ادراک متفاوت، استفاده میکند، از جورج دبلیو بوش تا نیکولا سارکوزی و اخیراً مارین لوپن و مانوئل والس، نخستوزیر سابق فرانسه. این مسئله به یک امر رایج، هم برای راست و هم چپ و حتی چپ افراطی تبدیل شده است. آلن بدیو(۹۵)، فیلسوف، حملات داعش را «جنایت فاشیستی» خوانده است(۹۶). این یک نوع بانگ ناهنجاری را ایجاد میکند و به جز چند استثناء، «فاشیسم اسلامی» بیش از آنکه یک مقوله تحلیلی مفید باشد، اصطلاحی است که به دلایل مبارزه سیاسی به کار میرود. بدون شک بربریت و خشونت شدید، از برجستهترین ویژگیهای داعش است، جنبشی که خصومت رادیکال آن با دموکراسی و آزادیهای مدرن، نیازی به اثبات بیشتر ندارد. اما اگر تمرکز را بر روی این شباهتهای آشکار با فاشیسم قرار دهیم، خطر نادیده گرفتن برخی تفاوتهای حیاتی وجود خواهد داشت.
اولین اختلاف مهم مربوط به دین است. فاشیسم ایتالیایی و نازیسم آلمان "ادیان سیاسی" بودند، یعنی رژیمهای سکولاری که به دنبال جایگزینی ادیان سنتی با ارزشها و نمادهای سیاسی خود بودند. آنها ملت، نژاد، رهبر، و مبارزه را با آئینهائی به شیوهی مذهبی و تشریفاتی مقدس جلوه میدادند. همانطور که ریموند ارون(۹۷)در طول جنگ جهانی دوم تأکید کرد، آنها جایگزین ادیان بودند.(۹۸) با اینحال، از این منظر، فاشیسم ایتالیایی و نازیسم آلمانی "ادیان سیاسی" ناقصی بودند؛ فاشیسم در پیمانهای لتران(۹۹) در سال ۱۹۲۹ با کلیسای کاتولیک سازش کرد و نازیسم هرگز بهطور واقعی از کلیساهای کاتولیک و پروتستان جدا نشد. فاشیسمهای دیگر، حتی کلیسا را در سیستم سیاسی خود گنجاندند، مانند فرانکویسم اسپانیایی که خود را به عنوان شکلی از کاتولیک ملی تعریف کرد و در نهایت جنبش فالانژ(۱۰۰) را جذب نمود، جنبشی که فاشیسم آتیستی را در سالهای قبل از جنگ داخلی ترویج میکرد. بهطور مشابه، در سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۴ صدراعظم اتریش انگلبرت دلفوس(۱۰۱) نوعی فاشیسم روحانیت را پیش برد. در اسلواکی در طول جنگ جهانی دوم، رهبر رژیم فاشیستی و همدست نازی یک رهبر مذهبی کاتولیک به نام جوزف تیسو(۱۰۲) بود. حکومت ویشی در فرانسه، نمونه دیگری از چنین همزیستی بین جریانهای فاشیستی و کلیسای کاتولیک بود. پس چرا نباید یک دیکتاتوری مذهبی که ویژگیهای فاشیستی دارد، وجود نداشته باشد؟ داعش به خوبی منطبق بر این تعریف است. مقایسه بین این دو پدیده کاملاً مصنوعی به نظر نمیرسد، اما روشن است که داعش به جای یک "دین سکولار"، تفسیر بنیادگرایانهای از یک دین سنتی را به شیوهای افراطی، سیاسی رادیکالیزه کرده است. این یک رژیم سکولار نیست که جنبشهای مذهبی را ضمیمه خود نماید، مانند ارتش اسپانیا که به دنبال حمایت کلیسای کاتولیک در طول جنگ داخلی بود. بلکه یک جنبش بنیادگرای اسلامی است که بخشهایی از ارتش قدیمی عراق صدام حسین، ارتش یک رژیم سکولار، را در دستگاه نظامی خود ادغام کرده است.
برعکس، برخی شباهتها، به منشا این جنبش برمیگردد. فاشیسم کلاسیک در قارهای ظهور کرد که با جنگ جهانی اول عمیقاً بیثبات شده، بهویژه در کشورهایی مانند ایتالیا و آلمان انحصار دولتی خشونت بهطور جدی زیر سؤال رفته بود. خشونت فاشیسم محصول وحشیگری جوامع اروپایی بود که از جنگ آسیب دیده بودند. چیزی مشابه امروز در جهان عرب و اسلام اتفاق افتاده است؛ عراق و افغانستان توسط دههها جنگ دائمی (افغانستان از زمان حمله شوروی در سال ۱۹۷۸ و عراق از زمان جنگ با ایران در دهه ۱۹۸۰) ویران شدهاند. اگر عواقب این جنگهای مداوم را فراموش کنیم، درک خشونت داعش غیرممکن است. تصادفی نیست که بیشتر افرادی که مرتکب حملات تروریستی در فرانسه شدهاند، از عراق یا سوریه عبور کرده و در آنجا با خشونت سازگار شده بودند. این شکل عادتدهی، احتمالاً عامل بسیار تعیینکنندهتری نسبت به بنیادگرایی مذهبی است. بنیادگرایی مذهبی تاریکاندیشان را تولید میکند، نه بمبگذاران انتحاری یا افرادی که آماده تیراندازی بیمحابا به جمعیت هستند. داعش پدیدهای بسیار پیچیدهتر از یک موضوع بنیادگرایی مذهبی است.
شباهتهایی بین داعش و جنبشهای فاشیستی تاریخی وجود دارد، اما این مقایسه باید عمیقتر شود. مورخان بین فاشیسم "امپریالیستی" و فاشیسم "اشغالی" تمایز قائل شدهاند. نازیسم آلمان، طبق تعریف، یک فاشیسم امپریالیستی بود، در حالی که نمونه عادی فاشیسم اشغالی حکومت ویشی فرانسه است، یعنی یک رژیم زیردست و همدست که (در اینجا مانند چندین کشور دیگر) پس از شکست نظامی ظهور میکنند. از این منظر، فاشیسم ایتالیای قبل از ۱۹۴۳، رژیمی که پروژهاش تبدیل دریای مدیترانه به Lebensraum (زیستگاه) ایتالیا بوده و به دنبال بنای امپراتوری از طریق ایجاد مستعمرات در آفریقا، بالکان و یونان بود ، باید از جمهوری سالو(۱۰۳) متمایز شمرد، رژیمی همکاریگرا، که تنها بخشی از کشور را تحت کنترل داشت و کاملاً مطیع آلمان نازی بود. داعش، با استناد به مراحل اولیه گسترش اسلام، به فاشیسم امپریالیستی نزدیکتر است، گو اینکه برخلاف ایتالیای موسولینی و آلمان هیتلری که توسعهطلبی را پس از فتح قدرت و تحکیم رژیم خود انجام دادند، داعش دقیقاً با استفاده از توسعهطلبی، پایههای خود را بنا نهاد و مستحکم کرد.
فراتر از پروژه آشکار مذهبی خود، داعش همچنین مظهر یک نوع ملیگرایی افراطی است. داعش منادی شکاف در جهان اسلام است و سنیها و شیعیان را از هم جدا میکند. داعش به واسطه یک ناسیونالیسم سنی افراطی، که فراتر از ابعاد بنیادگرای مذهبی آن است، پیش میرود. این، شامل نه تنها اسلامگرایان بلکه بخشی از ارتش قدیمی سنی و سکولار صدام حسین میشود که پس از جنگ ۲۰۰۳ علیه دولت شیعه مستقر شده توسط ایالات متحده، شورش کردهاند. شیعیان برای یک دهه، سنیها را کنار گذاشتند و در نهایت انتقام گرفتند.
از این نقطه نظر، ناسیونالیسم داعش بسیار متفاوت از ناسیونالیسم فاشیستی است. این، هیچ چیزی از رمز و راز فاشیسم ایتالیایی در مورد stripe (دودمان)، و یا کیش خون و خاک که در نازیسم آلمانی محوری بود، در خود ندارد. بنیادگرایی اسلامی دارای یک بعد جهانی است که فاشیسم اروپایی فاقد آن بود و آن اصل امت است که یک جامعه مذهبی، همه مؤمنان را بدون محدودیتهای قومی یا ارضی و مسلمانان پراکنده را در خود متحد میکند. موشه زاکرمن، مورخ اسرائیلی، بر شباهتهای متناقض بین این مفهوم و صهیونیسم تأکید میکند و معتقد است که تشابه بین ایندو بسیار بیشتر است تا با نازیسم.(۱۰۴)
سایر تفاوتها نیز به همان اندازه وارد هستند. در خارج از اروپا، به عنوان مثال در آمریکای لاتین، چندین جریان فاشیستی به لطف کمکهایی که از ایالات متحده دریافت کردند، به قدرت رسیدند. در شیلی، بدترین رژیم فاشیستی آمریکای لاتین، دیکتاتوری نظامی اگوستو پینوشه به لطف کودتای سازمانیافته توسط سیا تأسیس شد. داعش برعکس، از مبارزه علیه حکومت غرب قدرت گرفت. این امر، هر گونه تعریفی از داعش به عنوان فاشیست را مشکل میکند.
شایان ذکر است که فاشیسم جایگزینی برای بحران تاریخی لیبرال دموکراسی ارائه داد. در ایتالیا، موسولینی علیه دولت لیبرال که به تازگی حق رأی همگانی را معرفی کرده بود، مبارزه کرد. در آلمان، هیتلر با جمهوری وایمار که یکی از پیشرفتهترین اشکال دموکراسی در اروپا بود، مخالفت نمود. در اسپانیا، فرانکوئیسم واکنشی علیه جمهوری دوم و جبهه مردمی آن بود. اما در قلمرو جهان عرب که داعش در آنها ریشه دوانید، هرگز دموکراسی وجود نداشته است. این نشاندهنده واکنشی علیه دموکراسی نیست، بلکه پدیدهای است ناشی از فقدان دموکراسی و از طرد دیکتاتوریهایی تغذیه میکند که برای دههها کشورهای عربی و مسلمان را سرکوب کردهاند.
یک عنصر اساسی دیگر فاشیسم کلاسیک، و در واقع یکی از دلایل وجودی آن، همانطور که در بالا دیدیم، ضدکمونیسم است. اما داعش در یک بافت بینالمللی پس از جنگ سرد توسعه یافت که در آن ضدکمونیسم هیچ نقشی نداشت. تروریسم اسلامی برای یک قشر حاشیهای از جهان مسلمان منجمله جوانان پسااستعماری در اروپا، جذابیتی دارد که در برخی موارد قابل مقایسه با رادیکال شدن سیاسی توسط کمونیسم در فاصله سالهای میان دو جنگ است. اسلامگرایی رادیکال، جوانان مسلمان از طبقات محروم و نوکیشان طبقه متوسط را جذب میکند. این جریان جای خالی یک قطب چپ رادیکال را پر میکند.
استدلال اولیویه روی اینکه جهادگرایی برای بسیاری از جوانان اروپایی به عنوان “تنها انگیزه موجود” در بازار ایدهها است که قابل مقایسه با جذابیت خشونت چپ سرکوبشده در دهه ۱۹۷۰ است؛ هر چند که این مقایسه محتملاً اغراقآمیز است اما کاملاً غلط نیست.(۱۰۵) اما چنین انقلاب ساختگی، یک سوءتفاهم غمانگیزی است که به سرعت به ناامیدی میانجامد. بیداری یک چپ ضد استعماری، میتوانست این فرآیند تبدیل جوانان مذهبی به اسلامیگرایی افراطی و اعزام به سوریه را، متوقف کند. طرح داعش برای بازسازی یک خلافت اسطورهای و اصیل، نگاه به گذشته دارد که کاملاً فاقد قدرت تخیلی و رهاییبخش کمونیسم انقلابی است. به دنبال تشابهها، میتوان مشاهده کرد که هر دو، تروریسم اسلامی و فاشیسم کلاسیک، اشکالی از انقلاب محافظهکارانه یا مدرنیسم واکنشگرا هستند.(۱۰۶)
فاشیسم ارزشهای خاصی را از سنتهای محافظهکارانه مانند اقتدار، سلسلهمراتب، نظم اقتباس کرد و مشتاقانه، پذیرش مدرنیته به ویژه علم و بالاتر از همه پیشرفتهای تکنولوژیکی را، به روشنی بیان نمود. تبلیغات فاشیستی، مدرن بود و تخیل جمعی خود را از طریق نمادها و اسطورههایی ایجاد میکرد که از طریق وسایل ارتباطی مدرن، پخش میکرد. فیلمهای لنی ریفنشتال(۱۰۷) و «کلیسایهای نور» در گردهماییهای فاشیستی و نازیها، نمونهای خوب از این «زیباییسازی سیاست» بودند.(۱۰۸) داعش، امروز دارای چیزی مشابه است. در کنار یک طرح تاریکگرایانه مبتنی بر گذشته خیالی، این گروه تبلیغات بسیار مدرنی را از طریق اینترنت و کلیپهای ویدئویی تولید میکند. ویدئوهای تبلیغاتی داعش از رمز و رموز شیوههای هالیوودی تصویر، تنش، جنبههای ترسناک استفاده میکنند. بقول کلر تالو(۱۰۹) :
داعش چه خود را به شکل فیلم حماسی، وسترن، هیجانی یا فیلم فانتزی ارائه دهد، همانند القاعدهی قبل از خود، دستی کامل بر کدهای امپریالیسم فرهنگی دارد. این گروه خیلی دست و دلباز، تمام طیف شرقشناسی، از لورنس عربستان تا بازی تاج و تخت از طریق سالومه و جان باپتیست، را بازتولید میکند.(۱۱۰)
فیلمهای استخدامی پپیشرفته عمر امسن،(۱۱۱) احساس آینده را به افراد "منتخبی" که جهادگر میشوند، ارائه میکند. اینها بهسان بازهایهای ویدئویی، مسلماً نشانگر توانایی داعش در استفاده از آخرین فنآوریهاست، ولی در ضمن، نشاندهنده چیزی عمیقتر نیز است. داعش جنایتات خود را با درجهای از تقلید به روی صحنه میبرد. برای مثال، قبل از اعدام یک خبرنگار آمریکایی یا بریتانیایی، سربازان داعش قربانی خود را در لباس نارنجی میپوشانند که قبلاً در مورد زندانیان گوانتانامو دیده بودیم. نمایش تکاندهنده خشونت، سوزاندن زنده زندانیان، قطع سر، یادآور جلوههای ویژه فیلمهای هالیوود است که برای دههها نمایش داده میشود. ستونهای وانتها که در بیابان در حال حرکتاند، یا مشغولیت یکی از حملهکنندگان جوان (Bataclan(۱۱۲)) که جسد دشمنان داعش را پشت ماشین روی زمین میکشد، فراتر از هرگونه تقلید ساده، از خشونت روزانه در عراق یا سوریه حکایت میکند. آنها همچنین، با تصویر خشونت متعلق به غرب که به طور سریالی توسط بخش فرهنگی تولید میشود، انطباق دارد. همه اینها به توضیح منطق انقلاب محافظهکارانه، ترکیبی از تاریکیاندیشی عمیق و فنآوری مدرنیته کمک میکند. این، قطعاً کوئنتین تارانتینو(۱۱۳) را مسئول خشونت داعش نمیکند، اما بسیاری از جنگجویان اسلامی احتمالاً بیشتر با تلویزیون آمریکا آشنا هستند تا با قرآن.
فاشیسم کلاسیک در برگیرنده یک امر غیرمنطقی حیاتی بود که در آن استقامت فیزیکی را اسطوره میکرد، بدنهای فلزی را به تصویر میکشید و نیروی حیوانی جنگجویان را به زیبائی میآلایید؛ آنچه که ارنست یونگر آنرا یک نژاد جدید مینامید که از فولاد سلاحهای جنگ جهانی اول ریخته شدهاند.(۱۱۴) این خردستیزی نهلیستی، به همان اندازه که ستایشگر قدرت مردانه بود، به همان اندازه، به زندگی و مرگ بیتوجه بود. امروز ما همه اینها را در داعش میبینیم. قلمروهایی که آنها کنترل میکردند، به شدت ویران شدهاند و ارزش خود زندگی انسان هم کاهش یافته است، شبیه به آنچه که تاریخدانان از آن به عنوان شکست انسانشناسی در اروپای میان جنگ یاد میکنند. در هر دو مورد، مرگ خشونتآمیز به یک بُعد عادی و "طبیعی" وجود، تبدیل شده است. "بودن تا مرگ" (Sein-zum-Tode)، شعار اگزیستانسیالیسم هایدگری، اکنون به نظر میرسد معنای جدیدی در عراق، لیبی و سوریه پیدا کرده است.(۱۱۵)
با توسل به این دلایل، شباهتهای واقعی بین داعش و فاشیسم وجود دارد و ارزش آن را دارد که آنها را در کنار تفاوتهای عمدهای که در بالا ذکر شد، در نظر بگیریم. پس چرا مفهوم «فاشیسم اسلامی» شک و تردید موجهای را برانگیخته است؟ اول از همه، فراتر از توضیح درگیریهای حاضر، این نشاندهنده حسرت گذشته از خطوط تقسیم تحمیلی جنگ سرد است که به صلیبیون جدید(۱۱۶) تحمیل شده است.(۱۱۷) دوم، صحبت کردن درباره فاشیسم اسلامی به معنای فکر کردن به جنگ علیه تروریسم داعش بهسان مبارزه ضدفاشیستی جدید است. نتیجه آن، یک اتحاد جدید مقدس (Sacrée) است که منجر به برداشتهای غلط از جنگهای غرب در خاورمیانه به عنوان معادل جنگ متفقین علیه آلمان نازی بین ۱۹۳۹ و ۱۹۴۵ میشود. جنگهایی که در دو دهه گذشته در خاورمیانه اتفاق افتاد، در اصل داعش منشاء خود را از آنها گرفته است.
بنیادگرایی اسلامی برای یک قرن از زمان پایان امپراتوری عثمانی و آغاز استعمارزدایی وجود داشته است. شکل فعلی آن در دهههای اخیر بعد از جنگهای بیپایان و مخرب و ویرانکننده در این منطقه از جهان به وجود آمده است. جنگهایی که در افغانستان، عراق، لیبی و سوریه به راه افتاد و به جای مبارزه علیه «فاشیسم اسلامی»، آن را ایجاد و تقویت کرد.
محققانی مانند فیصل دیوجی(۱۱۸) و اولیویه روی(۱۱۹) به درستی اظهار داشتهاند که جهادگرایی ناشی از «رادیکالیزه شدن اسلام» نیست، بلکه ناشی از «اسلامی شدن رادیکالیسم» است. این جهاد، مظهر رادیکالیسم ناشی از فروپاشی نظم ژئوپلیتیکی در خاورمیانه است که از آن، بیشتر به عنوان یک ابزار سیاسی برای مبارزه با حکومتهای غربی به کار گرفته میشود تا یک نسخه مذهبی، برای ایجاد خلافت.(۱۲۰) آیا این بدان معنی است که ما نیازی نداریم که پیام اسلام را جدی بگیریم؟ البته به سختی میتوان دین را، به عنوان یک قشر سطحی و صرفاً ابزاری، در ایدئولوژی داعش فهمید، چیزی که به راحتی بتوان آنرا با چیز دیگری عوض کرد. با اینحال، این پسزمینه الهیاتی-سیاسی، به تنهایی ظهور و سقوط چشمگیر داعش را توضیح نمیدهد. اسلام قرنها تاریخ دارد، اما تنها در این شرایط تاریخی خاص، در آغاز قرن بیستو یکم، بخشی از اسلام ابعاد تروریستی به خود گرفته است. در دوران امپراتوری عثمانی، اسلام منعطفتر از اروپای مسیحی به نظر میرسید و همیشه حافظ مبادلات اقتصادی و فرهنگی بود.(۱۲۱) اگر بیتردید یک رابطه ارگانیک بین اسلام و داعش میبود، در آن صورت، توضیح خشونت داعش به عنوان نتیجه اسلام به همان اندازه بیمعنی میشد که گولاک استالین به عنوان نتیجه فلسفه تاریخ مارکس، یا قتلعام فرانکو در طول جنگ داخلی اسپانیا را به عنوان نتیجه مسیحیت دانست. شایان ذکر است، همانطور که برخی از مفسران تأکید کردهاند، بسیاری از جوانانی که برای پیوستن به داعش عازم سوریه میشوند، تازه مسلمان شده و پیشینه مذهبی ندارند. با نگاهی به فرانسه، جامعهشناس رافائل لیوژیر(۱۲۲) استدلال میکند، کسانی که دارای تحصیلات مذهبی و درک عمیقتر از اسلام هستند، بیشتر توسط سلفیگری (شاخه خشکمذهب و پارسامنش، اما غیرسیاسی از اسلام سنی) جذب میشوند تا داعش، که عمدتاً جوانانی را که در بحرانهای شخصی یا اجتماعی قرار دارند، به صفوف خود جذب میکند. اولیویه روی، به پرونده نمونه یک لندنی اشاره میکند که در راه سوریه دستگیر شده بود و در چمدان خود کتاب اسلام برای مبتدیها را به همراه داشت. بیش از یک قرن، پس از مناقشات فکری پیرامون اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری ماکس وبر (۱۹۰۵)، ما باید اذعان کنیم که دین به همان اندازه که ممکن است در ساختن تاریخ مهم باشد، به همان اندازه بهسان هدف غائی، عمل نمیکند.
در طول دوره جنگ سرد، محققان ضدکمونیست، اتحاد جماهیر شوروی را به عنوان یک "ایدئوکراسی(۱۲۳)"به تصویر میکشیدند.(۱۲۴) نومحافظهکاری همان شمای ایدئولوژیک را حفظ نموده ولی امروز دشمن را با "اسلام رادیکال" عوض کرده است. بحث در مورد نقش اسلام در هدایت خشونت داعش، یادآور مقدمه استفان کورتوا(۱۲۵) به کتاب سیاه کمونیسم است، جایی که او کمونیسم را تا سطح یک ایدئولوژی جنایی تنزل میدهد،(۱۲۶) و از آن طریق، خود جنگ داخلی روسیه، استالینیسم، گولاکها و غیره را توضیح میدهد. داعش افشای ذات اسلام نیست، این تنها یکی از خوانشهای آن است، همانطور که تفتیش عقاید و الهیات آزادیبخش چهرههای مختلف مسیحیت هستند.
یکی از کلیدهای فهم اسلام سیاسی و رادیکالترین بیان آن، شکست انقلابهای عربی است. داعش از یک جنگ داخلی در عراق و سوریه سر برآورد و از فروپاشی یک سری جنبشهای انقلابی تغذیه کرد که شتاب آن با مداخله نظامی غرب در لیبی، درهم شکسته شد. اما شکست انقلابهای عربی نقاط ضعف آنها را نیز آشکار کرد. در قرن بیستم، شمال آفریقا و خاورمیانه یک سوسیالیسم عربی، ناسیونالیسم پانعربی و جنبشهای سیاسی سکولار را تجربه کردهاند. در سال ۱۹۷۹، انقلاب در ایران تنها مختص خمینی نبود، بلکه یک جنگ داخلی بود که در آن نیروهای مذهبی تمام سکولارها و آتئیستها را از بین بردند. در سوریه، نیروهایی که در برابر رژیم بشار اسد ایستادند، در ابتدا یک جنبش سکولار و دموکراتیک بود. ایالات متحده و اروپای غربی از طریق کمکهای مالی و نظامی، از مبارزه جنبشهای بنیادگرا علیه شوروی در افغانستان حمایت کردند که این اسلامگرایان، سپس علیه اسد جنگیدند و بسیاری از آنها به داعش پیوستند. متحد بزرگ دیگر آمریکاییها در منطقه، یعنی ترکیه، مدتها بود که مشوق داعش بود و کردها را، تنها کسانی که در زمین، علیه اسلامگرایی میجنگیدند، بمباران میکرد. این یک بحران بسیار پیچیده بود، ولی اگر بخواهیم متوجه چگونگی ظهور خلافت بشویم، باید همه این عوامل را در نظر بگیریم. بازگشت به تفسیر خشکمآبانه از اسلام، یا تفسیر مجدد آن به عنوان جهاد مدرن، در میان این هرج و مرج اتفاق افتاد.
البته مسئولیت در قبال این وضعیت بسیار گسترده و در عینحال پراکنده است. با توجه به اینکه بسیاری از گزینهها در جهان عرب در طول قرن گذشته، حذف و بیاعتبار شدهاند، مثل سوسیالیسم، ملیگرایی، جنبشهای دموکراتیک و سکولار، بازگشت به دین، به یک گزینه جذاب و شکوفان تبدیل شد. در حالیکه اکثر ایدئولوژیهای سکولار، امروز به عنوان پدیدههای موقت یا حتی به عنوان تله جلوهگر میشوند، اسلام به تنها نقطه عطف ریشهدار باقی مانده است. در غرب، ما داعش را دشمن رادیکال حقوق بشر، آزادی و دموکراسی میبینیم، اما این فقط یک بُعد از کل تصویر است. از سواحل جنوبی دریای مدیترانه، این منظره بسیار متفاوت به نظر میرسد. از این زوایه، برعکس اینطور به نظر میآید که حقوق بشر، لیبرالیسم و دموکراسی غربی، ایدئولوژیهایی هستند که برای توجیه جنگهایی که به غیر از ستم، تخریب، کشتار جمعی چیز دیگری به بار نیاورده و اساساً، شرایطی را که ممکن بود امکان توسعه یک جنبش آزادیبخش را به وجود آورد، از بین برده است. “دموکراسیهای” نصبشده در کابل و بغداد زیر چتر حمایت آمریکا کار نکردهاند و انقلابهای عربی قطعاً، آنها را به عنوان یک نوع مدل، در نظر نگرفتهاند. از این نقطه نظر، این جنبشها چیزی بسیار متفاوت از “انقلابهای مخملی” در اروپای مرکزی در سال ۱۹۸۹ بودند که دیدگاه آنها، واقعاً ورود الگوهای اقتصادی و سیاسی غربی بود. انقلابهای عربی به دنبال سرنگونی دیکتاتوریهای نظامی بودند که در تونس و حدوداً در مصر موفق شدند. اما چشمانداز دموکراتیک آنها، مانند پروژه اجتماعی-اقتصادیشان، باعث ایجاد طرحی نو که لازمهاش بود، نشد. (۱۲۷)داعش محصول این شکست بود و ممکن است به نوبه خود، تنها یک مرحله از روند بسیار عمیقتر از آرایش مجدد اجتماعی و سیاسی در سراسر منطقه باشد. از نظر نظامی، داعش شکست خورده است و بسیاری از ناظران بر این باورند که در ماههای آینده سقوط خواهد کرد. بدون شک، جمعیت غیرنظامی به شدت از رژیم ترور آن، رنج میبرند، اما به خاطر مخالفت داعش با جنگهای امپریالیستی ایالات متحده و اروپا، که باعث مرگ و میر غیرقابل مقایسهای با حملات تروریستی وی شده است، مشروعیت خاصی به دست آورده است. اگر خشم و میل عظیم برای انتقام را در نظر بگیریم که شکست ۱۹۱۸ و سپس کنفرانس ورسای در آلمان به وجود آورد و هیتلر از آن بهرهمند شد، در آن صورت مقایسه با فاشیسم تاریخی بیمعنی نخواهد بود. مورخ رنزو دی فلیس(۱۲۸) به درستی تأکید کرد که فاشیسم هرگز تنها بر اساس ترور به وجود نیامده، بلکه «اجماع» آن در میان بخشهای بزرگ و گاهی حتی اکثریت عظیمی از مردم بود (رهبر کمونیست پالمیرو تولیاتی(۱۲۹) آن را «رژیم ارتجاعی تودهای» تعریف کرد).(۱۳۰) این لزوماً در مورد داعش صدق نمیکند، ولی بدون شک بخشی از جامعه سنی در خاورمیانه هست، که با این جنبش همسانی کرده و یا حداقل از آن، علیه اسد در سوریه، دولت شیعه در عراق و دلتمردان طرفدار غرب در لیبی، حمایت میکند. بین سالهای ۱۹۳۰ و ۱۹۳۳، چپ آلمان از هم گسست و نیروهای دموکراتیک منزوی شدند، در حالی که دموکراسیهای لیبرال غربی، که از بلشویسم هراسان بودند، با بیطرفی خیرخواهانه به هیتلر نگاه کردند. امروز مدافعان تمدن غرب در برابر «فاشیسم اسلامی» مدعی تکرار جنگ جهانی دوم هستند، اما در واقع یک اشتباه تأسفبار را تکرار میکنند.
________________________
۱- Yuri Slezkine
۲- Jacob Toury, ‘The Jewish Question: A Semantic Approach’, Leo Baeck Institute Year Book 11: 1, 1966, 85– 106.
۳- یک اصطلاح فرانسوی به معنای "پایان قرن" است. معمولاً برای اشاره به پایان قرن نوزدهم استفاده میشود که دورهای از تغییرات و نوآوریهای اجتماعی، فرهنگی و هنری بود. همچنین زمان انحطاط، بدبینی و نگرانی نسبت به آینده بود. (مترجم)
۴- Yuri Slezkine
۵- Yuri Slezkine, The Jewish Century, Princeton: Princeton University Press, 2004, ch. 1.
۶- Benedict Anderson, Imagined Communities: Reflections on the Origin and Spread of Nationalism, London: Verso, 1983.
۷- Arthur Schnitzler
۸- Marcel Proust
۹- See Enzo Traverso, The End of Jewish Modernity, London: Pluto Press, 2016, ch. 7. On the interpretation of the memory of the Holocaust as civil religion, see Peter Novick, The Holocaust in American Life, Boston: Mariner Books, 2000, 198– 201.
۱۰- Edouard Drumont
۱۱- Stewart Chamberlain
۱۲- Hans Günther
۱۳- See Michel Winock, Nationalism, Anti-Semitism, and Fascism in France, Stanford: Stanford University Press, 1998, and Geoffrey G. Field, Evangelist of Race: The Germanic Vision of Houston Stewart Chamberlain, New York: Columbia University Press, 1981.
۱۴- Léon Bloy
۱۵- Louis Ferdinand Céline
۱۶- Louis Ferdinand Céline
۱۷- Martin Heidegger
۱۸- Carl Schmitt
۱۹- لاش برگ، خاک دارای مواد گیاهی و حیوانی پوسیده و مقوی. (مترجم)
۲۰- Michel Houellebecq
۲۱- Michel Houellebecq, Submission: A Novel, trans. Lorin Stein, New York: Picador, 2015.
۲۲- Le Monde, 21 June 1991. Chirac’s racist words became the title of a famous song of the Toulouse band Zebda.
۲۳- Oriana Fallaci, The Rage and the Pride, New York: Random House, 2002, 39.
۲۴- The Italian and French ministers Cecile Kyenge and Christiane Taubira were depicted as ‘monkeys’ by the right-wing ministers Roberto Calderoli and Nadine Morano. See La Repubblica, 14 July 2013, and Le Nouvel Observateur, 16 July 2014.
۲۵- ماجرای دریفوس یک رسوایی سیاسی بود که فرانسه را از سال ۱۸۹۴ تا ۱۹۰۶ دو قطبی کرد. یک افسر ارتش یهودی به نام آلفرد دریفوس به دروغ با عنوان انتقال اسرار نظامی به آلمان به خیانت متهم و محکوم شد. او در جزیرهای دورافتاده به حبس ابد محکوم شد، اما بعداً با کمک طرفدارانش بعد از مبارزات طولانی و بحثبرانگیز علیه اتهامات ارتش و مطبوعات ضدیهود، بیگناهی خود را ثابت کرد. این ماجرا اختلافات و درگیریهای عمیق در جامعه و سیاست فرانسه را آشکار کرد و تأثیری ماندگار بر تاریخ و فرهنگ فرانسه و اروپا گذاشت (مترجم)
۲۶- See Pierre Birnbaum, The Jews of the Republic: A Political History of the State Jews in France from Gambetta to Vichy, Stanford: Stanford University Press, 1996.
۲۷- Pierre Birnbaum, Un mythe politique: La ‘République juive’ de Léon Blum à Pierre Mendès France, Paris: Fayard, 1988.
۲۸- Shulamit Volkov, ‘Anti-Semitism as Cultural Code: Reflections on the History and Historiography of Anti-Semitism in Imperial Germany’, Leo Baeck Institute Year Book 23: 1, 1978, 25– 46.
۲۹- Richard Wagner, ‘Judaism in Music’, Judaism in Music and Other Essays, trans. William Ashton Ellis, Lincoln: Nebraska University Press, 1995, 84; see also Jacob Katz, The Dark Side of the Genius: Richard Wagner’s Anti-Semitism, Hanover: Brandeis University Press, 1986.
۳۰- Heinrich von Treitschke, ‘Unsere Aussichten’, in Der Berliner Antisemitismusstreit 1879– 1881, vol. 1, ed. Karsten Krieger, Munich: K. G. Saur, 2003, 16.
۳۱- Treitschke
۳۲- Ibid.
۳۳- Alain Peyrefitte
۳۴- Quoted in Adam Shatz, ‘Colombey-les-deux-Mosquées’, London Review of Books, 9 April 2015, 15.
۳۵- Renaud Camus
۳۶- Renaud Camus, Le Grand Remplacement, Neuilly-sur-Seine: Reinharc, 2011, 66.
۳۷- Ibid., 82.
۳۸- Ibid., 23.
۳۹- Michel Houellebecq
۴۰- Adam Shatz
۴۱- Shatz, ‘Colombay-les-deux-Mosquées’, 18.
۴۲- Alain Finkielkraut
۴۳- Alain Finkielkraut, L’identité malheureuse, Paris: Folio-Gallimard, 2013, 110.
۴۴- Ibid., 119
۴۵- Ibid., 100.
۴۶- Métissage یک کلمه فرانسوی به معنای "اختلاط" یا "تقاطع" است. اغلب برای اشاره به ترکیب بیولوژیکی یا فرهنگی نژادها، قومیتها یا گروههای مختلف استفاده میشود (مترجم)
۴۷- "Black-Blanc-Beur" یک عبارت فرانسوی است به معنای "سیاه، سفید، عرب". این یک بازی با کلمات از پرچم سه رنگ فرانسه است که دارای رنگهای آبی، سفید و قرمز است. این برای توصیف تنوع قومیتی و فرهنگی تیم ملی فوتبال فرانسه که با بازیکنانی با ریشهها و پیشینههای مختلف قهرمان جام جهانی ۱۹۹۸ شد، ابداع شد. (مترجم)
۴۸- اسپنگلرین صفتی است به معنای مرتبط یا متأثر از ایدههای اسوالد اشپنگلر، فیلسوف و مورخ آلمانی و مؤلف کتاب معروف «انحطاط غرب» که نظریه دواری از تاریخ و فرهنگ را ارائه میکند. اشپنگلر استدلال میکرد که همه تمدنها از طریق الگوی مشابهی از تولد، رشد، زوال و مرگ میگذرند و تمدن غرب در آخرین مرحله زوال خود قرار دارد. نظرات اسپنگلر، به ویژه در دوره بین دو جنگ و ظهور فاشیسم، بحثبرانگیز و تأثیرگذار بود. (مترجم)
۴۹- Peter Sieferle
۵۰- Rolf Peter Sieferle, Finis Germania, Steigra: Antaios Verlag, 2017, and Das Migrationsproblem: Über die Unvereinbarkeit von Sozialstaat und Masseneinwanderung, Berlin: Manuscriptum Verlag, 2016. On Sieferle, who in the past wrote an interesting book on the Conservative Revolution, see Timothy Garton Ash, ‘It’s the Kultur, Stupid’, The New York Review of Books, 7 December 2017.
۵۱- Rachid Benzine, ‘La peur de l’islam, ferment d’un nouveau lien identitaire en France?’, in Vers la guerre des identités? De la fracture coloniale à la révolution ultranationale, eds Pascal Blanchard, Nicolas Bancel, and Dominic Thomas, Paris: La Découverte, 2016, 101– 109.
۵۲- Jean-Paul Sartre, Anti-Semite and Jew, trans. George J. Becker, preface by Michael Walzer, New York: Schocken Books, 1995, 69.
۵۳- Tutsi
۵۴- On this concept, see Saul Friedländer, Nazi Germany and the Jews, Vol. 2: The Years of Persecution, 1933– 1939, New York: Harper Collins, 1997, ch. 3.
۵۵- Camus, Le Grand Remplacement, 17.
۵۶- See Maryline Baumard, ‘Emploi, école, les réussites et les blocages de l’intégration en France’, Le Monde, 8 January 2016, which summarises the results of this study. Edwy Plenel offers a fine analysis of the causes of French Islamophobia in his Pour les musulmans, Paris: Découverte, 2016.
۵۷- ec.europa.eu/ eurostat/ statistics-explained/ index.php/ Migration_and_migrant_population_statistics/ fr.
۵۸- The classical study on the history of American racism is John Higham, Strangers in the Land: Patterns of American Nativism, 1860– 1925, New Brunswick, NJ: Rutgers University Press, 2001.
۵۹- Mohammed Merah
۶۰- Toulouse
۶۱- Montauban
۶۲- Vincennes
۶۳- Nonna Mayer, ‘Vieux et nouveaux visages de l’antisémitisme en France’, in Vers la guerre des identités? la fracture coloniale à la révolution ultranationale, eds Pascal Blanchard, Nicolas Bancel, and Dominic Thomas, Paris: La Découverte, 2016, 92.
۶۴- Protocols of the Elders of Zion
۶۵- See Sander L. Gilman, Jewish Self-Hatred: Anti-Semitism and the Hidden Language of the Jews, Baltimore: Johns Hopkins University Press, 1986.
۶۶- Abraham J. Heschel
۶۷- Martin Luther King Jr
۶۸- Selma
۶۹- See Hasia Diner, In the Almost Promised Land: American Jews and Blacks 1915– 1935, Baltimore: Johns Hopkins University Press, 1995.
۷۰- مراجعه کنید به پاورقی (dreyfusard ) در صفحات قبل ( مترجم)
۷۱- جهان سومی یک مفهوم و ایدئولوژی سیاسی است که در طول جنگ سرد پدیدار شد و سعی در ایجاد اتحاد بین کشورهایی را داشت که نمیخواستند بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی جانبدار باشند. جهان سومی به دنبال استعمارزدایی و اشکال جدید منطقهگرایی که در مستعمرات سابق آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین ظهور کرد، به جنبشهای سیاسی جدید متصل شد. برخی از رهبران و نظریهپردازان مرتبط با جنبش جهان سوم عبارتند از: ناصر، سوکارنو، نهرو، چه گوارا، فرانتز فانون و سمیر امین. این ایده پایه اتحاد کشورهای غیر متعهد شد. ( مترجم)
۷۲- Wretched of the Earthعنوان کتابی از فرانتس فانون، فیلسوف و فعال سیاسی که درباره تأثیرات استعمار و مبارزه برای استعمارزدایی نوشته است. این کتاب یکی از آثار کلاسیک ادبیات ضداستعماری و ضد نژادپرستی است و موضوعاتی مانند خشونت، فرهنگ، روانشناسی و انقلاب را بررسی میکند. این کتاب اولین بار در سال ۱۹۶۱، اندکی قبل از مرگ فانون منتشر شد و بر بسیاری از جنبشها و متفکران در سراسر جهان تأثیر گذاشته است. این اثر را نخستین بار علی شریعتی با عنوان "دوزخیان روی زمین" به فارسی ترجمه کرد که در سال 1346 منتشر شد. ترجمه دیگری از این کتاب در سال 1356 با همین عنوان از ابوالحسن بنیصدر انتشار یافت. (مترجم)
۷۳- This tripartition is suggested by Pierre Vidal-Naquet, Mémoires, vol. 2: Le trouble et la lumière 1955– 1998, Paris: Seuil/ La Découverte, 1998, 159.
۷۴- Rothberg, Multidirectional Memories, 12– 16. See Sigmund Freud, ‘Screen Memories’, The Uncanny, trans. David McLintock, New York: Penguin, 2003, 5– 6.
۷۵- Mouvement contre le racisme et pour l’amitié entre les peuples
۷۶- Quoted in Jim House, ‘Memory and the Creation of Solidarity During the Decolonisation of Algeria’, Yale French Studies, 118: 119, 2010, 21.
۷۷- Armand Dymenstain
۷۸- Ibid., 15.
۷۹- Adolfo Kaminsky
۸۰- bid., 34.
۸۱- Pierre Vidal-Naquet
۸۲- Vidal-Naquet, Mémoires, vol. 2, 32.
۸۳- Ibid.
۸۴- Jean Améry
۸۵- Jean Améry, At the Mind’s Limits: Contemplations by a Survivor on Auschwitz and Its Realities, Bloomington: Indiana University Press, 1980, 30. For a broader contextualization of Améry’s thought on torture, see Dan Diner, ‘Verschobene Erinnerung: Jean Améry’s ‘Die Tortur’ wiedergelesen’, in Jean Améry: ‘… als Gelegenheitsgast, ohne jedes Engagement’, eds Ulrich Bielefeld and Yfaat Weiss, Paderborn: Wilhelm Fink: 2014, 73– 78.
۸۶- Alain Finkielkraut
آلن فینکیل کرات فیلسوف، نویسنده، تهیهکننده رادیو و روشنفکر فرانسوی است. او از سال ۲۰۱۴ عضو آکادمی فرانسه است. او به خاطر مقالاتش در زمینه ادبیات، عشق، مدرنیته، هویت، حافظه و آموزش شناخته شده است. او همچنین مجری برنامه گفتوگوی هفتگی در فرهنگ فرانسه به نام Repliques است. او اغلب درگیر جنجال و مناظره در رسانههای فرانسه میشود. (مترجم)
۸۷- Dieudonnéیک بازیگر و فعال سیاسی فرانسوی است که چندین بار به دلیل سخنان نفرتپراکنی، یهودستیزی و سایر جرایم محکوم شده است. او به خاطر شوخطبعی جنجالی و تحریکآمیز و ارتباطش با شخصیتهای راست افراطی و انکار هولوکاست شناخته شده است. او از حضور در بسیاری از رسانهها و مکانهای برگزاری در فرانسه و دیگر کشورها محروم شده است. (مترجم)
۸۸-See Jean-Michel Chaumont, La Concurrence des victimes: Génocide, identité, reconnaissance, Paris: La Découverte, 1997. Françoise Vergès, La mémoire enchaînée: Questions sur l’esclavage, Paris: Albin Michel, 2006.
۸۹- Shlomo Sand
۹۰- Amnon Raz-Krakotzkin
۹۱- Shlomo Sand, How I Stopped Being a Jew, London: Verso, 2015, and Amnon Raz-Krakotzkin, Exil et souveraineté. Judaïsme, sionisme et pensée binationale, Paris: La Fabrique, 2007.
۹۲- فیلو- یهودیت، که به نام یهود-فیلا نیز شناخته میشود، به دفاع، عشق یا تحسین یهودیان و یهودیت اشاره دارد. این نگرشی است که در طول تاریخ در فرهنگهای غربی دیده میشود. این اصطلاح در قرن نوزدهم توسط یهودیستیزان آلمانی برای توصیف مخالفان غیریهودی خود که با یهودیان همدردی میکردند ابداع شد. (مترجم)
۹۳- آگوست ببل از یهودیستیزی به عنوان "سوسیالیسم احمقها" یاد میکند و این را نشان میدهد که این یک شکل نادرست از سوسیالیسم است که در آن خشم و ناامیدی طبقه کارگر به اشتباه متوجه یهودیان میشود و نه علیه سیستم سرمایهداری که منبع استثمار آنها بود. این تشبیه نشان میدهد که یهودیستیزی مدرن، مانند همتای تاریخی خود، به جای پرداختن به علل واقعی مسائل اجتماعی، نارضایتیهای اجتماعی مشروع را، به سمت یهودیان هدایت میکند. (مترجم)
۹۴- See Michele Battini, Socialism of Fools: Capitalism and Modern Anti-Semitism, New York: Columbia University Press, 2016; Michel Dreyfus, L’antisémitisme à gauche: Histoire d’un paradoxe, de 1830 à nos jours, Paris: La Découverte, 2010.
۹۵- Alain Badiou
۹۶- Alain Badiou, ‘Le rouge et le tricolore’, Le Monde, 27 January 2015.
۹۷- Raymond Aron
۹۸- Raymond Aron, ‘L’avenir des religions séculières’, Chroniques de guerre: La France libre 1940– 1945, Paris: Gallimard, 1990, 925– 48.
۹۹- Lateran Pacts
۱۰۰- فالانژ یک ایدئولوژی و جنبش سیاسی بود که در دهه ۱۹۳۰ در اسپانیا پدید آمد. این جنبش تحت تأثیر فاشیسم ایتالیایی و در پی یک دولت ملی- سندیکالیستی، یک دیکتاتوری قوی و یک توسعه امپریالیستی اسپانیایی بود. فالانژ تنها حزب قانونی در اسپانیای فرانسوی از سال ۱۹۳۷ تا ۱۹۷۷ بود. (مترجم)
۱۰۱- Engelbert Dollfuss
۱۰۲- Jozef Tiso
۱۰۳- Salò Republicجمهوری سالو، که رسماً به عنوان جمهوری اجتماعی ایتالیا شناخته میشود، یک دولت دستنشانده نازی بود که از سال ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۵ در شمال ایتالیا، در اواخر جنگ جهانی دوم به وجود آمد. این جمهوری توسط بنیتو موسولینی، دیکتاتور سابق ایتالیا که توسط حزب فاشیست خود در ژوئیه ۱۹۴۳ سرنگون و دستگیر شده بود، رهبری میشد. جمهوری سالو برای حفظ کنترل به نیروهای آلمانی وابسته بود و با مقاومت پارتیزانهای ایتالیایی و نیروهای متفقین روبرو بود. جمهوری سالو در آوریل ۱۹۴۵ زمانی که ارتش آلمان عقبنشینی کرد و موسولینی توسط پارتیزانها دستگیر و اعدام شد، فروپاشید. (مترجم)
۱۰۴- Moshe Zuckermann, ‘ “Islamofascism”: Remarks on a Current Ideologeme’, Die Welt des Islams 52, 2012, 351– 69.
۱۰۵- Olivier Roy, ‘Le djihadisme est une révolte générationnelle et nihiliste’, Le Monde, 4 November 2015.
۱۰۶- Stefan Breuer, Anatomie der Konservativen Revolution, Darmstadt: Wissenschaftliche Buchgesellschaft, 1995; Jeffrey Herf, Reactionary Modernism: Technology, Culture and Politics in Weimar and the Third Reich, New York: Cambridge University Press, 1984.
۱۰۷- Leni Riefenstahl
۱۰۸- Leni Riefenstahl
۱۰۹- Claire Talon
۱۱۰- Claire Talon, ‘Comprendre le djihadisme pour le combattre autrement’, Mediapart, 5 October 2014.
۱۱۱- Omar Omsen عمر امسن نام مستعار عمر دیابی، یک جهادگر فرانسوی-سنگالی یکی از جذبکنندگان اصلی جنگجویان فرانسویزبان برای سوریه محسوب میشود. او رهبر فرکت الغرابا، یک گروه شبه نظامی وابسته به حزب اسلامی ترکستان است و به خاطر تولید ویدئوهای تبلیغاتی که از جلوهها و نمادهای هالیوودی برای جذب جوانان مسلمان برای پیوستن به جهاد استفاده میکند، شهرت دارد. (مترجم)
۱۱۲-به عنوان محل حمله تروریستی در ۱۳ نوامبر ۲۰۱۵ شناخته میشود، زمانی که سه مرد مسلح به داخل سالن هجوم بردند و 90 نفر را کشتند. (مترجم)
۱۱۳- Quentin Tarantino کوئنتین تارانتینو یک فیلمساز مشهور آمریکایی است که به خاطر فیلمهایش که شامل خشونت سبک دیالوگهای شوخآمیز، شهرت دارد. (مترجم)
۱۱۴- Ernst Jünger, The Worker: Dominion and Form, Evanston, IL: Northwestern University Press, 2017.
۱۱۵- On the relationship between Heidegger’s philosophy and the trauma of World War I, see Domenico Losurdo, Heidegger and the Ideology of War: Community, Death, and the West, Amherst, NY: Humanity Books, 2001.
۱۱۶- این جمله حاکی از آن است که برخی افراد تمایز واضح و ساده، بین دو بلوک متضاد دوران جنگ سرد را که توسط ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی رهبری میشدند، در نمییابند. این افراد «صلیبیون جدید» نامیده میشوند زیرا آنها درگیری فعلی با افراطگرایی اسلامی را ادامه مبارزه تاریخی بین مسیحیت و اسلام میدانند. (مترجم)
۱۱۷- Jan-Werner Müller, What Is Populism? Philadelphia: University of Pennsylvania Press, 2016, 6.
۱۱۸- Faisal Devji
۱۱۹- Olivier Roy
۱۲۰- Faisal Devji, Landscapes of the Jihad: Militancy, Morality, Modernity, Ithaca, NY: Cornell University Press, 2005; Olivier Roy, Jihad and Death: The Global Appeal of Islamic State, New York: Oxford University Press, 2018.
۱۲۱- Jack Goody, Islam in Europe, Cambridge: Polity Press, 2004.
۱۲۲- Raphaël Liogier
۱۲۳- ایدئوکراسی اصطلاحی است که به حکومت یا جامعهای اطلاق میشود که مبتنی بر یک ایدئولوژی واحد است و اغلب با زور یا تبلیغات اداره میشود. معمولاً یک اصطلاح منفی است که دلالت بر عدم تنوع، آزادی و عقلانیت دارد. برخی از نمونههای ایدئوکراسی عبارتند از آلمان نازی، کره شمالی و جمهوری اسلامی ایران. ( مترجم)
۱۲۴- See for instance Martin Malia, The Soviet Tragedy: A History of Socialism in Russia 1917– 1991, New York: Free Press, 1995.
۱۲۵- Stéphane Courtois
۱۲۶- See his preface in Stéphane Courtois, ed., The Black Book of Communism, Cambridge, MA: Harvard University Press, 1999.
۱۲۷- See Gilbert Achcar, The People Want: A Radical Exploration of the Arab Uprising, Berkeley: University of California Press, 2013.
۱۲۸- Renzo De Felice
۱۲۹- Palmiro Togliatti
۱۳۰- Renzo De Felice, Interpretations of Fascism, Cambridge, MA: Harvard University Press, 1977.