رخداد بازداشت مهسا و مرگ او در بازداشت گشت ارشاد، و همچنین اعتراضات گسترده ناشی از آن، مورد توجه بسیاری از صاحبنظران داخلی و خارجی قرار گرفت. دو موضوع در این رابطه مورد بحث این صاحبنظران تا کنون بوده است.
موضوع اول، در رابطه با دلایل این رخداد آغازین است، که سعید مدنی آن را ناشی از "جامعه جنبشی"، محمدرضا نیکفر "سیاست ستیهنده"، محمد مهدی مجاهد "ناشهروند بیقرار یا پریکاریا" و محسن گودرزی نیز "شهروند عاصی" ذکر کرده اند.
موضوع دوم، در رابطه با گونه شناسی جنبش حاصل از رخداد آغازین است. با وجود این که در چارچوب کلی، اعتراضات گسترده در نیمه دوم سال ۱۴۰۱ را می توان در ردیف جنبشهای اجتماعی ارزیابی کرد، با این حال تردیدی در این نیست که این اعتراضات گسترده، پدیده ای قالب ریزی شده و ساختارمند، مانند جنبشهای جدید در جوامع صنعتی نیز نبوده اند، لذا تفاوت نظرهای معینی را پیرامون گونه شناسی این اعتراضات گسترده در ایران و در خارج شاهد بوده ایم.
به نظر ما هر یک از چهار تبیین پیشگفته، ضمن همپوشانیهای بسیار، در تمایزشان وجهی از وضع موجود و خاصه چرائی برآمدن جنبش بزرگی چون جنبش ژینا به دنبال مرگ دلخراش ژینا را بیان می کند و هیچ یک به تنهائی نمی تواند تبیین جامعی از رویداد آغازین منجر به جنبش ژینا را به دست دهد: جامعۀ جنبشی تبیینی موقعیتی است؛ ناشهروند بیقرار و نیز شهروند عاصی تبیینی مبتنی بر ساختار اجتماعی اند؛ و هر سه آنها در حوزۀ جامعه شناسی. سیاست ستیهنده تبیینی بیشتر در حوزۀ روانشناسی اجتماعی است. طبعاً همۀ این وجوه در کار بوده و قابل تشخیص اند، اما هر چهار تبیین دارای یک نقص مشترک اند: همگی نادیده می گیرند که مناسبات دولت و ملت، حتی در ایران امروز، را نیز نمی توان تحت مفهوم دولت – ملت صورتبندی کرد. هنوز در ایران روند تحقق دولت – ملت به سرانجام نرسیده است و بنابراین مناسبات این دو چنان است که دولت، در معنای قدرت سیاسی، به خود اجازه می دهد "عنداللزوم" امت را به جای ملت برنشاند، و مصالح امت را بر مصالح ملت اولی بداند؛ و ملت نیز، سوای چندپارگیهای درون آن و گوناگونیهای موضع آن نسبت به دولت، بدیهی می یابد که گاه دولت را اصلاً از خود نداند و حتی آن را یک نیروی غاصب خارجی تلقی کند.
به نظر ما نگاه به جنبش ژینا از زاویۀ هست یا نیست دولت – ملت در ایران مستلزم نگاهی تاریخی به آن است، که چنان که گفته شد، هیچ یک از چهار تبیین نامبرده، با این نگاه – یعنی از زاویۀ تحول جامعۀ ایران معاصر، از مشروطیت به این سو - به تبیین "واقعۀ آغازین"، واقعۀ آغازینی که به جنبش معین ژینا انجامید، دست نزده است (نکتۀ این نوشته این نیست که تبیینهای مذکور می بایست چنین کنند). همانا یک نگاه تاریخی به جنبش ژیناست که می تواند آن را به عنوان یک جنبش شهروندی – حقوق شهروندی (یک جنبش شهروندی و نیز یک جنبش حقوق شهروندی)، که متعاقباً توضیح خواهیم داد، عیان کند.
بر مرگ ژینا به عنوان واقعۀ آغازین جنبش معین تأکید داریم، زیرا هر واقعۀ ولو بس برانگیزاننده ای نمی تواند به عنوان واقعۀ آغازین به هر نوع خیزش یا جنبشی بیانجامد. مرگ ژینا "استعداد" واقعۀ آغازین برای خیزش آبان ۹۶ را ندارد – خواه جامعه را جنبشی بدانیم یا سیاست معارضه را ستیهنده، خواه معترضان را ناشهروند بیقرار بدانیم یا شهروند عاصی. گران شدن بنزین هم نمی تواند جرقۀ جنبش ژینا باشد، و به همین قیاس. "واقعۀ آغازین"، تنها کبریتی در انبار باروت هر خیزش یا جنبش یا انقلاب با هر مضمونی نیست. میان واقعۀ آغازین و پیامدهای آن به صورت یک جنبش، پیوند پرسویه ای وجود دارد، به نحوی که می توان گفت واقعۀ آغازین یک جنبش امر انضمامی آن جنبش است.
فهم جنبش ژینا به عنوان یک جنبش شهروندی – حقوق شهروندی مبتنی بر این واقعیت است که حق زیستن در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی حق مسلم و همراه با حقوق پایه ای بشری نیست. تعلق یک ایرانی به جامعۀ ایران ابداً بدیهی نیست. مرزبندی خودی و غیرخودی، و گذاشتن این مرز بر پایه های عقیدت دینی، نه فقط در گونه های مختلف تفکیک و تبعیض، بلکه گاه در نفی حقوق پایه ای آحاد جامعه نیز بروز می یابد. قتل مهسا، که تنها نمونه نیز نبوده است، نمونه ای نمادین از ابعاد عمیق "ناشهروندی" – به مراتب عمیقتر از تفکیک و تبعیض – نسبت به گروه های وسیع در جامعۀ زیر حاکمیت جمهوری اسلامی است. ...
متن کامل این نوشته را این جا بخوانید