logo





نمکسارِ معانی
(نگاه مولانا به تناسخ) (بخش سوم)

چهار شنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۵ مه ۲۰۲۴

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

mohammad-binesh1.jpg
پس از آن مولوی به روش اشاعره پلی از حکمت نظری به کلام قرآنی می زند:

پس لَهُ الخَلق و لَهُ الاَمرش*، بدان
خلق، صورت. امر،جان. راکب بر آن ۷۸
راکب و مرکوب در فرمانِ شاه
جسم بر درگاه و جان در بارگاه ۷۹
چون که خواهد کآب آید در سبو
شاه گوید جَیشِ جان را : « اِرکَبوا»* ! ۸۰
باز، جان ها را چو خوانَد در عُلوُ
بانگ آید از نقیبان، که:« اِنزِلوا»* ! ۸۱
بعد از این باریک خواهد شد سَخُن
کم کن آتش، هیزمش افزون مکن ! ۸۲
تا نجوشد دیگ های خُرد زود
دیگِ ادراکات، خُردست و فرود ۸۳

*امر؛ فرمان، فرمان الهی، جهان غیب *ارکَبوا، سوار شوید! *اِنزِلوا؛ فرود آیید!
بیت ۷۸ به بخشی از آیهٔ ۵۴ سورهٔ اعراف اشاره دارد:« آگاه باشید که عالم خلق و عالم غیب از آن اوست.» پس معنای عبارت «جهان خلق و جهان غیب از آنِ اوست» را دریاب! دنیای مخلوقات، حکمِ صورتِ ظاهر را دارد، حال آنکه جهان غیب، روحِ جهانِ ظاهر و باطن و معنای آن ست، که همچون سوارکاری بر گردهٔ عالمِ خلق نشسته و بفرمان خدا می راندش.

ابیات ۷۹ تا ۸۱ : جهان ظاهر و روحِ آن همانندِ حیوانِ سواری و سوارکار ، زیر فرمانِ پادشاهِ وجودند. جسم ِ بی روح، بر آستانهٔ درگاه الهی و روحِ بی جسم در خدمت پادشاه گوش بفرمان ایستاده اند.هر گاه که پادشاهِ عالمِ وجود اراده کند تا آبِ ارواح در سبوی تن ها ریخته شود، به لشکر جان ها امر می کند سوار شوید! و باز وقتی جان ها را به جانبِ جهانِ بالا فرابخواند، آن نقیبان ــ منظور فرشتهٔ مرگ عزرائیل ــ‌ بانگ می زنند که : «از اسب ِ ابدان فرود آیید !»همین معنی در دفتر نخست مثنوی روشن تر بیان شده است و نشان می دهد نه تنها در وقت مرگ، بلکه درخواب نیز روح انسان به قدرت خداوند از بدن آزاد شده، منتظردستور بازگشت به تن باقی می ماند:(بیت ۳۸۸)
هر شبی از دامِ تن ارواح را
می رهانی؛ می کَنی اَلواح را.

یعنی لوحِ ذهن ما را از نقشِ افکار رو زانه پاک می کنی. معنای بیت البته ارتباطی به تناسخ مصطلح ندارد و در واقع به بخشی از آیهٔ ۴۲ سوره الـزُّمر اشاره می کند: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا ۖ فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَىٰ عَلَيْهَاالْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (خدا جانها را هنگام مردن آنها (مردم) می گیرد، و نیز جان کسانی را که در خوابِ خودنمرده اند. جان هایی که حکم مرگ بر آن ها رانده شده، نگه می دارد و (جان) دیگران را تا زمانی که معیّن است، باز می فرستد. در این عبرتهاست برای آنهایی که می اندیشند.) اما مولانا شاید امکان تاویلهایی را می دهد که تعبیر تناسخ مصطلح نیز یکی از آنهاست.

ابیات ۸۲ و ۸۳ :‌ اگر سخن را ادامه دهم، به اصطلاح کار به جاهای باریک می کشد و دیگ خِرَد های خُرد و کم ظرفیت جوش می آو رند و سر می روند. پس نباید بیش از این در آتشِ معانی آسمانی که بیان می کنم دمید. خامشی بهتر!!!جای تعجب ست که از شا رحان مطرحِ مثنوی چون انقروی و گل پینارلی و نیکلسون و زمانی توضیحی در این خصوص که چرا مولانا نمی خواهد بحث را ادامه دهد نوشته نیست. تنها اکبر آبادی احتمالاتی را در تفسیر بیت نوشته است که خلاصه ای از آن را می آوریم: « یعنی اگر بیان کنم که ابدان را بعدِ فرود آمدن از جانها چه صورت شود، ادراکاتِ خلق به جوش در آیند و انکار نمایند، زیرا از آن بیانِ قِدَمِ عالم و نفیِ‌ قیامت خواهند فهمید. { یعنی امکان دارد شنونده ای کم ظرفیت تصور کند بنا بر فلسفهٔ‌ تناسخ،ـ که ارواح ناکاملان پس از مرگ در قالب حیوانات به جهان بازگردند تا تکامل یابند ـ، جهان جاودانه برقرار خواهد ماند و رستاخیزی نخواهد آمدن.} یا معنی آن بوَد که اگر بیان کنم که جان ها بعد از فرود آمدن در عالم مثال و خیال به چه طور می باشند،////// و آن جهان {مثالی} در باطن همین موجودات ست و یا و رای اینها، ادراکاتِ خلق به جوش آیند. یا معنی آن بوَد که اگر بیان کنم فرود امدنِِ جان ها از ابدان به چه طور ست، ادراکات خلق به سبب نارسایی انکار نمایند.} (۶)

مورد دوم امکان تناسخ تمثّلی را در این عالم مطرح می سازد و مورد سوم کیفیت قبض روح را بیان می کند. به هر حال مولانا در ابیات بالا راهِ تاویلات متفاوت را باز گذاشته است. افزون بر این ابیات دیگری از مثنوی نیز توهّمِ تناسخ مصطلح را ایجاد می کند. مانند بیت زیر در آن مسجد میهمان کش، که می گفتند هر کسی شب را در فلان مسجد بخوابد، قبض روح شود. عارفی از جان گذشته شب را در مسجد به سر برد و گفت :

صورتِ تن گو برو، من کیستم؟
نقش، کم ناید چو من باقی ستم ...[ منظور مولانا از نقش، بدن مادی ستّ]

که البته ارتباطی با تناسخ رسمی ندارد، اما مسالهٔ رجعت، بخصوص در بارهٔ اولیاء الله را نفی نمی کند. به این معنی که عارفان کامل و مکمل، همان گونه که در زمان حیات می توانند با تمرکز قوی، روح خویش را از اسارت بدن رها کرده به عالم اعلی بروند و باز گردند، پس ازمرگ طبیعی نیز قدرت بازگشت از آن جهان به عالم خاکی برای دستگیریِ سالکان را دارند. مولانا خود به این امر باور داشت . مثلا در آخرین غزلی که به هنگام مرگ سرود با مطلع:

رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن
ترکِ منِ‌خرابِ شبگردِ مبتلا کن

در بیتی واقعهٔ ملاقات با روح شمس الدّین تبریزی را چنین آورده است :

در خواب، دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که : « عزم سوی ما کن !»

افزون بر این در میان حدود پنج هزار غزل و رباعی دیوان کبیر، بیشترین سروده ها به راز و نیاز مولانا با وجودِ شمس اختصاص دارد، حال آن که مدت همنشینی آنان در جهان مادی به دو سال و نیم هم نکشیده بود . باور کردنی نیست این همه شیفتگیِ عاشق و جاذبهٔ‌ معشوق تنها به مرورِخاطراتِ گذشته تعلق داشته باشد. می بایست روح شمس تبریزی پس از مرگ بدن همچنان سرزنده و جذاب در کنار مولانا و در دل وی حضور می داشت. چنین ملاقاتی البته در عالم غیر مادی رخ داده بود.ولی این که برای مثال تصور شود روح شمس در قالب دیگر یاران مولانا مانند صلاح الدّین زرکوب و حسام الدّین چلبی حلول کرده بود، قرابتی با اندیشهٔ مولانا ندارد . چنین تصوراتی از جنس عقاید ِ نسفیّه است که در ابتدای این نوشتار آورده بودیم . و اما یک مستزاد و یک غزل معروف هم به نام مولوی شهرت یافته است که هر دو به نوعی موهّمِ اعتقاد مولوی به تناسخ مصطلح اند. بخش آینده به آن خواهیم پرداخت.

(ادامه دارد )
زیر نویس
۶ : اکبر آبادی ، ولی محمد ـ شرح مثنوی معنوی، ج۶۷ ص۲۲۸۳ ـ تصحیح نجیب مایل هروی
http://zibarooz.blogfa.com/post/406



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد