logo





گفت وگوی شهروند با رامين بحرانى كارگردان «خداحافظ سولو»

من به نژاد انسان ها نگاه نمى كنم

شهرام تابع محمدی

جمعه ۱۲ مهر ۱۳۸۷ - ۰۳ اکتبر ۲۰۰۸

Ramin-Bahrani.jpg
من هيچگاه به اين فكر نمى كنم كه مى خواهم بروم فيلمى درباره مهاجران بسازم. به تنها چيزى كه فكر مى كنم اين است كه مى خواهم يك فيلم بسازم. يك مثال بزنم، اين اواخر از طرف جشنوارهاى دعوت شدم تا عضو هيئت داوران بشوم. در آخرين مرحله من و بقيه داورها نشستيم تا روى سه فيلم تصميم بگيريم. داستان دو تا از اين فيلم ها به روابط بين نژادى برمى گشت. زنى سياهپوست و مردى سفيد، و آن يكى زنى سفيدپوست و مردى سياه. يكى از اين فيلم ها را زياد خوشم نيامد و آن يكى كه دوست داشتم اصلا به اين موضوع رابطه بين نژادها فكر نكردم.
رامين بحرانى امسال با فيلم زيباى «خداحافظ سولو» به جشنواره تورنتو آمد و اين درست چند روزى بعد از بردن جايزه فيپرشى از جشنواره ونيز براى بهترين فيلم بود.
رامين در شهر كوچكى در كاروليناى شمالى به دنيا آمده. در دانشگاه كلمبيا سينما خوانده و در مدت سه سالى كه در ايران زندگى كرده است فيلم كوتاه «غريبه» (Stranger، 2000) را ساخته. «دستفروش» و «اوراقى» دو فيلم بلند او پيش از «خداحافظ سولو» هستند. در سومين فيلمش به داستان يك راننده تاكسى مىپردازد كه سعى مىكند نظر پيرمرد عبوسى را كه قصد خودكشى دارد، عوض كند. شخصيتهاى اين داستان را رامين از نقاط مختلفى گرفته است. سولو كه راننده تاكسى و شخصيت اصلى فيلم است بر اساس كاراكتر يك راننده تاكسى سنگالى در شهر زادگاه رامين، وينستون ـ سالم، پرداخته شده است. و پيرمرد عبوس همانى است كه در نيويورك در نزديكى خانه رامين زندگى مىكند و صبحها گاهى جواب سلام رامين را مىدهد.
نمايش «خداحافظ سولو» در تورنتو فرصت خوبى بود تا با اين كارگردان خوشفكر و موفق ايرانى گفت و گويى داشته باشم.

در مقايسه با دو فيلم قبلى، «خداحافظ سولو» خوشبينان هتر بود.

ـ در هر سه فيلم تمهاى مشتركى مىتوان پيدا كرد، اما هركدام كمى از قبلى روشنتر و خوشبينانهتر شدهاند. «اوراقى» (Chop Shop) از «دستفروش» (Man-push Cart) زندهتر، پرانرژىتر، و روشنتر است. من نمىتوانم تصور كنم به موضوعى مثل سولو نزديك شد بىآنكه آن را سرشار از زندگى نشان داد. اينكه مىبينيد سولو در پايان فيلم بهرغم اندوهى كه در دل دارد و اشكى كه از چشمانش سرازير شده هنوز لبخندش را بر لب دارد به خاطر آن اميدى است كه از اول تا آخر فيلم مىتوانيد حضورش را حس كنيد. سولو از سويى غم از دست دادن دوستش را نمىتواند فراموش كند و از سوى ديگر وقتى دخترخواندهاش او را بهخنده مىاندازد دوباره همان سولوى سرشار از زندگى مىشود كه با تمام توانش مىخواهد امتحانش را قبول شود.

و اين شباهت نزديكى با «طعم گيلاس» پيدا مىكند. آيا از «طعم گيلاس» هم الهام گرفته بوديد؟

ـ درست است، با اينكه اين دو فيلم با هم تفاوت دارند، اما مشابهتهاى زيادى را بين آنها مىتوان پيدا كرد. اين مثل موضوع «تضمین» در شعر كلاسيك فارسى است. يعنى شما يك مصرع از شعر شاعر ديگرى را برمىداريد و شعر تازهاى با مفهومى جديد بر اساس آن مىسراييد. اين فقط به سعدى و فردوسى محدود نمىشود، بلكه مثلا كيارستمى را هم مىبينيد كه با سپهرى يا فروغ همين كار را مىكند. اين بخشى از فرهنگ ما است. اين شاعران يا هنرمندان هيچكدام مقلد ديگرى نيستند بلكه خود روشنفكران مستقلى هستند.
بااينحال «خداحافظ سولو» با ««طعم گيلاس» تفاوتهاى بارزى دارند. مثلا در «طعم گيلاس» شما كاراكتر اصلى را مىبينيد كه در طول فيلم داخل اتوموبيلش نشسته و اطراف شهر مىگردد. شايد 95درصد فيلم در داخل ماشين مىگذرد. در حالىكه در «خداحافظ سولو» تنها 10 يا 15 دقيقه در داخل تاكسى است و باقى در جاهاى مختلفى اتفاق مىافتد. همينطور در «خداحافظ سولو» با كاراكترهاى بيشترى سر و كار داريم و بخصوص اينكه فيلم از طنز خاصى بهره برده است و زندگى خاص خودش را دارد كه با ديالوگهايى كه در «طعم گيلاس» در داخل ماشين رد و بدل مىشوند تفاوت دارد.

از ديدگاه سبكشناسى شما در نقطه تقاطع نئورئاليسم ايتاليا، و موج جديد سوسيال رئاليسم اروپا، مثلا برادران داردن و ...

ـ و كن لوچ

بله، و كن لوچ، و سينماى ساده ايران ايستادهايد.

ـ فكر مىكنم اين مكتبها روى من نفوذ بزرگى دارند. در «دستفروش» من و فيلمبردارم مايكل سيموند (كه هميشه با هم كار مىكنيم) خيلى درباره فيلمهاى ديگر و اينكه چطور با آنچه ما مىخواستيم بكنيم ربط پيدا مىكنند حرف زديم. در فيلمهاى بعد به تدريج اين بحثها به موضوعات ديگرى رسيدند مثل ساختار داستان، لوكيشنها، موضوع فيلم، و سادهترين راهى كه بتوان به عميقترين احساسات بيننده دست پيدا كرد. با هر فيلم بيشتر به اين توجه پيدا كرديم كه بيننده فيلم را چگونه مىفهمد، چه دركى از فيلم خواهد داشت، چه حسى از فيلم مىگيرد. و بعد اينكه اين احساس را چگونه به فلسفه پشت فيلم هدايت كنيم. فكر مىكنم چيزى كه بيش از همه از اين فيلم آخر خوشم مىآيد اين است كه تاثير ماندگارى روى بيننده مىگذارد. خيلىها به من گفتهاند كه حتا چهار پنج روز بعد هنوز فيلم را حس مىكرده اند. من فكر مىكنم، يا بهتر است بگويم اميدوارم، كه اين حس درونى نهايتا بتواند بيننده را به آن فكر فلسفى پشت فيلم برساند.

كدام فيلمسازها بيش از همه روى تو تاثير گذاشتهاند؟

ـ فيلمسازان زيادى هستند كه من دوستشان دارم. در حال حاضر، راستش، براى اين فيلم آخر، من خيلى به روسلينى فكر كردم، اما نمىتوانم بگويم آنقدر كه از او انرژى گرفتم سبككارش را دنبال كردم. «گلهاى سنفرانسيس» از بين فيلمهاى روسلينى فيلم محبوب من است. روسلينى اين فيلم را در زمان جنگ ساخت. آن موقع كه همه از جنگ حرف مىزدند او از عشق حرف زد، عشق پاك و بىآلايشى كه فرانسيس داشت. حرف زدن از عشق با هيچ چيز آن دوران همخوانى نداشت، اما روسلينى اين كار را كرد. امروز، در دوران ما، وقتى همه توجهها به جنگ و نابودى و حرص و آز جلب شده من خوب مىدانم كه دوست دارم تنها از عشق حرف بزنم. عشقى كه سولو ياد مىگيرد نثار يك همنوعش بكند.
از روسلينى كه بگذريم براى فيلم جديدى كه در دست دارم خيلىها هستند كه به من الهام مىدهند، مثل ورنر هرتزوگ كه فيلمساز ديگرى است كه كارهايش را دوست دارم، اما باز بيشتر به انرژى گرفتن از او فكر مىكنم تا بهكار بردن سبككارش. هرتزوگ دل و جرأتش هست كه مرا مىگيرد، يا تم هميشگى فيلمهاش، رويارويى انسان و جهان و اينكه چطور انسان با محيطش روبرو مىشود.

شخصيتهاى فيلمهاى شما از مليتهاى متفاوتى مىآيند: پاكستانى، آمريكاى لاتين، و در اين فيلم آخر، آفريقايى. همه اين فيلمها از داستانپردازى و ديالوگنويسى برجستهاى برخوردار هستند كه لازمهاش آشنايى نزديك و نشست و برخاست با افراد اين گروههاى قومى است. براى هر فيلم چهمدت پژوهش مىكنيد و تا چهحد وارد هريك از اين مليتها مىشويد؟

ـ چيزى كه براى من خيلى جالب است اين است كه خيلىها به من مىگويند تو از مهاجران فيلم مىسازى اما فيلم وراى مسئله مهاجرت است. من در فيلمهايم سعى مىكنم بيننده را با مردم واقعى روبرو كنم، با زبان روزمرهشان و اينكه چطور با هم برخورد مىكنند. در جواب بايد بگويم كه بله من وقت زيادى را با كاراكترهايم مىگذرانم. براى نوشتن «خداحافظ سولو» من شش ماه با رانندههاى تاكسى در شهر وينستون ـ سالم، كه داستان در آن اتفاق مىافتد گذراندم. در اين مدت اصطلاحاتى را كه سر كار و در زندگى روزمره استفاده مىكردند، ياد گرفتم، طرز برخوردشان با آدمها و طرز فكرشان، و خيلى جزئيات ديگر را دقت كردم و در داستان وارد كردم. رانندهاى كه بيش از همه ازش الهام گرفتم يك مرد سنگالى بود كه نه تنها خيلى خونگرم و دوستداشتنى بلكه آدم متفكرى هم بود. يك دفترچه كوچك داشت كه در آن گفته هاى ارسطو را نوشته بود و گاه به گاه برايم نقل قول مىكرد. او درباره ماچو پيچو خيلى مطالعه كرده بود، كه در فيلم از آن استفاده كردم. اصطلاحاتى را هم كه در فيلم خيلى مىشنويد از او گرفتم مثل Big Dog  و از اين قبيل. بازيگر اول من اين اصطلاحات را بلد نبود. وقتى به وينستون ـ سالم آمد دو ماه تاكسى راند و با رانندهها نشست و برخاست كرد. او بخصوص با رانندهاى كه من ازش الهام گرفته بودم خيلى نزديك شد و اين زبان خاص را از او ياد گرفت.
موضوع ديگر اين است كه من هيچگاه به اين فكر نمى كنم كه مى خواهم بروم فيلمى درباره مهاجران بسازم. به تنها چيزى كه فكر مى كنم اين است كه مى خواهم يك فيلم بسازم. يك مثال بزنم، اين اواخر از طرف جشنوارهاى دعوت شدم تا عضو هيئت داوران بشوم. در آخرين مرحله من و بقيه داورها نشستيم تا روى سه فيلم تصميم بگيريم. داستان دو تا از اين فيلم ها به روابط بين نژادى برمى گشت. زنى سياهپوست و مردى سفيد، و آن يكى زنى سفيدپوست و مردى سياه. يكى از اين فيلم ها را زياد خوشم نيامد و آن يكى كه دوست داشتم اصلا به اين موضوع رابطه بين نژادها فكر نكردم. تا يكى از داوران به من گفت توجه كردى كه هر دو فيلم موضوعشان رابطه بين نژادها بود؟ و من تازه حواسم جمع شد كه به اين موضوع دقت نكرده بودم. من فقط به اين فكر مى كردم كه چه رابطه جذابى دارند اين دو نفر. آن وقت بود كه دقت كردم كه من اصلا اينجور فكر نمى كنم. به روابط از ديدگاه نژادها نگاه نمى كنم. اين كه سولو سنگالى است و دخترخوانده اش آمريكاى لاتينى است و ويليام سفيدپوست جنوبى است. الان كه برمى گردم و به اين قضيه نگاه مىكنم متوجه مىشوم كه ريشه همه اين انتخابها برمىگردد به تغيير دموگرافيكى كه شهر وينستون ـ سالم در اين چند سال كرده و آدمهايى از مليتها و نژادهاى مختلف در آن جمع شدهاند، اما آن روزهايى كه فيلم را داشتم مىساختم خيلى به اين قضيه فكر نمىكردم.

ديالوگهاى فيلم خيلى توانمند بودند. فيلمنامه را با بهاره عظيمى با هم نوشتيد. بهاره چقدر در اين ديالوگپردازىها نقش داشت؟

ـ با بهاره در نوشتن اين فيلم و «اوراقى» همكارى داشتم. كار با او خيلى جالب است. اول اينكه ما با معجونى از زبانهاى مختلف با هم ارتباط برقرار مىكنيم. بهاره ايرانى فرانسوى است و من ايرانى آمريكايى. گاهى با فارسى شكسته بسته با هم حرف مىزنيم. فارسى من چندان تعريفى ندارد، فارسى او هم همينطور. بعد كه كم مىآوريم مىرويم سراغ فرانسه كه او خيلى خوب صحبت مىكند و من نهچندان، دست آخر هم كه گير مىكنيم مىرسيم به انگليسى كه او خوب نمىداند اما من راحت هستم و اميدوارم كه او يك جورى منظورم را بفهمد. گاهى او به فرانسه مىنويسد و به فرانسه براى من مىخواند و من به انگليسى ترجمه مىكنم و بعد از انگليسى به زبان كوچه. همه منظور من اين است كه ديالوگ بر فيلم غالب نشود. مىخواهم تاثير خودش را داشته باشد اما شعارى نباشد. از اينكه شعار بنويسم خيلى بدم مىآيد.
در اولين نمايش همگانى فيلمم، بهخاطر دارم كه يكى از بينندهها بلند شد و گفت فيلم شما خيلى از قوميتها و فرهنگها و نسلهاى مختلف حرف مىزند، اما اين حرف زدن به چشم نمىآيد، خيلى حسى و در پرده است. نگاه اين بيننده مرا خيلى خوشحال كرد چون اين همان چيزى است كه من دنبالش هستم. در واقع اينكه بخواهيم به تاكيد بگوييم اين فرد پاكستانى است همانقدر نژادپرستانه است كه بگوييم او تروريست است. درست مثل اين است كه ايرانىها را بخواهيم در قالى ايرانى يا گربه ايرانى يا غذاى ايرانى خلاصه كنيم. ما بهلحاظ تاريخى و فرهنگى خيلى پيچيدهتر از اين خلاصهسازىها هستيم. ما اصولا آدمهاى پيچيدهاى هستيم.

من بيشتر به آدمها و فرديتشان علاقهمندم تا قوميت و مليتشان. من بيشتر متوجه آن نتيجه نهايى كار اينها هستم. اگر شما دهتا مثل منرا بسازيد و من را ميانشان بگذاريد باز من احساس غربت مىكنم. اگر مرا در اتاقى پر از ايرانىها بگذاريد من باز غريبه هستم. چون مسئله اصلى رفتار آدمها است، اينكه شما با آن كسى كه بغل دستتان نشسته چگونه ارتباط مىگيريد. چگونه به او نگاه مىكنيد.

بعضى قسمتهاى فيلم بهنظر مىرسيد بديههسرايى باشد مثل صحنهاى كه سولو و ويليام درباره اينكه چگونه تصوير از طريق تلفن منتقل مىشود صحبت مىكنند. تا چه حد به بديهه فرصت ابراز مىدهيد؟

ـ ما در طول تمرينها خيلى بديهه كار كرديم. مثلا در يكى از تمرينها سولو ديالوگى از خودش آورد و به ويليام گفت من تا لبخند نزنم تو مرا نمىبينى (كنايه از اينكه پوست سولو سياه است و در تاريكى تنها با دندانهاى سفيدش قابل تشخيص است). اين ديالوگ قشنگى بود و از آن بهبعد وارد فيلمنامه شد. از اين قبيل بديههسرايىها در طول تمرين چه با بازيگران و چه با فيلمبردار زياد داشتيم. يا مثلا آنجا كه رد وست (ويليام) درباره هنك ويليامز حرف مىزند، اما وقتى شما اين بديههسرايىها را ده پانزده بار تكرار مىكنيد ديگر بديهه بودن خودشان را از دست مىدهند. آن صحنهاى كه شما مىگوييد استثنا بود. آنجا كه ويليام و سولو با هم بر سر اينكه چطور تصوير از طريق تلفن منتقل مىشود بحث مىكنند فقط يكبار موقع فيلمبردارى اتفاق افتاد و خيلى جالب از آب درآمد و همان يك برداشت را من در فيلم گذاشتم. آنجا كارى كه ما كرديم اين بود كه فيلم را قطع نكنيم و گذاشتيم آن دو بازىشان را بكنند. فوقش اين بود كه خوب از آب در نمىآمد و آن را دوباره مىگرفتيم.

پروژه بعدىتان چيست. بهنظر مىرسد شما خيلى پركار هستيد و هرسال يك فيلم مىسازيد.

ـ اما اين بار خيلى ترس دارم. پروژه جديدم سنگين است و يكساله نمىتوانم تمامش كنم چون خيلى بلندپروازانهتر از فيلمهايى است كه تاكنون ساختهام. داستان در زمانى بين پايان گرفتن دوران جستجوى طلا (گلد راش) و شروع جنگهاى داخلى آمريكا مىگذرد. شايد ديوانهبازى باشد، نميدانم، اما از چالشى كه دارد خوشم مىآيد. داستان فيلم با اينكه در دوران ديگرى اتفاق مىافتد اما باز به موضوع خارجى بودن و غربت تكيه دارد، اما فيلم بيش از يك سال طول خواهد كشيد. الان دارم تحقيقاتم را انجام مىدهم. معمولا من يك فيلمنامه را در شش ماه تمام مىكنم اما اينبار فقط شش ماه است كه دارم تحقيق مىكنم. نوشتن فيلمنامه و بازنويسى آن اگر تا آخر سال آينده تمام شود من خيلى راضى خواهم بود. بعد فيلمبردارى را از سال 2010 شروع خواهم كرد.

براىتان آرزوى موفقيت مىكنم. بهعنوان آخرين سئوال آيا تصميم نداريد پروژه كوچكى در اين بين انجام بدهيد؟

ـ يك ايميل تازگى گرفتم از كسى كه ازم دعوت كرده بود براى ساختن يك اپيزود از «شانگهاى دوستت دارم» كه وسوسهاش در سرم است.

اين قسمت سوم «پاريس دوستت دارم» و «نيويورك دوستت دارم» است. بخش بعدىاش هم قرار است «ارشليم دوستت دارم» باشد. امسال «نيويورك دوستت دارم» را ديديد؟

ـ نه. از دستشان آنقدر عصبانى هستم كه نمىخواهم فيلمشان را ببينم. آخر چطور ممكن است فيلمى درباره نيويورك بسازيد و از كارگردانى كه دو فيلمش مشخصا درباره نيويورك بوده دعوت نكنيد! (خنده)




نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد