آنوقت ها هنوز به درخت سبزه قبا می گفتم
به پرنده، پرواز
به برگ، ورقچه
و دوست داشتم «ش ع ر» هایم را جمع کنم
«ش ع ر» هایم را که حد و مرز میخواستند نگاه دارم
راحت بگذارمشان می خواستند
ابروآسمان آبی و ستاره ها را جا دادن در بریدگی ها می خواستند
مثل خودم
آزادی در عین بودن روی زمین را می خواستند
امروز اما زن صندوقدار گفت داستانی دارد تعریف کند برایم
در موزه بالزاک شغلی داشته
و زنی را دیده که سه سال بیشترکار میکرده روی بالزاک
ولی تمام نمیشده، سر هم نمی آمده
تا آنکه یک فنجان شیر گرم می گذارد برایش روی میز
و یک هلال سفید و شیرین لبخند
و نویسنده یکباره الهام می گیرد از همان فضای سبز
همان درختها
همان پرنده ها و برگها
اینها قلم و دفتر الهام شمایند
نگارندگان اساس تفکر و فلسفه
شما هم به «ش ع ر» هایتان به چشم دیگری نگاه کنید
محصول مشترک شما و اطراف شما، من، دیگری
بالزاک، فنجان چای، موزه و منطقه شانزده
همان صندلی که نویسنده بر آن می نشسته
دیروزم را امروز پای صندوق حساب میکنم
می ریزم در قلک امروز
و «ش ع ر» را بلند میکنم سر چوب
پر پر می زنم در فضای فروشگاه
اسمم را هم دیگر از امروز طاهره نمیدانم
فردا می آید
با نام تازه ای که زمزمه خواهد کرد دربنا گوشم
نظرات خوانندگان:
نکته ظریف محمد بینش 2024-06-23 05:38:49
|
با درود فراوان بر شما .
به نکته ای بسیار بسیار ظریف اشاره کرده اید . این کههنوز هم باید با چشمی دیگر به اطراف نگاه کرد تا شعر خود را نشان دهد .چشمی که بثول یهراب باید آن را شست |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد