
مخاطب من, بیاد داری, راوی پیشتر برایت از "مهسا" گفته بود، از "سپیده"، از"توماج". بشنو از من روایتی دیگر. این بار میخواهم با تو از "فرهاد" بگویم؛ همان فرهاد که بخاطر دفاع از همبندان، جوانان برنا، اعتراض به حجاب اجباری، فشار مضاعف بر زندانی سیاسی، دفاع از حقوق اولیه آنان دست به اعتصاب غذا زد. نامش را بخاطر داری؟ "فرهاد میثمی"را می گویم.آخرین بار ۵۲ روز اعتصاب غذا کرد، به جای سه وعده غذای روزانه بسنده کرد به آب و نمک. اندک اندک گوشت تنش آب شد؛ پوستی بر استخوان. جوری که به اجبار به او "سرم" تزریق کردند. پزشک بود، نویسنده بود، ترجمه هم می کرد، زاده ۲۶ آبان ۱۳۴۸. از اهالی پایتخت بود.
همه چیز از آنجا شروع شد؛ چند عدد "نشان سینه" و چند کتاب در کتابخانهاش.
در مرداد ۱۳۹۷ به خانهات ریختند. ترا بدون هیچ حکمی بازداشت و به زندان "اوین" منتقل کردند. چهارسال و هفت ماه در بند بودی. از زندان که آزاد شدی بر آن شدی که به مبارزه ات ادامه دهی. مؤسسه فرهنگی انتشاراتی"اندیشه سازان" را در حیطه فرهنگ و امور آموزشی بنیان گذاشته بودی. در سال۱۳۸۴ دست به انحلال مؤسسه زدی و همچون مدافع واقعی حقوق بشر در حیطه های مختلف دست به فعالیت زدی؛ مبارزه با حجاب اجباری، همراهی با ۱۲ زندانی در اعتصاب غذا، در اعتراض به مرگ"هاله سحابی و هدی صابر"، سخرانی در دانشگاه اصفهان تحت عنوان "خشونت پرهیزی".
مخاطب من بیاد داری نامه را؛ همان نامه که خطاب به قوه قضاییه و سازمان زندان ها نو شته شده بود. نامه سرگشادهای که توسط فرهاد میثمی و "محمدحبیبی" فرستاده شد. همان محمد حبیی "سخنگوی صنفی کانون معلمان" که باره باره بازداشت و زندانی شد. نوشته بودی: «از این لحظه تا زمانی که به رعایت حقوق انسانی و قانون زندانیان متعهد نشوید، از رعایت آنچه "قواعد"زندان های خود می دانید، سر باز می زنیم.»
مخاطب من، عناصر مقاومت در زندان با ارایه نمونه هایی اعلام کردند: «با توجه به نقص صریح مفاد عدیده از آیین نامه اجرایی سازمان زندان ها و۔۔۔۔۔ از این پس خود راملزم به رعایت قوانین-دلبخواهانه-زندان های شما نمی دانیم. در رابطه با کاهش ملاقات های حضوری تمامی زندانیان سیاسی، در رابطه با حذف روز اختصاصی مادران سیاسی با کو دکانشان، در رابطه با محدودیت تماس تلفنی و ممنوعیت غیرقانونی دریافت کتاب ها و نشریات مجاز.»
بر نشان سینه ها چه چیزی هک شده بود که تو می بایستی بخاطر آن ها بهای سنگینی می پرداختی؟ "من با حجاب اجباری مخالفم"، "من با حجاب اجباری موافق نیستم". شاید سیر پرونده تو از آنجا آغاز شده بود شاید هم نه از زمانی که تو بر آن شدی زندگیت را وقف آزادی اندیشه، آزادی پوشش اختیاری بکنی، تحت نظر "مقامات" بودی، همچون وکلای آزاد، دانشجویان، مدافعان حقوق بشر، فعالان مدنی فرهنگیان، فعالان سندیکاهای کارگری، اهل قلم، هنرمندانی که در هنر های هفتگانه به کار خلاقانه می پردازند. تو تنها نبودی، تنها نیستی؛ دیگرانی هم هستند، هریک به اندازه توش و توانش. هر کسی بهراهی، هرکسی در پی خط و خطوطی. راهی که تو برگزیدی، چندان آسان نبود. بیاد داری زنان و مردانی که بخاطر آرمان های آزادیخواهانهشان به بند کشیده شده اند. لابد هنوز یادت هست، در دور دوم اعتصابها خواستار آزادی بی قید و شرط "رضا خندان"، نویسنده معاصر، و رفع احضار، بازجویی و بازپرسی از "ژیلا مکوندی" و "داوود فرهادپور" شده بودی. اما این اعتصاب غذای آخرت نبود، پس از آن چند بار دیگر هر بار به انگیزهایی دست به اعتصاب غذا زدی. جهت آزادی "بهاره هدایت" هم؛ همان بهاره که در اعتراض به سرکوب جوانان میهن و اعدام چهارنفر از معترضین دست به اعتصاب غذا زد و در ادامه اعتصاب غذا به درخواست همبندان، اهل قلم، هنرمندان و سندیکاهای کارگری به اعتصاب غذایش پایان داد. اما بر سر عهدش با مردمان میهنش ایستاد.
مخاطب من، بهاره را می گویم؛ بانوی شجاعی که دارد نهمین بهار جوانی اش را در بند می گذراند. می خواهم همین جا یادی بکنم از "ناهید شیرپیشه"، مادر دادخواهی که زمان درازی است که در زندان "قزوین" در بند است و با بیماری های متعدد دست و پنجه نرم می کند.
مخاطب از خود می پرسد آزادی چه زمانی در میهنمان تحقق پیدا خواهد کرد. مخاطب باید بداند که با خیزش جوانان و بدست آنان نهال آزادی در جای جای خاک میهنمان کاشته خواهد شد و آن روز دور نیست. روزی که دختران و پسران بازو به بازو پای بر سنگفرش خیابانها بکوبند و آزادی را فریاد کنند. رود جاری به عقب باز نمی گرد. اگر حالا یادت باشد در بهمن ۱۴۰۰ در حالی که چهارمین سال دوران محکومیت خود را در زندان "رجایی شهر کرج" می گذراندی، در شعبه "یک" بازپرسی دادگاه کرج به تو اتهام "تبلیغ علیه نظام" ابلاغ شد. تو به دلیل عدم رعایت قانون در ابلاغ، از قبل از وقت دادرسی، از شرکت در آن جلسه خودداری کردی. به عبارتی به تو در چهارمین سال حبس"در پرونده جدید" تفهیم اتهام شد.
در اینجا لازم است مخاطب بداند یکی از دلایلی که فرهاد را از زندان اوین به زندان رجایی شهر کرج منتقل کردند موارد متعدد اعتراضهایی بود که فرهاد در رابطه با فشار مضاعفی که مآموران زندان بر زندانیان سیاسی اعمال می کردند. گرچه دیگرانی هم بودند که در مقابل فشار مضاعف مأموران زندان می ایستادند. عناصر مقاومت در زندان ها چه زنان چه مردان در مقابل هر گونه فشار ایستادگی می کردند.
درپی زمزمه هایی مبنی بر اجرای حکم اعدام "احمد رضا جلالی"استاد دانشگاه سوئد، تو اعلام کردی تازمان توقف اجرای حکم اعدام جلالی به اعتصاب غذایت ادامه خواهی داد. از تمام دوستداران حقوق بشر درخواست کردی به جای تمرکز در رابطه با سلامتی تو، تمام تلاش خود را به عدم حکم اعدام جلالی معطوف دارند.
مخاطب من بیاد داری، من دارم برای تو از وضعیت جسمانی فرهاد می گویم؛ همان زندانی سیاسی که بخاطر دفاع از ارزشها از جانش مایه گذاشت. رها شد؛ از همه آن چیزهایی که او را به زندگی چسبانده بود. در عین حال می آموخت چگونه این جسم تکیده را گام به گام با خودش در طبق اخلاص بگذارد. انگار یک صدایی از درون با او در گفت و گوی دایم بود. بگذر، از خودت عبور کن.
در واقع در همین حال و هوای درونی بود که توانستی بیآنکه بشکنی این جسم نحیف را مهار کنی. چه زمانی بود؛ ماه بهمن بود، آری در هوای زمهریر بهمن بود که مخاطبان تو با انتشار تصاویری از تو در زندان به وضعیت وخیم جسمانی تو پی بردند. درخواست تو چه بود: آزادی زندانیان سیاسی، و بیش از همه توقف کشتارها.
مخاطب حالا اگر یادش باشد، در سیزدهم همان ماه عکس هایی از تو به همراه نامه ای تحت عنوان "برای روزهای زجر اندر زجر اندر زجر" از زندان رجایی شهر کرج در شبکه های اجتماعی منتشر شد که: "همچنان بر سر خواستههای سه گانه ام: توقف اعدام معترضان، آزادی شش زندانی سیاسی-مدنی، و توقف آزارهای حجاب اجباری ایستاده ام۔"
جسم را وا گذاشتی، در واقع از خود برگذشتی. اما تو تنها نبودی، دیگرانی هم بودند در بند که از تو حمایت کردند. در واقع جمله زندانیان سیاسی پشت تو و اهداف تو ایستاده بوند؛ به عنوان نمونه از میان آن ها می توان از زندانی قدیمی "بهاره هدایت" و "رضا شهابی" و "نیلوفر حامدی" نام برد و چند تن از بیرون بویژه گوهر یگانه مادر "عشقی" از تو حمایت کردند.
شامگاه روزجمعه ۲۱ بهمن رسانه ها خبر از آزادی تو دادند. متعاقب آن وکیل تو "محمد مقیمی" خبر آزادی ترا تائید کرد. مخاطب خوب میدانستی "مقامات زندان" برای خروج از زندان شرط گذاشته اند؟"وثیقه". آری شرط خروج از زندان سپردن وثیقه های سنگین است. طرفه آنکه فرهاد آن "شرط" را رد کرد؛ حاضر نشد وثیقه بگذارد و از "در تنگ زندان"عبور کرد و به آغوش مادر، همسر و فرزندش بازگشت. مخاطب من می دانستی که مادر و فرزندش به حرمت و بخاطر همبستگی با او چند روزی در بیرون از زندان دست به اعتصاب غذا زدند. اگر با چشم بصیرت به آن بنگری، بدون شک بارقه امید در دل تو جوانه می زند. زیباست، نیست مخاطب من؟ شادا در کنار هموطنی چون آنها باقی ماندن.
باری، با انتشار نخستین عکس ها مردمان جهان در بهت و حیرت فرو رفتند؛ پوستی بر استخوان. مخاطب من تجسم کن جوان برومندی به خاطر کمترین جرمی بازداشت می شود و چند سال بعد با جسمی کاهیده و پشت خم کرده از در تنگ خارج میشود! طرفه آنکه گرچه جسمش تحلیل رفته بود، اما همچنان روحیه مقاومش را حفظ کرده بود۔ چرا که، او به چیزی که به آن دست یازیده بود، اعتقاد داشت. از همین رو در خود نشکست؛ همان فرهاد "تیشه زنی" بود که به ضرب و شتم به بازداشتگاه فرستاده شده بود.
مخاطب من بهاره هدایت را بخاطر می آوری؟ رضا شهابی را چطور؟ من برای تو پیشتر از بهاره گفتم. زمانی که فرهاد در اعتصاب بود، بهاره برای او نامه فرستاد و از او خواست که به اعتصاب غذایش پایان دهد. وی در نامه اش اینطور اضافه کرده بود: میخواهم بگویم جمهوری اسلامی چه با قانون حجاب چه بی قانون حجاب باید برود. رضا شهابی از رهروان سندیکاهای کارگری در نامهاش خطاب به فرهاد اینطور می نویسد: فرهاد عزیز سلامت نفس شما برای تمام آزایخواهان و برابری طلبان این سرزمین پر بلا الهامبخش و به همان میزان وضعیت سلامت جسمانی شما مایه نگرانی است.
مخاطب از خود می پرسد، فرهاد میثمی از چه رو بازداشت شده است. من که راوی روزان ابری هستم، برایت می گویم. راوی اینطور پاسخ میدهد؛ حمایت از دختران خیابان انقلاب، مخالفت با حجاب اجباری، حمایت از نسرین ستوده وکیل مدافع عدهای از دختران معترض به حجاب اجباری و همچنین اعتراض به باز داشت نسرین ستوده، اعتراض و اعتصاب به "حق" نداشتن وکیل انتخابی، اعتراض به بازداشت رضا خندان، نویسنده معاصر.
مخاطب من می دانستی که فرهاد در سیوهفتمین روز اعتصاب غذای تر"که تا آن زمان فقط به مصرف-آب و نمک-بسنده میکرد، اعلام کرد: چنانچه به درخواستش توجه نشود دست به اعتصاب غذای خشک خواهد زد.
مخاطب خوب من ،آسمان میهنمان غرق ستاره است؛ از شمال تا جنوب، از شرق تا غرب. ابر ها نمی توانند جلوی درخشش ستارهها را بگیرند، زمانش که برسد، محو می شوند، به سرنوشت محتومشان گرفتار می شوند.
مخاطب خوب من، مخاطبان خوب من این سرزمین بدست شما سبز خواهد شد، آباد خواهد شد.
زن زندگی آزادی عدالت اجتماعی
یک هفته بعد از آزادی فرهاد میثمی
به نقل از "آوای تبعید" شماره ۳۸