در آستانه صدمین سالروز مرگ کافکا، نقد و بررسی آثار او در رسانههای جهان دگربار مورد توجه قرار گرفته است. این نوشته میکوشد در این راستا به پدیده "جهان کافکایی" بپردازد.
در ماههای اخیر از زندگی کافکا بر اساس یادداشتها و نامههایش، سریالی در شش قسمت در آلمان تهیه شده است. چند ماه از روزهای پایانی زندگی او نیز موضوع فیلمی شده با عنوان "شکوه زندگی" که هماکنون بر پرده سینماست.
جهان کافکایی در جهان امروز
بی هیچ شکی، آثار کافکا در شمار تأثیرگذارترین ادبیات در جهان معاصر هستند. در ارزش این آثار همین بس که جهان داستانهای او از ادبیات فراتر رفته، بر مفهومی فراتر از خود دلالت دارند. "جهان کافکایی" را جهانی «مرموز، هراسناک و تهدیدکننده" میدانند، جهانی که انسان در آن، در عدم اعتماد، بیگانگی و هراس به موقعیتی دچار میآید که سرانجام در پوچی و ناگزیری و بیمعنایی زندگی، در شک و تردید، تسلیم قدرتهایی ناشناخته میشود.
"جهان کافکایی" واژهایست که از سال ۱۹۷۳ وارد زبان آلمانی شد. سالی پس از آن به زبان انگلیسی راه یافت و پس از آن اندکاندک وارد فرهنگ زبانی جهان شد و عمومیت یافت. این واژه امروز اگرچه وام از نام فرانتس کافکا دارد ولی در استقلال خویش، به موقعیتی ویژه اطلاق میشود؛ به موقعیتی که همهچیز در پردهای از ابهام قرار دارد. همهچیزها اگرچه آشکار هستند و دیده میشوند، ولی پنداری اصلاً به زیر مه رقیقی خارج از دید قرار دارند.
در این جهان اینکه سرنخ کارها دست کیست و مرکز قدرت کجا قرار دارد، معلوم نیست. انسان در کنجکاویهای خویش در تلاشی بیهوده میکوشد به اسرار هستی دست یابد و زندگی خویش به سامان برساند.
با نگاهی به آنچه امروز جهان از سر میگذراند، مفهوم "جهان کافکایی" روشنتر از هر زمانیست. جنگ در خشنترین شکل خویش هر روز جان هزاران نفر را به مرگ میکشاند. میزان تولید و فروش اسلحه در جهان به بالاترین میزان خود رسیده است. آتشافروزان بر طبل جنگ میکوبند. سیمای آنان اما بر ما آشکار نیست. ما تنها واسطههایی را در این کشاکش مرگبار میشناسیم.
آنچه برای "یوزف کا" در "محاکمه"ی کافکا اتفاق میافتد، او را در موقعیتی ویژه قرار میدهد: صبح یک روز فرحبخش، هنوز از خواب برنخاسته که دو نفر وارد اتاقش میشوند و او را بازداشت میکنند. "کا" در سراسر رمان میکوشد تا از این موقعیت برهد ولی موفق نمیشود، نیروهایی خارج از اراده او همه راههای رهایی را بر رویش بستهاند و در اینجاست که رابطه انسان با جهان شکلی دیگر به خود میگیرد. جهان تیره و تار میشود و زندگی در تلخی این جهان سراسر سیاه شکلی دیگر به خود میگیرد. "کا" هرچه میکوشد، در فهم این موقعیت میماند، زمان و مکان داستان به شکلی میخواهند این موقعیت را به خواننده القاء کنند. انسان در این جهان بیگانه با خویش، تن به این موقعیت میدهد، چنانچه "کا" در هراسی بیپایان مرگ را میپذیرد و در پایان رمان، بیآنکه هنوز اتهام خویش بداند، اعدام میشود.
"محاکمه" داستان تلخ و سیاهیست از تجربههای دردآور انسان در جهانی که میکوشد مدرن باشد. نازیسم هیتلری و کمونیسم استالینی به یکسان از این اثر وحشت داشتند و آن را تخطئه نمودند. رژیمهای توتالیتر پنداری خیالبافیها و رؤیاهای خویش را در آن میدیدند. شاید هم به این علت که نمیخواستند واقعیت "زندگی کافکایی" بر مردم آشکار گردد. جهان سراسر تخیلی کافکا نشان از دوران ظلمتی داشت که جهان آبستن آن بود. کافکا اضطرابهای خویش را از این دوران مکتوب کرد. واژه "کافکایی" نمادی است از یک صفت، صفتی که در ترس و دلهرهی انسان معاصر ریشه دارد، و "موقعیت کافکایی" دنیای هزارتویی است که شاید بتوان برای آن دروازهی ورود و یا آغازی متصور شد، ولی وارد آن که شدیم، راه خروج از آن را نمییابیم. "دنیای کافکایی" سراسر کابوس است، کابوسی که در آن فرو میرویم و پایانی ندارد.
چنین جهانی را هماکنون به شکلی دیگر شاهدیم. انسانهای دردمند در "نوار غزه"، و صلحطلبان عدالتجو در اسراییل، به همان اندازه این موقعیت را تجربه میکنند که مبارزان آزادیخواه در ایران اسلامی. میتوان شکلی دیگر از آن را در درگیریهای روسیه و اوکراین و یا کشورهای ناآرام آفریقا بازدید. میتوان آن را در صف آوارگان جهانی، جانبهدر بردگان از جنگ و ناآرامیها بازیافت. میتوان آن را در همین غرب به ظاهر آرام، در پس تبلیغات دروغی مشاهده نمود که هر روز میبینیم و میشنویم. جنگ و آوارگی همان وحشت و هراسی را در جهان پدید آورد که کافکا در "محاکمه" خلق کرده بود. در فاصله صد سالی که از مرگ او گذشته، جهان هیچگاه به این مفهوم و موقعیت چون امروز نزدیک نبوده است. جهان کافکایی همین است که دنیا را در بر گرفته و هر روز گستردهتر میشود.
رمان "مسخ" چنین آغاز میشود: "یکشنبه نوزدهم ژوئیه، به خواب میروی، بیدار میشوی، به خواب میروی، بیدار میشوی، زندگی هولانگیز". در این رمان "گرگور زامزا" پس از کابوسی وحشتناک، صبح که از خواب برمیخیزد، خود را حشره مییابد. گرگور به خاطر ورشکستگی پدر به شغل بازاریابی روی میآورد تا مخارج خانواده را تامین کند.
در "قصر" شخصی به نام "کا" وارد دهکدهای میشود که قصری در آن قرار دارد. "کا" مساح است و قصد ورود به قصر را دارد. به هر کوششی دست مییازد ولی موفق نمیشود. هرکس از اهالی در ناممکن بودن ورود به قصر چیزی میگوید و این گفتنها که ادامه مییابد، پس از مدتی "کا" خود نیز همان حرفها را تکرار میکند و همرنگ جماعت میشود.
شگفتانگیزتر از همه داستان "جلوی قانون" است که معترض و شاکی را توان ورود به آن نیست. به پای دیوارهای آن تا پیری میتوان در آرزوی ورود به آن سر کرد.
جهان کافکایی در ایران امروز
برای ایرانیان جهان کافکا بسیار ملموس است. هر روز انسانهایی بازداشت میشوند، بیآنکه علت را بدانند. کشته میشوند، بیآنکه جرمی مرتکب شده باشند. قربانیان در این سرزمین با احکامی فرازمینی سربهنیست میشوند. آینده در آن مبهم است. مجریان قانون خود از بزرگترین خلافکاران هستند. فساد در تمامی ارکان حکومت ریشه دارد. از رهبر تا امت، نمایندگان و مجریان آشکار و پنهان فساد هستند. هراس و عدم اطمینان بر جامعه حاکم است. دامنه ناامیدی همچنان در حال گسترش است. مافیای قدرت چنگ بر هستی اجتماعی مردم انداخته و آرامش را از آنان ربوده است. جهان خوف و وحشت کافکایی پنداری در جهان ظلمانی ایران سر برداشته است.
جهان کافکایی سراسر ابهام است و همهچیز در عدم اطمینان اتفاق میافتد. انسان در این جهان با خویش احساس بیگانگی میکند. قانون ورای هستی انسانها، نانوشته، از سویی قدرتی دیگر اعمال میشود. هراس تنیده بر تن جامعه است. انسان آسیبپذیر آثار کافکا دچار اضطرابی مُدام است. هیچ نویسندهای تا بدینسان آسیبپذیری انسان را آشکار نساختهاست. کافکا قهرمان نمیآفریند، ضد قهرمان خلق میکند. شخصیتهایی پریشان که در هول و ترس زندگی به سر میآورند. کافکا در تبعید به درون خویش، هستی گناهآلودی را کشف کرد که خود در آن نقشی نداشت. پدر، خدا و یا قانون به شکلی بر کردار و رفتار انسان دخالتی ابدی دارند تا از او آن بسازند که خود میطلبند؛ انسانی مسخشده، درخودفرورفته، بدگمان که در هراسی ابدی، گام به گام امید از دست میدهد و سرانجام تسلیم میشود.
در ایران امروز، یعنی ایرانی که همچنان گام به سوی مدرنیته دارد، اگرچه مردم هنوز تبدیل به آن "حشره" داستان کافکا نشدهاند، ولی بر امیدهای آنان شبحی نامعلوم، آغشته به خرافات سایه انداخته است. آن چاهکی که هر هفته هزاران نفر به زیارتش میروند تا در رابطه با امام غایبشان، آرزوهای خویش از آن طلب کنند و یا سفرههای رنگارنگ نذری و مشت بر سینهزدنها و زنجیر بر پشت کوبیدنها، گوشههایی از همین جهان است. در این دنیا قرار است مردی سوار بر اسب، با شمشیری بر دست، از راه برسد و جهان را به عدل و داد برساند. این دنیا را گاه رژیم بر انسانها تحمیل میکند و گاه نیز انسان خود بر خویشتن در ناآگاهی اعمال میدارد.
جهان کافکایی ما ایرانیها در کنار دنیای کافکایی جهان معاصر، پدیدهایست بیهمتا. باید امیدوار بود نویسندگان ما این جهان را به داستان بکشانند.
"دویچه وله"