چون گرد و غبارم که بر آیینه نشستم
پاکم مکن از آینه تا هستی هستم
آن اینه را زینت ازین گرد و غبار است
والا تر از آنم که بگویی خَس و پَستَم
با گرد و غبار آمده بودم که ببینی
خاکی منم و نیست بجز خاک به دستم
در آینه دیدم که منم خسته و معیوب
دلخور شدم امّا نه که آیینه شکستم
همراه زمان می روم و کهنه شدم من
امّا نتوان گفت که من کُهنه پَرَستم
چون باد وزیدی که پراکنده شوم من
رنجیدم و آز آینه امّا نَگُسَستَم
می نوشی و می نوشی و ، همواره خمُاری
در کار ِ من این بَس که ننوشیدم و مستَم.
----------------------------
یکشنبه ۱۷ مارس ۲۰۲۴
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد