logo





فستیوال سینمائی تک نفره

شنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۸ مه ۲۰۲۴

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
تو این یه هفته فستیوالت که هر شب دو فیلم، بعداز گرگ و میش مغرب تا دوازده شب، تواین سینمای کوچک گوشه ی این میدون کوچک شهر ما گذاشتی، از فیلمی که بلیط و صندلی اختصاصی کنار خودتو، تو ردیف آخر بهم دادی و توصیه کردی بیام و بینم، از تموم فیلمات بیشتر خوشم آمد.»
« نمایش فیلم اول و موردپسندت تموم شده، فیلم دوم رو هم که الان نشون میده، قبلا دیدی و دو نفری نشستیم کنار میز روسکوی این گوشه دنچ نیمه تاریک پشت صندلیای سالن نمایش و داریم به سلامتی همدیگه آبجو سرمی کشیم، بفرما چرا غیر از این یکی، از بقیه ی فیلماخوشت نیامده؟ »
« اول شما بفرما چرا گفتی اکبری نیستی؟ »
« نیستم دیگه، به زور نمیشه ازمن اکبری ساخت که، خیلی ازکاراتو خونده م، بیشترشون باب مذاقمن و خوشم آمده، واسه چی به این فتیسوال یه نفره اهانت میکنی ومیگی ازبیشترفیلمات خوشت نیامده؟ »
« اول جوابمو بده تابعد برسیم به بقیه قضایا و گرفتن جواب کاملت. »
« من که اکبری نیستم. »
« پیش من و کولی بازی! »
« کنایه واشارات نویسندگیاتو بگذارکنار، حرفاتو ساده بزن که بفهمم چی میخوای بگی. »
« بلاخره اکبری هستی یانه ؟ تاخیالمو راحت نکنی، نمیرم سر قضیه این که چرااز فیلمای فستیوال تک نفره ت خوشم نیامده. »
«نه،‌اکبری نیستم.حالا چرارو این قضیه اینهمه اصرارداری وپافشاری میکنی؟»
« تم صدات، چهره، هیکل و قیافه ت، همون اکبریه که خیلی ازکارا، کارگردانی و بازیهاش را دیده م. واسه چی قایم موشک بازی میکنی؟ »
« کدوم یکی از کارای تاتری که اکبری کارگردانی وتوش بازی کرده رو دیدی و خوشت آمده؟ »
« دوتاازکارایی که کارگردانی و خودشم به عنوان کاراکتر اصلی، توش نقش آفرینی کرده « ارزش » و « کراسیبول – کوره ی آزمایش » است. الحق که بازیش تو هر دونمایشنامه، نقص نداره. تاهنوزم خاطره ش توذهنم هست. هردو نمایشنامم نوشته ی آرتورمیلره. جفتشم من ترجمه کرده م، تو برو شورش، تمام عوامل نمایش معرف شده ن، اماهیچ اشاره ای به مترجم هردونمایشنامه نشده. »
« دیگه چی خاطره ئی از اکبری داری؟ »
« هنرستان کلاسای هنری اسکوئیها، تو خیابون ولیعهد اون زمان و ولیعصر امروزی وبالاترازفروشگاه کوروش وساختمونای بهجت آبادبود، بیشتر هنر پیشه های قدر تاتروسینمای بعدی، تواین هنرستان دوردیده وفارغ التحصیل شدندو از زیردست مهین و مصطفی اسکوئی بیرون آمدندو وارد سینمای هنری وانقلابی دوسه دهه ی اول انقلاب و ازسرآمدان سینمای ما شدن. »
« بفرمااین سرآمدا کیابودن، چن نفرشون رو اسم ببر. »
« انتظامی، علی نصیریان، پرویزفنی زاده، مهدی فتحی، سعید سلطانپورو خیلیای دیگه، این اکبریم یکی ازبیرون آمده ها ازهنرستان اسکوئیاست. این هنرستان، جلوی سالن تمریناش، یه رستوران داشت، بازیکنا تو ساعتای استراحت، اغلب میامدن تورستوران، قاطی مشتریا میشدن، غذامیخوردن و نوشیدنیای الکلی وغیرالکلی مینوشیدن.
جوون بودم وسرپرشور وسودائی داشتم، بعد کاروکلاسای پاره وقت، بیشتر وقتام رو توهمین رستوران میگذروندم. باخیلی از هنرجویای این کلاسا آشنا وبابعضیا شون دوست شده بودم. »
« باکدوماشون آشناو ازچی راهی باهاشون دوست شده بودی؟ »
«‌ خودم می گفتم مهین خانوم، بهش خیلی ارادت داشتم، توچن جلسه ی هنری وفرهنگی دعوتش کردیم و هرجاازاینجور جلسه هاداشت، خودم رو به جلسه هاش میرسوندم. بهم محبت داشت، اغلب درددلا واختلافاش روبا مصطفی اسکوئی، واسه م تعریف میکرد. »
« باکدومای این دانشجوهای هنری بیشتر دوست بودی؟ وازچی راهی؟ »
« یه عده شون پامنبری زنده یاد کسرائی بودن، منم یکی از همکاراو پامنبریای کسرائی بودم. اغلب هفته ای یکی دوبارتواطاق سالن مانند کسرائی جمع ودرس فکری وادبی می آموختیم. تو همین جلسه ها بازنده یادان سعیدسلطانپور، مهدی فتحی، حعفرکوشابادی ودیگرانی ازاین سنخ آشناو دوست شدم. »
« اکبری رو ازکجامی شناسی؟که اصرار داری منو جاش بگذاری؟ »
« توهمون رستوران کنار کارگاه هنرستان، اغلب میدیدمش،ازنزدیک باهاش آشنائی نداشتم، هیکل وچهره و تم صدای خاص ومشخصی داشت، با همقطاراش کنار میز می نشست، آبجومی نوشید،‌ سرش گرم که می شد، نقشائی رو که تمرین کرده بود، دوباره وسرمیز اجرامی کردو باصدای بلند قهقهه میزد. قیافه، قدوقواره وتم خاص صداش، هیچوقت فراموشم نشده و نمیشه، اینم قیافه وتم صدای همون اکبریه ، ممکن نیست اشتباه کنم! »
« حالا بگوچرا ازفیلمای فستیوال تک نفره من خوشت نیامده، تاجوابتو بدم.»
« این قضیه روهم واسه م توضیح که بدی و روشنم کنی، میرم سراغ اصلامطلب.»
« دیگه چی اشکالی داری وتوضیح لازم داره؟ بگوشم، بفرما. »
« چیجوری شد که تک و تنها راه افتادی تو اروپا و این فستیوال سینمائی رو راه انداختی؟ ازهمون اول، تبلیغاتتو تو روزنامه شهر میخوندم، خوب آگهی میکردی، فکرکردم، مثل خیلی از فستیوالا، یه گروه چن نفره هستین. حالاکه آمده و باهات آشناشده م، فهمیده م خودتم این کاره و تو کارت کارکشته وواردی، چطور شدکه خودت یه نفره، تو فکر این فستیوال افتادی، اتفاقا تماشاچی زیادیم جلب کردی، این سنیمای کوچک خصوصی، تونمایش تموم فیلما، پره وبلیط کم میاری، واسه همین فیلم قبلی، اگه بلیط و صندلی اختصاصی بهم نداده بودی، بلیط بهم نمیرسید. »‌
« عمرمو صرف این کارکرده م، تقریبا تموم پیچ وخم وشگرد کارتاتر و سینما رو میدونم. فکرش به کله م که زد، باآشناهای این کاره ی اروپائیم، جریانو مطرح کردم، همه قول مساعد دادن. یکی دوماه درزمینه انتخاب فیلما، مطالعه کردم. سرآخر بیستا سی دی فیلمای انتخابی روگذاشتم تو کوله پشتیم و راهی اروپاشدم. تاحالا تو بیشترشهرای اروپائی، فیلمارو به نمایش گذاشته م، استقبال خوب بوده، پول خوبی درآورده ام و موفق بوده م، فقط تو این شهر، بعضی ایرونیای خوب خورده ی ازهمه چیزوهمه جا بی خبرشکم پیه آورده، ایراد میگیرن که واسه چی این فستیوال ونمایش فیلم تو یه سینمای پرنونشون داده میشه، انگارازاومدن تو اینجور سینماها، بال قباشون آلوده میشه، حتم دارم از شاه چیای بخوبریده و از بیدردو عارای اروپا هستن، یکی نیست بهشون بگه تو ساعتای نمایش این فیلما که فیلم پرنو نشون نمیده، اتفاقا سینمای جمع و جور و ترتمیزیه، تقریبا تو سیتی سنترم هست. انگارتموم ته مونده های ساواکیاو شاه چیا تواین کشورو این شهر جمع شدن، باحرفا و پوزخنداشون، پاک اوقاتمو گه مرغی کردن، اگه بازم بخوام ازاینجور کارا بکنم، دیگه تواین شهرنمیام. بیشترشون نشخوارکننده و ازهنرواین حرفا چیزی بارشون نیست، به عوض توجه به جنبه های هنری فیلما، چسبیدن به نوع سینما و زرق و برق و اینحرفاش. حالا رضایت میدی و میگی واسه چی از بیشتر فیلمام خوشت نیامده؟ »
« سه چارم فیلم نمایش داده شده، وقت زیادی نداریم دیگه، شرح وحلاجی این قضیه یه مجلس کامل لازم داره،‌ بگذاریم واسه یه وقت ونشست دیگه. »
« شب آخر فستیوالمه، جلسه ونشست دیگه نمونده، فرداباید برم پاریس، جاوسینماشم دوستاواسه م رزرو وآماده کردن، مختصرا بگو. »
« قبلا تو ایران تاتروسینماو هنررو باهمین چشم و دیدگاه نگا میکردم. »
« باکدوم نگاه ودیدگاه؟ »
« صحنه ها ی تاتر و سینما، هر چی بیشتر آه وناله و زنجموره داشت، کاراکترا هرچی بیشتر نعره می کشیدن وگلو پاره میکردن واعصاب و روان تماشاچی رابه جنون می کشیدن، هنر برتر به حسابش میاوردم، مثل همین فیلم الی که دیشب به نمایش گذاشته بودی، چو افتاده که این فیلم یه شاهکارسینمائیه، کجاش بدرد بخوره؟ یه عده میرن کنار دریا، یه نفرغرق میشه، تموم بقیه ی فیلم به نعره کشی وحرکات عصب خراش وآه وناله و زنجموره هائیه میگذره که تماشاچی رودیوونه میکنه، به جهنم که یه نفرغرق وسقط شده، هیچ پیام هنری به درد خوری نداره. اکثرفیلمای ایرانی، ازجمله بیشتر فیلمائی که توبه نمایش گذاشتی، همین تم رو دارن. دایم نعره کشی، گلوپاره کردن، رو فاجعه وخون وخونریزی تکیه وتاکید کردن که نشد هنر. »
« مثلاباید چیجوری باشه که باب مذاق تو وهنری باشه؟ »
« مثل سینمای روشنفکری همین فرانسه که فردا میری اونجا. »
« یه کم ازخصوصیات این سینمای روشنفکری فرانسه بگو. »
« تم فیلماش مثل امواج، نرم وملایم وبدون تلنگر زدن رو اعصاب تماشاچی، جریان داره، بزرگترین فجایع عمومی وخصوصی، تو این سنخ فیلم وسینما مطرح و نمایش داده میشه، بدون این که اعصاب تماشاچی رو به آتیش بکشه ومچاله کنه. زن به شوهر خیانت میکنه، یکی به دختری تجاوز میکنه، یکی پسر یکی رومیکشه، یکی خودشو پرت میکنه تو دریاوغرق میکنه، یکی خودشو آتیش میزن، هیچ تیکه تیکه کردن همدیگه وطرف مقابل ونعره کشیای جنون آمیز و دیوونه کردن تماشاچی مطرح نمیشه، اغلب جر یان خیلی نرم وآروم، بادیالوگ و طی مراحل قانونی، حل وفصل میشه. »
« چرا تو سینمای فرانسه، تماشاچی سرسام نمیگیره وبیشتر مقولات فجیع وخشن، نرم وملایم مطرح وبادیالوگ ومراحل قانونی حل وفصل میشه؟ »
« واسه این که هنرمند فرانسوی درمحیطی آروم وازبدو تولد، بادیالوگ بزرگ شده، بچه گاگوله که میره، رفتارپدرومادرباهاش نرم وملایمه، مثل یه آدم بزرگ، دایم باهاش دیالوگ دارن، این آرامش ودیالوگ میشه فطرت و شخصیت این بچه وهمراه خودش میبره تو دانشگاه، هنرستان، تاتروسینماو تموم انواع هنرای دیگه،قرنهاست دیالوگ جزء فرهنگ وتموم امور این جامعه ست، مقوله ای که توجامعه شاهنشاهی دیکتاتور زده ی ما، هیچوقت وجود نداشته ونداره، رواین اصل، توسینما وفیلمای فرانسه، بزرگترین حوادث و فجایع ، مثل امواج، نرم وملایم مطرح وحل و فصل میشه و توهرفرصتی بااعصاب تماشاچی ورنمیره وبهش تلنگرنمیزنه، باهیجانزده کردن تماشاچی، عقل ومنطقش روضایع نمیکنه، به اوج هیجان نمی بردش، تماشاچی، فیلم رو با منطق وعقل سلیم وآرامش، حلاجی میکنه، چندوچون میاره، تموم مدت نمایش، رو هرنصویر، چرامیاره. »
« به نظرت، چرااین دوتا سینماوتاترو هنرای دیگه، تواین دوتا کشور، اینجور نقطه مقابل همه؟ »
« واسه این که آدم محصول این روزگار تهرون، اینه، آدم محصول این روزگارپاریس اونه، یعنی بشر و هنرمندو هنرش، محصول زمان ومکانه...»


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد