![]() |
|
10اکتبر روز جهانی مبارزه برای لغو حکم اعدام است. ازطرف جمعیت دفاع از زندانیان سیاسی ایران- کلن برای اعتراض به وضعیت زندانیان پای اعدام به شهر کلن دعوت شدیم. برای من مثل روز روشن بود. (علی) خواهد ماند وحوض اش.
یکی نیست به این بچه های جمعیت کلن بگوید شما چرا دست از سر این ایرانیان محترم! کلن و حومه یا کمی فراتر ایالت نورد راین وستفالن برنمی دارید هشتاد یانود کیلومتر راه را دنده عوض می کنیم با هزار مکافات جای پارک پیدام ی کنیم کلی پول بابت پارک ماشین می دهیم هنوز از راه نرسیده خانمی کلاه به سر صندوق کمک مالی جمعیت را جلویت می گیرد تا پول ندهی و لکن معامله نیست، اگر مثل سابق وضع مالی ام جور بود یک بلندگوی دبش برایشان می خریدم یک چک درست حسابی هم داخل صندوقشان می گذاشتم بابت مخارج اعلامیه ها و پلاکارت ها تا این خانم کلاه به سر دست از سر این جماعت بردارد. آخر این هفتاد هشتاد نفر قربانشان بروم همه اوضاع اقتصادی توپی دارند. بگذریم چی داشتم می گفتم آها یادم آمد این جمعیت دفاع کلن به هر بهانه ای دعوت می کند. یکبار برای اعدام های شصت وهفت یکبار برای آزادی فرج سر کوهی یکبار برای لغو اعدام دلارا دارابی یکبار برای ... یکبار هم نشد یک نهاری شامی چیزی بما بدهد این همه پول از ما می گیرید بابا انصاف ِتان کجا رفته یه شامی کوفتی یه کباب ترکی نمی گم به همه چلوکباب بدهید از این احمدی نژاد یاد بگیرید هرکی رو برای تظاهرات دعوت می کرد صد هزار تومان پول یه شام وُ نهارعالی میداد اما شما دریغ از یک جعبه خرمای بم. از اینها گذشته دو ساعت مارو تو بارون شلاقی علاف کردید چند ساعت بعد، پنج و نیم صبح به وقت ایران، با آن همه شعار برای لغو اعدام « اولیای دم » با یه لگد زیر چاریایه ی آن بچه (بهنود شجاعی) به همه گفتن زکی. یکی بغل دستم می گفت خدا هم میگه برید گم شید والا می شاش ... من خودم به خودم می گفتم بابا مخالفت با حکم خدا یعنی کفر نکنه این این بچه های جمعیت، ممد وُ نسترن وُ بهرام سوسک بشن ما مجبور بشیم بریم به همان ماشین پلیسی که اونجا واستاده بهشون بگیم به داد ما برسین این دوسه نفر سوسک شدن. پلیس ها ما رو هاج واج، بروُ برنگاه بکنن بگن امان از دست شما ایرونی ها همۀ مارو علاف خودتون کردین. اون از دولت ِ تون این هم از اپوزسیون ِ تون. یکی از این بچه های اهل شوخی می گفت خدا وقتی اطلاعیه ی جمعیت رو دید شب قبلش تصمیم ِشو گرفته بود. و گفت بلایی سر ِتون بیارم تا دیگه با حکم من مخالفت نکنید. رفت حسابی آبجو کُلش خورد هی شاشید هی بارون اومد هی شاشید هی بارون اومد از زیر اون همه چترحسابی خیس شدیم. مگه نسترن ول می کرد هی شعار پشت شعار تازه دوسه نفر از زندانیان سابق رو هم دعوت کرده بود آنها از وضعیت زندانها میگفتن. این ممد هم چتر پخش می کرد گویا این ممد عضو نفوذی بین خدا وجمعیته والا از کجا می دونست این همه چتر با خودش آورده بود؟ کاوه یکی از اون کمونیست های دو آتشه کنار دستم واستاده بود زیر گوشم می گفت با با حکم خدا یه طرف مثلا چشم در برابر چشم دست دربرابر دست و... او لیای دم کی ها هستن؟ خود مائیم ما ها تو خیابونا آدم ها رو با چرثقیل دارن اعدام میکنن ما بستنی به دست داریم تماشا میکنیم. یا زنی که با میل خودش رفته تو رختخواب مردی دارن سنگ سارش می کنن ما واستادیم داریم تما شا می کنیم اگر میل مون بکشه یه سنگم ما به سرش می زنیم تا زوتر غزل خدا حافظی رو بخونه. به حساب خودمون دنیا رو از نجسی پاک کنیم، ارواح عمه مون! بابا اولیای دم یعنی من تو اون، تا ما این تفکر قرون وستایی رو از خودمون دور نکنیم همینه که هست. جالب ترین قسمت، زمان پایانی برنامه بود. اعضای جمعیت یکی پس از دیگری توضیح دادن که! جمهوری اسلامی در این سی سال هی از آسمون ستاره به زیر کشید وما می خواهیم امشب با تعدادی باد کنک سفید یک ستاره به آسمان کلن بفرستیم (بیاد آن همه ستاره ی به زیر کشیده شده). ده بیسنت دقیقه ای وقت صرف کردن تا فانوس را به باد کنک های سفید وصل کُنن هر کاری میکردن به آسمون نمی رفت در واقع بارون مجال چنین کاری را نداد. آخرش تصمیم گرفتن بدون فانوس بادکنک ها را به آسمون کلن واز آنجا به آسمون ایران بفرستن. لحظه ای دیدم باد این دو سه نفر اعضای جمعیت رو با باد کنک ها به آسمون برد هی ما داد میکشیدیم کمک! کمک! نسترن وممد وبهرام و ... چسبیده به بادکنک ها پروازکنان درآسمون بودن. یازده اکتبر دوهزارو نه هشدر خان آلمان نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|