به یاد ماندگار هومن آذر کلاه
و پیشکش بنفشه مسعودی عزیز
چشم هنر به تلخی بارید مثل باران
در نوبت وداعت، بر چهره ی بهاران
بی گفتن کلامی، بدرود یا پیامی
حکّ شد حضور سرخت در سینه های یاران
باور نداشت هستی کز ما چنین گسستی
پیمانمان شکستی افسوس، صد هزاران!
در رفتنت جدا شد از شاخه برگ خواهش
امّید بی نوا شد، با حکم روزگاراان
با واژه های خونین، گو چون رِسَم به تسکین
از کوچ گل بگویم یا سوگ سربداران؟
یاد تو مانده برجا تا انتها به جان ها
عطرت هماره جوشان ،در قلب دااغ داران
دردت گسست راهم از راه آشنایی
ای نازنین کچایی در جمع سوگواران؟
رغم بلور ماتم،دردانه وار شبنم،
ناخن کشد به تلخی روی بنفشه زاران
چون از غمت سرایم،بی تاب شد نوایم
ای عشق سیل اشکی، بر دردمان بباران
ویدا فرهودی
بهار ۱۴۰۳