logo





«کلام یازدهم از حکایت قفس»

دوشنبه ۱۳ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۱ آپريل ۲۰۲۴

سيروس"قاسم" سيف

seif.jpg
.... بابی در حالی که به طرف بانو می رود، همه افرادی را که در راهرو هستند، مخاطب قرار می دهد و می گويد: (ميهمان های ناخوانده داريم! پاشويد! پاشويد! همه می رويم به اتاق جلسه! زود! زود!).

و به سرعت می دود به طرف اتاق هيچ .نيچ .کا.

رابط ،پچپچ کنان به من می گويد: (عالی شد! همه رفتند. من حالا ميتونم بپرم برم توی حياط و نارنجک هارو از توی کوله بردارم و بعدهم ...)

می گويم: ( نفهميدی چی گفت؟! گفت براشون مهمان ناخوانده آمده! )

می گويد:( خب! که چی؟! به ما چه ربطی داره؟!)

می گويم: ( قبلا که گفتم اگر لو رفته باشی وتعقيبت کرده باشند، ميهمان های ناخوانده، احتمالا همان هائی می توانند باشند که تورا تا اينجا تعقيب کرده اند!)

حالا، بابی با هيچ نيچ .کا و دانشجويان همراه او ، دارند از اتاق بيرون می آيند و می روند به طرف اتاق جلسه و جمع زنانه و جمع مردانه هم که تا اکنون درون راهرو بلاتكليف اين طرف و آن طرف می رفته اند، راه می افتند به دنبال آنها و با هم، يکی پس ازدیگری وارد اتاق جلسه می شوند.

رابط می گويد: ( پس، معلوم می شود که حدسم درست بوده. اون دوتا وولوو، بی خود جلوی در، پارک نکرده بودند!)

می گويم: (و اگر واقعا، حدست درست باشد واين ها، همانهائی باشند که تعقيبت کرده اند، به احتمال زياد، وارد آپارتمان نمی شوند)

می گويد:( از کجا معلوم؟!).

اتفاقی که دفعه ی قبل افتاده بود را دارم به سرعت و تلگرافی برايش می گويم که در همين لحظه، در اتاق جلسه بازمی شود و بانو به بيرون سرک می کشد و وقتی مارا در آنجا می بيند، می گويد: (شما ها نمياين؟! همه بايد در اتاق جلسه باشند!).



نمی دانم که اين دفعه در صدا، نگاه و رفتار بانو چه چيزی است که تصويری درهم وبرهم از او را که مربوط به گذشته ای ناروشن است به خاطر می آورم و همان تصوير درهم و برهم و ناروشن، مثل مغناطيسی من را به خود می کشد و ازجای می کند و رو به بانو می گويم:" داريم ميايم" و پچپچه وار و سريع رو به رابط می گويم:" اگر برويم توی اتاق بهتره . چون، می فهميم که الان دربيرون از این خانه چه اتفاق هائی دارد می افتد.عجله کن!" و پيش از آنکه منتظر سين و جيم های بعدی رابط بشوم، راه می افتم به طرف اتاق جلسه و مشغول بيرون آوردن کفش هايم می شوم . رابط همچنانکه مردد دارد به پشت سرش نگاه ، می خواهد با کفش وارد اتاق شود که بانو به او تذکر می دهد. رابط با اخم کفش هايش را بيرون می آورد وبه دنبال من وارد اتاق می شود.

در داخل اتاق، افراد به صورت پراکنده، اين گوشه و آن گوشه نشسته اند و ساکت چشم دوخته اند به مرکز و بالای اتاق که بابی در وسط ، و کل اوقلژ، وهيچ.نيچ. کا ، در دوطرفش روی زمين نشسته اند .

بابی افراد حاضر در اتاق را از زير نظر می گذراند و می گويد:( پس، بانوکجاست؟!)
کل اوقلژمی گويد: ( بيرون منتظر است که اگر دوباره در زدند، آن را بازکند).

رابط خودش را به سوی من می کشاند و پچپچه وارمی گويد:( اين چی ميگه؟! تو که گفتی، وارد اينجا نميشوند؟!)

می خواهم جواب بدهم، اما زبانم مثل تکه ای از چرم خشک به سقف دهانم می چسبد. نمی توانم حرف بزنم. فقط نگاهش می کنم و روی از او برمی گردانم.

هيچ.نيچ.کا، رو به بابی می کند و می گويد: ( چند درصد مطمئن هستی که ميهمان های ناخوانده مان، همانهائی باشند که منتظرشان بوده ايم؟!)

بابی می گويد: ( صد درصد).

کل اوقلژ، رو به افراد حاضر در اتاق می کند و می گويد: ( در ميان شما، کسانی هستند که به وسيله ی دوستان ما به اينجا دعوت شده اند و احتمالا، دفعه ی اول يا دوم شان است و هنوز ممکن است که شناخت کافی نسبت به ما پيدانکرده باشند و با خودشان فکرکنند که حتما ، ما ، کاسه ای زير نيمکاسه داريم که با شنيدن خبر آمدن چند تا ميهمان ناخوانده، ناگهان دستپاچه می شويم وبا عجله، می دويم به طرف اتاق جلسه برای گرفتن آرايش جديدی که با آرايش چند دقيقه پيشمان فرق دارد! در حالی که اصلا اينطور نيست! ما، امروز ، در شروع جلسه مان، همين آرايش معقول، منطقی، منصفانه و در نتيجه موزونی را داشتيم که الان داريم و مشاهده می کنيد؛ آرايشی که به دليل بحث و گفتگوهای درون گروهی، مبدل به آرايشی ناموزونی شده بود که تا چند دقيقه پيش،همه شاهدش بوديم. هرگروهی، وقتی قرار است پذيرای ميهمان يا ميهمان هائی باشد، بخصوص اگر آن ميهمان يا ميهمان ها ، ناخوانده هم باشند، ترجيح می دهد که با "برحق" ترين آرايش ها برای پذيرائی آماده شود؛ و در نزد اين گروه که همه ی ما باشيم، برحق ترين آرايش ها، زيباترين آرايش ها است و زيباترين آرايش ها ، موزون ترين آرايش های ممکن است و موزون ترين آرايش های ممکن، آرايشی است که مبتنی بر حاکميت -عقل، منطق وانصاف -، ميان اعضای گروه باشد واتفاقا، همچنانکه قبلا هم گفته ايم، تفاوت اصلی و بنيادی ميان -عناصر حاضر و غايب - و شرکت جولاشگا در همين است که عناصر حاضر و غايب، با هر نوع تشکيلات مخفی، در هر شکل و با هر ادعائی، مخالف هستند و .....)
رابط ، در حالی که رنگش پريده است، خودش را بيشتر از پيش به من نزديک می کند و پچپچه وار می گويد:( اين يارو، چی داری ميگه؟! با هرنوع تشکيلات مخفی مخالفيم يعنی چه؟!)

ملتمسانه نگاهش می کنم و با حرکات دست و لال بازی سعی می کنم حاليش کنم که لال شده ام ! نمی توانم حرف بزنم! اما، او انگار متوجه منظورم نمی شود و با خشونتی فرو خورده می غرد که:( اين مزخرفات ديگه چيه! عناصر حاضر و غايب ديگه چه صيغه ايه؟! اين يارو، خودش مشکوک ميزنه! امنييتيه!)

و ناگهان و بايک حرکت سریع و نامحسوس که حتی نظراطرافيان به آن جلب نمی شود، کتم را از روی زانويم برمی دارد و صورتش را به گوشم نزديک می کند و پچپچه وار می گويد: (پيش من باشه مطمئن تره! تو، از جايت هم تکون نمی خوری تابرگردم!).

بعدهم، با نرمشی پلنگ آسا و سريع از جايش بر می خيزد و در يک چشم بهم زدن از اتاق خارج می شود و در را پشت سر خودش می بندد ومن برای حفظ ظاهر، درحالی که از ترس و نگرانی خيس از عرق شده ام،مثل اينکه هيچ اتفاقی نيفتاده باشد، خيلی خونسرد و آرام نگاهم را می برم طرف بابی که دارد می گويد: (... و به اين دلايل است که عناصر حاضر و غايب ، به فعاليت های مخفی اعم از مسلحانه و غيرمسلحانه اعتقادی ندارند! استدلالشان هم اين است که چون در جوامع غير دموکراتيک که انديشه و بيان آزاد نيست، تشکل های اجتماعی مخفی و غير قانونی هم که برای دفاع از آزادی انديشه و بيان تشکيل می شوند، به مرور، دارای ساختاری می شوند، "بسته و مافيائی" و... به تبع آن، دارای

آبشخوری غير دمکراتيک و در مواردی، ديکتاتوری وضد آزادی انديشه و بيان! بنابراين، درچنان جوامع غيردموکراتيکی، برای پرهيز از درغلتيدن به چنان فضای بسته و مافيائی، .بهتر است که تشکل های خواهان دموکراسی و آزادی انديشه و بيان، تشکيلاتی بشوند " قانونی" ، با ساختاری "باز و روشن" که ضمن اعلام علنی مخالفت خود با حرکت های غيردموکراتيک و ضد آزادی انديشه و بيانی که درجامعه صورت می گيرد، سعی کنند که در داخل تشکيلات خود، به تمرين آزادی انديشه و بيان بدون هيچ حصر و استثنائی بپردازند و تحمل و سعه ی صدر خودشان را در برابر شکسته شدن تابوهای سنت و مذهب مقدس شده ی درونشان، به محک آزمايش بگذارند تا زمانی که در جامعه، به قدرت می رسند، حکايتشان، حکايت رطب خوردگانی نشود که پيش از به قدرت رسيدن ، منع رطب می کرده اند، ولی پس از به قدرت رسيدن، آن کارديگر می کنند و .....)

زنگ درآپارتمان به صدا در می آيد. بابی ساکت می شود و همه، لحظه ای در سکوت به هم خيره می شوند. هيچ.نيچ.کا از جايش بر می خيزد و به طرف در اتاق می رود. در همان لحظه، در باز می شود و بانو در چهاچوب در ظاهر می شود و کاغذی را به هيچ.نيچ.کا می دهد و دوباره ناپديد می شود. هيچ.نيچ.کا درهمان حال که نوشته ی روی کاغذ را از نظر می گذراند، به طرف کل اوقلژمی رود و کاغذ را به او می دهد. کل اوقلژهم نگاهی به نوشته ی روی کاغذ می اندازد و سپس آن را به بابی می دهد. بابی هم نگاهی به نوشته ی روی کاغذ می اندازد و آن را به خود هيچ.نيچ. کا، برمی گرداند و ادامه ی سخن قبلی را پی می گيرد و می گويد: (.... و اما، همه ی شماها می دانيد که افرادی که در اينجا دور هم جمع می شويم، افراد سياسی به معنای رايج آن نيستيم، بلکه يک گروه فرهنگی- هنری هستيم که با هدف تبادل انديشه و تجربه هائی که در اين راه اندوخته ايم، هر پانزده روز يکبار، در اينجا دور هم جمع می شويم. گروهی هستيم که اولا، به قانون اساسی کشورمان احترام می گذاريم. ثانيا، همه ی اعضاء، در وحله اول، ايرانی و دوستدار وطنمان هستيم و در وحله دوم، مسلمان يا زرتشتی و يا مسيحی و يا کليمی و يا بودائی ومارکسيست و کمونيست و....)

در همين لحظه، سروصدای درگيری از بيرون به گوش می رسد و متعاقب آن، در اتاق به شدت باز و بانو به درون هل داده می شود و پشت سر او، رابط که با يک دست ، يقه ی پيراهن بانو را از پشت گردن درچنگ خود گرفته است و با دست ديگرش نوک لوله ی هفت تيررا گذاشته است روی شقيقه ی او!

جمع حاضر در اتاق ، وحشت زده از جايش تکان می خورد که رابط، بانو را با تحکم به جلو می راند و رو به حاضرين در اتاق فرياد می زند: ( من با شما ها کاری ندارم! ساکت بنشينيد سرجايتان! کسی از جايش تکان بخورد، می زنمش!سوراخ سوراخش می کنم!)

داستان ادامه دارد......





نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد