logo





نگاهی به «پس نوشته»ی هابرماس

سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳ - ۲۱ مه ۲۰۲۴

مهدی استعدادی شاد

new/mehdi-estedadi-shad04.jpg
۱- کتاب دو جلدی اخیر یورگن هابرماس دربارۀ خوانش وی از تاریخ فلسفه، که شامل ۱۷۸۸ صفحه می‌گردد، به خودی خود می‌تواند احترام برانگیز باشد. زیرا که متفکری متعهد بین هشتاد تا نود سالگی آن را نوشته‌است.

البته احترام اولیه مانع آن نمی‌شود که چشم و گوش بسته بدان هوش بسپاریم و از حق خوانش انتقادی آن صرفنظر کنیم. از این منظر، در جلد دوم کتاب یک "پس نوشته" Postskriptum وجود دارد. مطلبی که می‌تواند به عنوان جمع‌بندی اثر خوانده شود. در ادامه تلاش می‌کنم شرحی خلاصه از آن بدست دهم.

۲- این روزها نام هابرماس بیش از پیش بر سر زبان و قلم‌های "تحلیلگران رسانه‌ای" ریز و درشت جاری می‌شود. چنان که برخی وی را فردی مثبت و گره‌گشا ارزیابی کرده و او را متفکری در پی تفاهم انسانی و از طریق گفتگوی آزاد می‌نامند.

اما برغم احترامی که کتابخوانان اهل فلسفه و از جمله نگارنده برای آن زندگی پُربار نظری و مداخله اش به‌نفع اومانیسم در اذهان عمومی داشته و دارند، برخی نیز به‌خاطر رفتار سیاسی اخیرش به شکایت از او بر می‌آیند. چرا که در ارزیابی جنگ "غزه" با بیان سیاست حاکم بر آلمان همنوا شده و به دفاع و پشتیبانی بی اما و اگر از رفتار میلیتاریسم اسرائیلی بر آمده‌است. بی آن که با استناد به طرح نظری خودش در مورد"اخلاق گُفتمانی"، حرف و استدلال طرف دیگر جنگ که هیچ، ولی دادخواهی مردم عادی و اسیر در "زندان رو باز غزه" را لحاظ کرده باشد.

مردمی که قربانی جنگ و دسیسه‌های جنگ افروزان و بازیچه دست نیروهایی با گرایشات مشترک به تعصب، بنیاد گرایی، نژاد و قوم پرستی هستند.

۳- با این‌حال قصد و آماج نگارنده، از مجرای یادداشت حاضر، نکته زیر نیست. این که به دفاع هابرماس از اسرائیل در "بیانیه سه نفره" او و دوستانش بپردازد. چون فکر می‌کند زیر ساخت و انگیزش چنین دفاع بی اما و اگری از دولت دست راستی نتانیاهو به تلقی او در دورۀ متاخر نظریش بر می‌گردد. تلقی ای که برغم تلاش چند دهه ای برای اثبات و جا انداختن طرح "اندیشۀ پسا متافیزیکی"، برداشت مثبتی از نقش دین هم‌چون نیروی تسلا بخش در جوامع پسا سکولار دارد.

بگذریم که این برداشت از نقش مثبت دین در جوامع پسا سکولار و غربی، حتا در صورت درست و منصفانه بودن ارزیابی و منطقی بودن بررسی‌اش، ربطی به موقعیّت دین و رفتار دینداران در خاورمیانه ندارد.

منطقه‌ای که ادیان میداندارش از یهودیت گرفته تا اسلام، از دهه ها پیش، به جای تسلا بخشیدن هنگام مرگ عزیزان بیشتر در پی گسترش صدمه خود به کُل زندگی انسانی هستند. چنان که ایشان توسط قدرت دولتی و نیروهای فشار خود انواع تبعیضهای اجتماعی را نسبت به دگراندیشان اعمال می‌کنند. تبهکاری که بر اساس نفاق و دشمنی مومن با" کافر" ساخته می‌شود.

در واقع گرفتاری بر سر سلطه و اقتدار بر مکان‌های "مقدس" ادیان ابراهیمی در منطقه پیامبر زای خاورمیانه است. امر بغرنجی که نوعی ستیز و رقابت مرگزای عمو زادگان موحد را مانع برقراری زندگی عادی کرده است.

۴- باری. "پس نوشته"هابرماس، نخست با شرح مولف از منظور خود شروع می‌شود. این که تشریح تاریخ فلسفه وی مبتنی بر باز بینی سیستماتیک ساختار یافته است و هر بخش مقدماتی چشم اندازی را طرح میکند که در فصلهای بعدی گام به گام تدقیق میگردد.

او شرح میدهد که به‌دنبال ردپای تاریخی دورۀ قدیمی یا اولیه فلسفیدن بوده‌است. اما چون خود را بر مسیر فلسفیدن در غرب متمرکز کرده، چنان که در جلد اول فقط اشاره ای کوتاه و گذرا به فلسفه در چین و هند و ایران داشته، شناخت دوره عهد عتیق را محدود به بیانگری‌های زبان‌های یونانی و عبری می‌سازد. اتکای نگرش هابرماس به سرگذشت فلسفه، به آشکارا مبنی بر توضیح تاریخی کارل یاسپرس(در اثر "آغاز و فرجام تاریخ") است.

یاسپرس با آن تقسیم بندی سه گانه تاریخ بشری به دورههای اساطیری، محوری و بعد از آن، تاکید ویژه ای بر دورۀ میانی دارد. زمانه‌ای بین قرن‌های هشت تا دوم پیش از میلاد که "محور" خوانده شده و در آن از ذهنیت بدوی گذاری به نقش یابی لوگوس صورت یافته است. در آن روزگار نه فقط ادیان بلکه هم‌چنین کسانی پیدا می‌شوند که به پرسش‌های فلسفی می‌اندیشند.

به زعم هابرماس در دورۀ محوری(Achsenzeit) مسیر غربی فلسفه حاصل تنش و دادوستد سنت‌های نظری یونانی و یهودی است که بر سر رابطۀ دین و دانش بحث و نیز برای ترجیح یکی بر دیگری جدل داشته‌اند. این مناقشۀ تاریخی بر سر گزینش دین یا دانش که به‌زعم هابرماس بیش از یک هزاره در فضای فلسفیدن طنین داشته، سپس به چهار پرسش معروف کانتی در مورد انسان می‌رسد که برای توصیف و تصویری جدید از جهان تلاش کرده‌است.

در پیامد آن مناقشه و طرح پرسش‌های کانتی، هابرماس دو مرزبندی را یادآور می‌شود. اولین مرزبندی در تقابل با رویکرد علم زده‌است که می‌خواهد فلسفه را به بهانه فراز و نشیب‌هایش از روند توصیف و شرح عینی و دانشورزانه طبیعت و زندگی انسانی کنار گذارد.

دومین مرزبندی با رویکرد طبیعت‌گرایانه صرف است که با دانش امتحان پس داده نزد علوم نمی‌خواهد کنار بیایید. دانشی که در تاویل جهان اُفقی را نمایان می‌سازد و برای هدایت زندگی لازم است.

هابرماس منظور نهایی از این مرزبندی با رویکردهای یادشده را به قرار زیر تعریف می‌کند. این که در مجرای این تفکیک‌ها، کارکرد خودفهمی فلسفه به جریان می‌افتد تا تکلیف دستیابی به شناخت عینی و مبتنی بر دانش از جهان را انجام داده و امر روشن نگری در مورد درک و دریافت‌های موجود را به فرجامی برساند. از نظرش تازه با طی این طریق خواهد بود که ما از پس داعیه ای بر می‌آییم که می‌خواهد در بازاندیشی جایگاه انسانی روزآمد باشد و ما را همراه تحولات تاریخی سازد.

از بطن آن روند مطالعه و پژوهش در تاریخ فکر، برای هابرماس، طرح یک نظریه هم‌چون رسالت پیش می‌آید که وی آن را "اندیشۀ پسا متافیزیکی" می‌نامد. اندیشه ای که از منظر تبار شناسی در مسیر فلسفۀ غربی باید جستجو شود. او هم‌چنین به ریل گذاری برای تحول این اندیشه اشاره کرده که در آثار مولفانی چون فویرباخ، مارکس، که‌یرکه گارد و پیرس قابل پیگیری است. البته وی در این رابطه یک اشاره ضمنی هم افزوده و به کمبود در نظر نگرفتن رویکرد زیبایی شناسانه نیچه معترف شده‌است.

برای فصل بندی داستان تاریخ فلسفه که بر محور توجه به غرب خلاصه شده، هابرماس سه اپیزود در نظر گرفته که به قرار زیر است. این که نخست یونانیت و یهودیت در هم تنیده در دورۀ امپراتوری رُم موثرند. سپس یک نقطه عطف در قرن هژده پیش می‌آید که به جدایی بین تجربه گرایی و فلسفه استعلایی منجر شده و تا به امروز ادامه داشته‌است.

در واقع مواجهه و امتزاج مسیحیت با افلاتونگرایی در دورۀ قیصران رُمی در پیامد خود باعث لحظه های پُرتنشی می‌گردد که پس از دورۀ اسکولاستیکی روحانیون کلیسایی دوباره در مجادلۀ هیوم و کانت اوج می‌گیرد. مجادله‌ای که برسر تصویر و فهم‌های سنتی از جهان و فاصله گرفتن از سیستم‌های نظری و در نگر گرفتن تاویل‌های عقلانی و فلسفی کتاب مقدس بوده‌است. از این پس سوال اساسی این بوده که امکانات شناخت ما تا کجا قد می‌دهد.

در شرح این روند هابرماس نکات زیر را می‌افزاید:" برای آباء کلیسا سخت نبود که پرهیزکاری با هدف رستگاری و آمرزش را با افلاتون گرایی ترکیب کنند و سپس لوگوس یونانی را به اسم خدایی آفریننده و نجات دهنده بیفزایند و آن‌ها را به تلالو وا دارند".
بر این منوال خردمندی یونانی در قلب تصوری از جهان جا می‌گیرد که هم‌زمان هم با خدا در ارتباط است و هم دیگر کاری به تماشا و درک و دریافت کائنات و تامل بر جهان ندارد.

جریانات عرفان مسیحی آماده پذیرش دو راه رستگاری متفاوت ولی در هم جذب شده گشته و از طریق ارتباطات میان گروهی به تلقی‌هایی متکی بر شناخت می‌رسند که به‌طور ضمنی آن‌ها را گنوسیسم مذهبی می‌خوانیم. بطوری که سنت آگوستین مقدس هم مجذوب و دارای کشش نسبت به افلاتون‌گرایی است و هم آموزۀ رستگاری پاول مقدس و اعتقاد به تثلیث پدر و پسر و روح القدس را وارد مناقشات گفتار فلسفی می‌سازد.

باری. تاویل مثبت هابرماس از روند به خدمت درآوردن فلسفه از سوی نهاد دین و ایدئولوژی حاکم زیاد نیاز به شرح ندارد. به‌ویژه که در ادامه نیز از نقش مثبت ساختار ارتباطی در مجامع کلیسایی یاد می‌کند. زیرا معتقد است که این ساختار به کار توسعه فردیت‌یابی می‌آید. به‌زعم‌اش راز و نیاز فرد مومن با خدا بر محور اُفقی، شبکه‌ای از ارتباطات جمعی می‌سازد که در کلیت همایش مومنان هم‌چنین به رابطه ای چند جانبه میان اعضا منجر می‌گردد. مومن هم‌چون عضوی از این کلیت سازمانیافته به‌خاطر ترس از ازدیاد گناه بیشتر دنبال آمرزش در ساختار ارتباطی در دسترس می‌شود و از این طریق به تجربیاتی از حضور در فضای اجتماعیات دست می‌یابد. در حالی که از دید هابرماس فُرم و محتوای این نوع تجربیات اجتماعی برای جامعه یونانی ماب و به اصطلاح مجذوب فلسفه ناشناخته بوده‌است. هابرماس به اشاعه این باور زیر می‌پردازد که در هر حالت آگوستین جرقه‌هایی از خردمندی یونانی را در مرکز اعتقادات مسیحی چنان نورانی ساخته بود که فکر می‌کرده آموزۀ مسیحی فلسفۀ بهتری را بنمایش می‌گذارد.

در تفسیر تاریخی هابرماس که در پی اشاره به اهمیت دین همچون مددکار ذهنی به هنگام بحران‌هایی نظیر وقوع مرگ است، نوعی مماشات و آشتی تاریخی می‌خواهد شکل بگیرد. به‌ویژه که وی بر وجود، اهمیت و توسعه رابطه اجتماعی به‌خاطر اثبات نظریه خرد ارتباطی خود تاکید دو چندانی دارد.

از این‌رو نه بر آن ترسی مکث می‌کند که مومن را در بر می‌گیرید، ترسی از مجازات در جهنم و بلا تکلیفی در برزخ، و نه به سیستم دینی آموزش اطاعت نگاهی انتقادی می‌اندازد که هر فاعل شناسا و سوژه‌ای را از کنجکاوی منع می‌کند.

در هر حالت برخی این میل هابرماس به آشتی تاریخی با دین به بهانه نقش تسلی بخش را نقطه عطفی در مسیر فلسفیدن او می‌دانند.

اگر او در دورۀ آغازین اندیشیدن به فلسفه و جامعه شناسی بر این امر تاکید داشته که «اندیشۀ پسا متافیزیکی» آن نحله از جریان فلسفه باید باشد که بر یک گفتار اثبات شده علمی استوار است، در دوره بعدی که گویا از سال ۲۰۰۱ تقویم‌بندی شده، از پذیرش رهنمودهای معنایی اعتقاد مسیحی یهودی با طیب خاطر سخن می‌گوید.

در دورۀ دوم ادیان یادشده در افکار هابرماس دیگر اموری سپری شده به حساب نمی‌آیند و به بخشی از جریان فکری قابل اعتنا و اهمیت دار در روند ضروری سیاست گزاری بدل می‌گردند.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد