برخی دوستان خواسته بودند که چند خطی پیرامون پیروزی راست افراطی در انتخابات اخیر فرانسه و پس لرزه های آن مانند انحلال مجلس و استعفای نخست وزیر آن بنویسم. نوشته زیر در پاسخ به این درخواست است و در آن خواهم کوشید تا بطور کوتاه چرایی شکست سیاسی جریان سیاسی حاکم و پیروزی راست افراطی را پیکاوی کنم، بدون آنکه وارد بررسی فنی ـ آماری این انتخابات گردم.
برای دومین بار، نتایج آرای انتخابات فرانسه نشان داد که جریان راست افراطی مهمترین و نخستین نیروی سیاسی کشور بشمار می رود. آرای نمایندگان این جریان نسبت به آرای نیروی سیاسی حاکم یعنی طرفداران ماکرون رییس جمهور فرانسه بیش از دو برابر است. جریان سیاسی حاکم بر فرانسه در این انتخابات 13 کرسی از مجلس اروپا را بدست آورد، و جریان راست افراطی 35 کرسی را. اگر از زاویه نسبت رای دهندگان نگاه بکنیم. جریان راست افراطی بیش از 38 درصد آرا و با وارد کردن محتاطانه جریان راست شکارچی ها در این حساب، بیش از 40 درصد آرای رای دهندگان را بدست آورد، یعنی نزدیک به سه برابر آرای نیروی سیاسی حاکم بر کشور(جریان سیاسی مربوط به رییس جمهور، امانوئل ماکرون، 13.8 درصد آرا را کسب کرد).
این برآمد بوسیله نظر سنجی ها کمابیش پیش بینی شده بود، ولی نیروی سیاسی حاکم با یکدنگی نمی خواست این واقعیت را که سیاست های حکومتی وی مردم را ناخشنود و حتا خشمگین کرده است، بپذیرد، و تا آخرین روزهای پیش از انتخابات ابراز امیدواری می کرد که مردم از نامزدهای حکومتی دفاع خواهند کرد. اینکه چرا مردم از حکومت ماکرون ناخرسند بوده، و از آن روی برتافته بودند، خود موضوعی است که تحلیل آن از پهنای کوتاه نوشته فراتر می رود، ولی چون داشتن درکی برخاسته از این تحلیل برای دریافت اینکه چرا دمکراسی فرانسه دچار چنین مصیبتی شد، لازم است، خواننده را به دو مقاله زیر رجوع می دهم :
https://www.akhbar-rooz.com/149893/1401/01/27/<7a>
https://asre-nou.net/php/view.php?objnr=59141
با اتکا به مضمون آن دو نوشته این پرسش را که دوستان نیز در میان می گذاشتند، بمیان می نهم: چرا مردم ساده و بویژه اقشار پایین جامعه که از سیاست های حکومت در جهت کاستن دستآوردهای اجتماعی گذشته مانند برخورداری از خدمات عمومی مناسب ناخرسند بودند، بجای آنکه بسوی احزاب و گروه های چپ بروند، و صفوف آنها را گسترده کنند، بسراغ جریان های راست افراطی رفتند، و آرای اعتراضی خود را بسود آنها در صندوق انداختند. این پرسش را تا حدی در آنجا پاسخ داده بودم.
در اینجا نکته یی را که در آنجا بدان اشاره کردم، بیشتر برجسته می کنم، اینکه حدود 80 درصد رسانه های خصوصی فرانسه که خود نسبت به رسانه های دولتی اکثریت خوانندگان و بینندگان را با خود دارند، در دست 5 میلیاردر هست که همگی گرایش غلیظ راست دارند، و یکی از آنها (vincent bolloré) گرایش راست افراطی داشته و آشکارا نگرش سیاسی راست افراطی را در تلویزیون ها، روزنامه ها و مجله های وابسته به خود ترویج می کند.
افزون بر آنها رسانه های دولتی نیز بدلیل گزینش مدیران و کارگزاران اصلی شان بوسیله حکومت ماکرون بگونه یی عمل می کردند که راست افراطی را بزیان جریان های سنتی راست و چپ تقویت می نمود. حکومت ماکرون در دو سه سال اخیر بنا بگفته اغلب تفسیرگران سیاسی آشکارا می کوشید تا راست افراطی را بعنوان نیروی اصلی سیاسی کشوری دمکراتیک معرفی کند. اغلب خبرهای سیاسی با خبری درباره راست افراطی آغاز می شد. دلیل و انگیزه اصلی این کار رسانه های دولتی که مدیران شان برگماشته حکومت ماکرون بودند، این بود که با نشان دادن لولوی راست افراطی و اینکه بجز ماکرون کسی حریف آن نیست، مردم را بسوی خود بعنوان مهمترین نیروی رویارویی با راست افراطی جلب کند. این تفسیر ساخته و پرداخته انحصاری نویسنده نیست و بسیاری از تفسیرگران سیاسی فرانسه به این امر اشاره می کنند.
اینکه ماکرون یکی دوساعت پس از اعلان نتایج انتخابات، بسرعت و بی آنکه نخست وزیر وی با او همراه باشد، مجلس نمایندگان را منحل نمود، و برگزاری زودرس انتخابات را اعلام کرد، دلیل دیگری جز همان چه در بالا آمد، ندارد. او گمان می کند، با انحلال مجلس، مردم از ترس نیروگرفتن راست افراطی و برای جلوگیری از تقویت بیشتر آن بسراغ وی بعنوان پناهگاهی نجات بخش خواهند آمد. زهی خیال باطل! او چند سال است با همین انگیزه و ارزیابی با راست افراطی برخورد کرده، و آن را بعنوان حریف اصلی خود معرفی می کند، ولی نتیجه عملی این سیاست در چند سال گذشته آن بوده که راست افراطی پیوسته و بیشتر و بیشتر نیرومند شده است. راست افراطی در انتخابات 2019 مجلس اروپا 26.5 درصد آرا را بدست آورد، و در انتخابات کنونی بیش از 40 درصد آنها را. مردم در عمل نشان دادند، بجای آنکه نگران لولو باشند، چشم به قدرت خرید خود دارند و نیز به شرایط روزبروز بدتر اقتصادی و سیاست های خانه خراب کن حکومت. گرایش آنها در دادن رای خود به راست افراطی بیش از همه بیان کننده اعتراض است و هیچ نشانی حاکی از اینکه آنها به سیاست ارعابی ماکرون توجه دارند، بچشم نمی خورد.
پرسشی که در اینجا بمیان می آید، این است؛ چرا این موج اعتراضی بسراغ راست افراطی می رود، و روانه نیروهای چپ نمی شود؟ در نوشته های پیشین توضیح دادم که نیروهای سنتی چپ فرانسه (حزب سوسیالیست و حزب کمونیست) بدلیل سیاست ها، ناکارامدی ها و کژروی های خود تضعیف شدند و پایه مردمی شان سست گردید، و اشاره کردم که جریان «فرانسه ناسرسپرده» در حال جذب بخشی از نیروهای حزب سوسیالیست و حزب کمونیست بسوی خود بود. این جریان سیاسی به دلایلی که باز گو کردن آنها تنگنای نوشته کنونی را درهم می شکند، نتوانست این سیر بالنده را پاس داشته و ادامه دهد، و بویژه در اثر جنگ اسرائیل و فلسطین در آماج یورش و انتقاد همه رسانه های فرانسوی قرار گرفت، و نتیجه آنکه بگفته ملانشون رهبر این جریان، دفاع از فلسطین هزینه سنگینی را بر آنها تحمیل کرد، و از اثربخشی و توان آنها در محیط سیاسی فرانسه کاست. چنانکه در اثر انتخابات اخیر جایگاه آنها از نیروی سوم سیاسی کشور به نیروی چهارم فروکاهید.
راست افراطی کیست و چیست؟
خردمندی حکم می کند، این پرسش را بطور کلی و مستقل از زمان و مکان و برای همه کشورها در نظر نگیریم و بدان پاسخ واحدی ندهیم. البته پژوهشگران سیاسی بهنگام باز کردن سیاست نظری این موضوع را بطور کلی و فراکشوری مورد بررسی قرار می دهند، ولی برای برخورد سیاسی مشخص، همان به که این نیروی سیاسی را بر متن مکان و زمان معین در نظر گرفت. در اینجا خواهم کوشید تا این نیروی سیاسی را در شطرنج سیاسی فرانسه لحاظ کنم، و نشان دهم این جریان سیاسی که حدود 40 درصد آرای رای دهندگان (و نه لزومن 40 درصد مردم فرانسه) را در انتخابات اخیر بدست آورد، کیست و چیست.
نیروهای سیاسی سنتی فرانسه اعم از راست و چپ و میانه در 50 سال گذشته به راست افراطی بعنوان یک نیروی سیاسی غیر جمهوری خواه می نگریستند، و با این دید با آن برخورد می کردند. حوزه یا قلمرو جمهوری خواه (champs republicain) اصطلاحی است که هم چپ ها و هم راست ها برای تمایز برقرار کردن بین خود و راست افراطی بکار می بردند. اینکه چپ ها اصرار بر متمایز کردن خود از راست افراطی دارند، موضوعی فهمیدنی است و نیازمند توضیح نیست. ولی چرا راست سنتی که این روز ها اندک اندک راه پیوستن به راست افراطی را درپیش می گیرد، اصرار بر تمایز خود با راست افراطی داشت، و این جریان را جمهوری خواه بحساب نمی آورد.
نیروهای سیاسی فرانسه اعم از چپ و راست، از جنگ جهانی دوم بدین سو، راست افراطی را در صف جمهوری خواهان قرار نمی دادند، نه بدین دلیل که آنها سلطنت طلب بوده، و مخالف جمهوری اند، بلکه بدین دلیل که پیشکسوت ها و رهبران فکری آنها در دوره جنگ جهانی دوم به نازی ها نزدیک شدند، و علیه دمکراسی عمل کردند. راست افراطی فرانسه یا بوسیله کسانی هدایت می شد که با نازی ها یا همکاران فرانسوی نازی ها همپیاله بودند، یا بوسیله نیروهایی اداره می شد که ضمن باورمندی به پنداره های فاشیستی - ناسیونالیستی و دشمنی با آرمان های انساندوستانه و برابری خواهانه دمکراسی، گرایش های تند کلنیالیستی را نمایندگی کرده، و با جریان سیاسی گلیست ناسازگاری داشتند.
جریان گلیست فرانسه شامل طرفداران ژنرال دوگل که رهبری مبارزه با نازی ها را داشت، می شود. پیروان این جریان که بخش اصلی راست سنتی فرانسه را تشکیل می دهند، با داشتن گرایش های سرمایه داری لیبرال خود را پیرو دوگل می دانستند که هم ضد نازی بود، هم راه آزاد کردن کلنی ها را در پیش گرفته بود.
یکی دیگر از ویژگی های اساسی جریان گلیست آمادگی آن در همزیستی صلح آمیز و احیانا همکاری با نیروهای چپ بود. این امر هم به گذشته های دور سنت دمکراسی در فرانسه بر می گردد، هم به ماجرای همکاری دوگل با جنبش مقاومت فرانسه علیه نازی ها که بوسیله چپ ها اداره می گشت، مربوط است.
با این همه، در چند سال اخیر گرایش برخی از نیروهای راست سنتی بسوی راست افراطی، چه بلحاظ فکری در دفاع از شعارهای راست افراطی و چه بصورت سازمانی افزایش یافته است. یکی از دلایل آن را باید در افزایش اعتبار راست افراطی در اثر پیروزی ترامپ و هم کیشان وی در کشورهای دیگر دید، نه در دمکرات شدن رهبران راست افراطی.
در حقیقت، واژه جمهوری خواه و قلمرو جمهوری خواه، بیان نوعی اختلاط مفهومی با دمکراسی و دمکراسی خواهی است. جریان راست افراطی بدلایل زیر با دمکراسی و قواعد عملکرد آن سر ناسازگاری دارد،:
ناسازگاری با این اصل بنیادی دمکراسی مبنی بر برابری انسان ها، اصلی که به شکل های مختلف در قانون اساسی همه کشورهای دمکراتیک بازتاب داشته، و مورد احترام است. راست افراطی در گذشته سیمای پررنگ ضد یهودی داشت، و آشکارا برابر بودن یهودیان با مسیحیان را نفی می کردند، بگذریم از تحقیر سیاهان و باور داشتن به برتری نژادی سپیدان. از چند سال پیش، گرایشی که در آمریکا یهودیان و انجیل گرایان را به هم نزدیک کرد، و پدیده تی پارتی و ترامپ را شکل بخشید، در فرانسه بدین صورت نمایان شد که انتقاد و بدگویی از یهودیان بوسیله راست افراطی متوقف گشته، و مسلمانان جایگزین یهودیان در بازار سیاسی آنها شدند، و اسلام ستیزی جای یهودی ستیزی را پرکرد. یکی از رهبران پرهیاهوی راست افراطی یک فرانسوی یهودی بنام اریک زمور (ٍEric Zemour) است. او همان نگرش را به مسلمانان دارد که نتانیاهو، و همچون این عامل کشتار جمعی فلسطینیان از «فرهنگ و تمدن یهودی – مسیحی» که ابزار سیاسی کارزار مسلمان ستیزی است، دم می زند، و آن را بزیان اسلام و مسلمانان ترویج می کند.
ناسازگاری با چپ زیر عنوان دشمنی با مارکسیسم و کمونیسم. مهمترین دشمن مسلکی و سیاسی راست افراطی چپ ها هستند، و نزدیکی به چپ ها یا دوری از آنها یک گزک یا معیار سیاسی برای آنها بشمار می رود. دمکراسی سامانه یی سیاسی است که در آن جریان های سیاسی مخالف یکدیگر که بازتابگر منافع اقتصادی و اجتماعی گاه متضاد اند، باهم و بنابر میثاقی مشترک همزیستی و همسازی می کنند. دشمن بشمار آوردن مارکسیست ها، کمونیست ها و کلا چپ ها ترجیع بند همیشگی راست افراطی فرانسه بوده است. بگذریم از یورش فیزیکی به گردهمایی های چپ ها و برخورد خشونت آمیز با آنها که توسط گروهک های شبه نظامی راست افراطی انجام می شود. این نوع رفتار سیاسی رودرروی برخورد دمکراتیک که متضمن همکاری نیروهای متضاد جامعه است، قرار می گیرد.
مخالفت و بزبان گویاتر دشمنی با مهاجران ویژگی برجسته راست افراطی فرانسه است. این جریان همه دشواری ها و نابسامانی های اجتماعی و اقتصادی فرانسه را به وجود مهاجران و افزایش شمار آنها در میان مردم فرانسه نسبت می دهد. آنها در این زمینه با همه نیروهای راست افراطی اروپا یکسانی دارند. سوء استفاده از این واقعیت که فرانسه سیاست بخردانه و انسانی در رابطه با مهاجران نداشته، و آنها را در محله های فقیر نشین شهرها به حال خود رها می کند، و دشواری های مردم این محله ها را دوچندان می سازد، یکی از شاخص های نگرش غیر انساندوستانه و ضدیت با برابری انسان هاست که در این جریان سیاسی غالب است.
اقتدارگرایی و ترویج اعمال زور و سرکوب بوسیله نیروهای پلیس و ژاندارمری علیه جوانان منطقه های فقیرنشین و بویژه علیه مهاجران، مسلمانان و سیاه پوستان. آنها بدون استثنا و همواره از زورگویی های پلیس که گاه به کشتار مردم بیگناه می انجامد، و گهگاه بوسیله دستگاه قضایی محکوم می شود، جانبداری می کنند.
با این حساب، و با توجه به اینکه بیش از یک سوم رای دهندگان فرانسه در خلال سه انتخابات اخیر، خواه بدلیل اعتراض یا براثر گزینش آگاهانه به جریان راست افراطی گرایش یافته اند، می توان نتیجه گرفت که دمکراسی فرانسه بیمار است. درست است که پایه های حقوقی و اصول بنیادی دمکراسی در فرانسه هنوز مانند گذشته عمل می کنند، ولی آنگاه که یک سوم نیروهای سازنده این دمکراسی به جریانی نزدیک می شود که آشکارا راه ستیز با مبانی دمکراسی را درپیش دارد، جای آن دارد که برسر تندرست ماندن دمکراسی فرانسه و عملکرد بخردانه آن دل نگران بود.
خوشبختانه نیروهای دمکراسی خواه در فرانسه پرتوان هستند، و ناسازگاری با سپردن قدرت سیاسی بدست راست افراطی پردامنه است. همان فردای انتخابات شگون آور، سازمان های اصلی چپ که پیش از این همدیگر را سخت به زیر انتقاد داشتند، و حاضر به گفتگو باهم نبودند، دور هم گرد آمدند تا جبهه واحدی در مبارزه با قدرت گرفتن راست افراطی برپا کنند. درست است که نیروهای چپ بلحاظ کمی و از نظر بازتاب در نهادهای سیاسی جامعه ضعیف هستند، ولی آنها پتانسیل نیرومندی در جامعه دارند، و احتمال اینکه آنها بتوانند سد راه پیشروی راست افراطی گردند، ناچیز نیست. ناگفته نماند که در دهه 30 سده بیستم همزمان با اینکه راست افراطی نازیسم را در آلمان روی کار آورد، جبهه مردمی چپ ها توانست یورش راست افراطی در فرانسه را خنثا ساخته و جبهه مردمی را بر اریکه قدرت بنشاند. ولی زمانه عوض شده، و موازنه نیروهای سیاسی فرانسه مانند آن دوره نیست. با این همه امیدواری مردم فرانسه، بویژه نیروهای چپ به اینکه بتوانند مانع پیشروی راست افراطی گردند، فراوان است.
مهدی رجبی
11 ژوئن 2024