میکائیل و اسرافیل در حال چیدن میز ها
رومیزی ها سفید چون برف
خوشه های آواز خوان انگور
آویزان از دهان شکوفای بلور ها
دسته های گل
منتظر خلق شدن در اوج سرکشی جام ها
از زیرزمین صدای گرومب گرومب می آید
فریادِ زنان و جیغ کودکان
چنگ زدن غزه ی گرسنه به سقف
فریاد کمک خواهی دستهای یخ زده در اکراین
تلنگری میزند با آرنج
میکائیل به کمر اسرافیل
می بینی؟ هنوز مانده اند اسیر و در اسارت
هنوز در تاریکی ِهوای ذغال سیرو سفر میکنند
و نیستند به فکر سوراخ کردن سقف هم
نمی رسند به داد هم
دماغشان را همچنان می گیرند با دستمال ایدئولوژی
با دستمالِ چاق و چوقی میکنم لابلای کتابها و دود سیگار
پس من هم هستم
بوی این باغ را نمی فهمند
اما تا دلت بخواهد ادعای فهم و شعور
تا دلت بخواهد ادبیاتِ من خسته ام من رنجورم من غمگینم پس نوازشم کنید
مدال آویزان کنید از سرو روی من
یادت هست چند وقت پیش رفتیم راه چشمه و فواره ای علامت زدیم برایشان
یادت هست چقدر سنگریزه سفید چیدیم کناره ی جاده که بدانند
منتهی میشود به آرزو های برخاسته شان
امروز دارند سر حمایت یا عدم حمایت در خانه هایشان را می بندند به روی هم
آه میکائیل دوست من
همکارم
همه را یادم هست
بعد از چیدن میز باید باز هم برویم پائین
از غذای امروز برایشان ببریم
چند دیس تکنولوژی و ریاضیات مدرن
گشایش معادلاتی که گره اش را نمی توانند باز کنند
کمکم کن بارم سنگین است
اگر فقط این سیاره می توانست ترس را کنار بگذارد
اگر فقط
ترس را
می توانست کنار بگذارد
آماده ای؟
باز شد چتر!
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد