روحالله خمینی و جانشین خودخواندهی او علی خامنهای هر دو دین را پناه گرفتند تا چند روزی بتوانند بر کرسی قدرت دوام بیاورد. آنان در این راه نه آبرویی برای خود باقی گذاشتند و نه اعتباری برای دین. تنها مردمانی عاصیِ از دین در جامعه بر جا ماندند که این مردمان عاصی از دین، واجبات دینی را به هیچ میشمارند. جدای از این، از بام تا شام کارکرد منفی خدای آسمان و پیامبران او را به نقد میکشند تا خردورزی جهان مدرن امروزی را بر جایگاهی از وهم و خرافات گذشته بنشانند. مردم به ظاهر دانسته یا نادانسته برنامهای را به پیش میبرند تا شاید بخشهایی از هویت پیشین ایشان ترمیم گردد. اما در این هویتگزینی جدید هرگز قرار نیست آموزههای ورشکستهی اسلام دولتی نقشی بیافریند. با همین دیدگاه است که برای به چالش گرفتن دین، از تولید محتواهای جدید در شبکههای اجتماعی چیزی نمیکاهند. اما این گروه از محتواهایی که به شبکههای اجتماعی راه میبابند گاهی نیز به گونههای دیگری با خشکاندیشی و ناسیونالیسم کور آمیخته شدهاند.
ادبیات شبه فاشیستی موجود در شبکههای اجتماعی چه بخواهیم و چه نخواهیم بخشی پایدار از ادبیات فارسی مکتوب و یا غیرمکتوب شمرده میشود. در این نوع از ادبیات به پیشینهی نژادی ایرانیان میبالند و به آن فخر میفروشند. عربها را نیز خوار میشمارند و با الفاظ ناشایستی از ایشان یاد میکنند. در همین راه اگر لازم باشد برایت از شاهنامه نیز نمونه و مثال میآورند. حتا برای افتخار به نژاد ایرانی از نوشتههای صادق هدایت، میرزادهی عشقی، ایرج میرزا، آقاخان کرمانی و دیگران هم مثال میآورند. همچنین برای اثبات دیدگاههای نژادپرستانهی خود متنهایی را مینویسند و آنها را به نویسندگان معاصر یا امثال کوروش و زرتشت نسبت میدهند. آنوقت قرار است با نوشتههایی ساختگی اما هدفمند به چالش و دشمنی با دیگران بشتابند.
مخالفت با حضور افغانستانیها در ایران بخشهایی از همین اندیشهی کور اجتماعی را پر میکند. آنان اندیشهای را پیش میکشند که افغانستانیهای مهاجر در ایران سرآخر گونههایی از آمیختگی نژادی را پیش خواهند آورد. جدای از این اگر هم شمارشان را از این هشت میلیون نفر فعلی به بیست میلیون نفر برسانند، میتوانند در شرایطی ویژه حاکمیت ایران را قبضه نمایند. حتا مثال میزنند که ماجرایی همانند ماجرای محمود افغان پیش خواهد آمد. در نتیجه دوست دارند در قبال افغانستانیها سیاستهای پیشگیرانهای هدف قرار گیرد. همان برنامههایی که جمهوری اسلامی هم از اجرای انسانستیزانهی آن غافل نمیماند. چنانکه اکثر افغانستانیها خیلی هم قاچاقکی در ایران به سر میبرند. درهای مدرسه و دانشگاه نیز به روی فرزندانشان بسته میماند. حتا از مزایای بیمهی همگانی سود نمیبرند و از داشتن حساب بانکی، تلفن همراه و همچنین خرید و فروش ملک و اتومبیل هم محروم ماندهاند.
موضوع جدایی هفده شهر قفقاز هنوز هم در محاورههای عمومی و یا مکتوبات آبکی مشتاقان ملیگرایی عوامانه، به کارشان میآید. حتا همچنان به جدا شدن بصره و هرات از ایران حسرت میخورند. چون بصره پس از جدایی از خاک ایران به عراق فعلی پیوست و هرات نیز بخشی از کشور افغانستان باقی ماند. اما کسی از ایشان نمیپرسد، اگر هم این شهرها در جغرافیای سیاسی امروز ایران باقی میماندند، ناسیونالیستهای کلنگی و شبه فاشیست ما چه گلی میخواستند به سرشان بزنند؟ اکنون هم کنش قومی و سیاسی ملیتهای ایرانی را به پای جداسری و تجزیه طلبی ایشان مینویسند. پس ملیتهای ایرانی برای اینکه تجزیهطلب نباشند به حتم باید از مطالبات تلنبار شدهی محلی و قومی خود دست بردارند. در تهران امروزی هم از خانههای مجردی جوانان به عنوان رویارویی ایشان با خانواده و جایگاه سنتی و آمرانهی پدران خانواده یاد میشود و ذهن بستهی بسیاری از شهروندان در رسانهها هم برای نکوهش آن چیزی فرونمیگذارند.
شبه فاشیستهای وطنی نمونههایی از ناسیونالیسم کور را به پیش میبرند که در عملیاتی کردن آن برای مردم صیغهنامههای "آریایی" مینویسند. به عبارتی روشن، چنان میپندارند که در جامعه باید صیغه و صیغهنامه هم باشد؛ ولی از نوع آریایی آن. در این صیغهنامهها همچنان که از نامشان پیداست مفاهیم کلی همانهایی هستند که در رسالههای "آیات عظام" انعکاس مییاید. فقط متن آن را به فارسی برگرداندهاند تا لابد بر اصل ازدواج رسمی و سنتی عوامانه، خدشهای اخلاقی وارد نشود. با این تفاوت که در این صیغهنامههای آریایی از پیامبر اسلام و قدیسان منتسب به او خلع ید صورت میپذیرد تا زرتشت و روحانیان آیین او را بر چنین جایگاهی بنشانند.
ناسیونالیستهای خوش اقبال وطنی حتا از این هم فراتر رفتهاند. چون به تقلید از سنتهای مسلمانان دعاهایی را هم برای نوروز و تحویل سال نو ایرانیان فرآوری کردهاند. این دعاها را هم دعای "آریایی" نام مینهند. دعای آریایی در واقع ترجمهای فارسی برای همان دعای عربیِ "یا مقلبالقلوب والابصار" قرار میگیرد. در اینجا نیز پیامبر و خدای عرب و مسلمان، جایشان را به خدایی آریایی و پیامبر زرتشتی او میسپارد. انگار خدایان و پیامبران ایرانی و عرب دارند مشقهایشان از دست همدیگر رونویسی میکنند.
ناگفته نماند که مبتکران چنین ماجراهایی همگی بر حضور و جانمایی خداوند و پیامبرش در این تولیدات فرهنگی تأکید میورزند. فقط میخواهند خداوند ایرانی و پیامبرش اهورامزدا را بر کرسی خدا و پیامبری بیگانه بنشانند. تازه چنین گروههایی در رسانههای خویش همچنان شعار جدایی دین از سیاست را سر میدهند. لابد جدایی دین از سیاست، از چارچوبهای اسلام دولتی جمهوری اسلامی چیزی فراتر نمیرود. چون میپندارند که پدیدهی آریاییگری و زرتشتیگری میتواند به تثبیت جایگاه سیاسی ایشان در آینده یاری برساند. در واقع مدیران جمهوری اسلامی و مخالفان شبه فاشیست ایشان در جاهایی به همدیگر میرسند. همان جایی که از دین و سنتهای سیاه آن، به عنوان سنگر سیاسی خود سود میبرند.
شبه فاشیستها از نمادهای ایران باستان در تبلیغ باورهای خویش چیزی فروگذاری نمیکنند. این نمادها را در جلد کتاب، گردنبند، دستبند، نقش و نگار کلاه و لباس و دکوراسیون اتومبیل و خانه به نمایش میگذارند. چون قرار است به اعتبار نمادهایی از گذشتهی فرهنگی ایران به چالش با نمادهای اسلام حاکم دولتی بشتابند. اگر هم کسی اندیشهاش در همین نمادهای قالبی و کلیشهای نگنجید، وطن فروش، لامذهب، تجزیهطلب و عامل بیگانه نام میگیرد.
طرفداران اندیشههای شبه فاشیستی در شبکههای اجتماعی تبلیغات وسیعی را به نفع بنسلمان راه انداختهاند. انگار عربستانیها قهرمان ملی و امام زمانشان همین بنسلمان است که ظهور کرده است. آنوقت بنسلمان را به رخ مخاطبان ایرانی خویش میکشند تا شاید روزی و روزگاری ایرانیان نیز به نمونهای ویژه از همین بنسلمان دست بیابند. در واقع همین بنسلمان عطش سیاسی ایشان را فرومینشاند تا زمانی که بتوانند به نمونهای بازتولید شده از آن، در ایران دست بیابند. جایگاه بنسلمان را در منطقهی خلیج فارس هم شیخهای رنگ وارنگ منطقه پر میکنند. سپس برجهای امارات و قطر را به رخ این و آن میکشند که نام رهبرانشان را پشتوانه گرفتهاند. این موضوع بدان معنا است که ایرانیان هرگز دموکراسی و انتخابات نمیخواهند و تنها شیخ و خلیفه یا بنسلمان میخواهند. سپس به دنبال ظهورشان در همین جهان راه میافتند. چیزی از نوع پروژهی "تمدن بزرگ" آریایی که تنها در فضای ظهور "رهبری فرزانه" امکان پذیر خواهد بود.
شاهپرستان آنقدر رسوایی به بار آوردهاند که دیگر خودشان نیز از تکرار چنین نام و عنوانی شرمشان میآید. چنانکه زیر نام ملیگرایی و مشروطهخواهی پنهان میشوند تا گذشتهی نامردمی و فلاکتبار خود را از ذهن هوادارانشان پاک نمایند. همین ملیگراهای شرمنده قرار است روزی و روزگاری در الگویی از آریاییهای سه هزار سال پیش از نو به این سرزمین دست بیابند و ساکنان بومی آن را هم لابد به دریا بریزند. غافل از آنکه اندیشههای شبه فاشیستی گذشته را سالهای سال است که شهروندان کشور ما به دور ریختهاند. چالش روحالله خمینی با تودههای مردم هم از همین جا سرچشمه میگرفت. اما اینک مردم عادی دموکراسی و عدالت اجتماعی میخواهند. مفاهیمی امروزی و مدرن از ادبیات سیاسی که دستیابی به آن در خرگاه وارفتهی شیخ و شاه امری ناممکن مینماید.