در محدوده های سرزمین قلبت ات
هنگام که از دالان ِ آیینه ها می گُذری ،
از آشنایان خویش روی مگردان.
چرا که در گُذر از اوهام سفید
وَ آنچه هست های سیاه
آیینه را از آنچه می باشند ها، چاره نیست!
در محدوده های سر زمین قلبت ات
آن که سرودی بر بال باد نوشت و رفت
از آیینه هم رفته است!
سرود امّا هنوز
زیر سقفِ دالان آیینه ها
در تاریک و روشن ِ بودن
- که کَس را از آن چاره نیست -
در کار ِتکرار است.
نه تو،
که ما را
که آدمی را ،هیچ سفری بایسته تر از
گردشی در دالان آیینه های
محدوده سرزمین قلب نیست.
***********************************************
شنبه ۲۷ ژانویه ی ۲۰۲۴
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد