logo





چیستی وضعیت سیاسی جمهوری اسلامی
بحران ناپایداری!

يکشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۸ فوريه ۲۰۲۴

بهزاد كریمی

behzad-karimi.jpg
برای گزینش استراتژی و راه‌کارهای مبارزاتی نافذ علیه جمهوری اسلامی، نیاز به ارزیابی صحیح از وضعیت هر زمانی آنست. در این زمینه، فهم روانشناسی غالب بر حلقات سیاستگذار نظام و به ویژه راس حکومت، مهم است و این استنباط که احساس ثبات می‌کند یا گرفتار سرگیجگی است اهمیت خاص دارد؛ و در صورت سرگشتگی،‌ بی‌ثباتی‌اش آیا‌ گذرا است یا نمودی از ناپایداری سیستم؟ این نوشته‌ بنا به گزاره‌های زیرین، جمهوری اسلامی را‌ فاقد چشم‌انداز، گرفتار درِ بحران ناپایداری و رو به پایان می‌داند.

* * *

بیانیه‌ی سال 97 خامنه‌ای موسوم به «گام دوم انقلاب» هرچند میان تهی و بی پشتوانه بود، اما نشان از احساس قدرت‌ ولی فقیه داشت. «رهبر» چون خود را قادر به مدیریت وضع می‌دید، رویا می‌بافت و توسن ‌می‌تاخت. او با افق‌نمایی، به نیروی ذوب در ولایت ولو مقطعی امید می‌داد و قسماً منسجم‌اش می‌کرد. این حس ثبات‌‌ اما، به وضع قبل از غلیانات اجتماعی برمی‌گشت و نظام هنوز سیلی خیزش آبان 98، اعتصابات و اعتراضات بعدی و به ویژه جنبش انقلابی «زن – زندگی – آزادی» را نخورده بود.

شمای اولیه‌‌‌‌ «گام دوم انقلاب» از سال‌های نیمه‌ی نخست دهه‌ی 90 در محافلی از نظام پرورانده می‌شد و گوشه‌هایی از آن گهگاه از زبان خامنه‌ای به گوش می‌رسید، اما در 22 بهمن 97 بود که شکل دکترین رسمی به خود گرفت. در شرایطی که رفسنجانی به عنوان حریف َقدَر رخت بربسته بود و کوشش‌های پیروان خط او برای توافق با آمریکا غلت در دست‌انداز می‌خورد. «بیت»ِ سرمست از طرد «2 خرداد»، سرکوب «سبز»، راندن «بهار» و زمینگیرشدن «اعتدال»، اصطلاحاً بقای سیستم را تدارک می‌دید.

کانون «اقتدار»، هم از مواهب مالی توافق برجام سود برده بود و هم از ‌ابطال آن در رابطه با دعواهای درون نظام. بعلاوه با «اول آمریکا»ی ترامپ، منافع حاصله از شتاب‌گیری روندهای خروج آمریکا از عراق، واگذاری ابتکار عمل در سوریه به رقبا و تدارک ترک افغانستان، واریز در جیب «رهبری» و «نواصول‌گرایان» ‌می‌شد. تداوم کامیابی‌ها‌ی چشمگیر در ساخت موشک هم با فراروئی استقامت حوثی‌ها تا حمله‌ به آرامکوی جده، قوت قلب دیگری گردید برای پروژه‌ی جاه‌طلبانه‌ی «عمق استراتژیک».

اعلام «گام دوم» که ورود بود به فاز تشکیل «دولت اسلامی» در تکمیل فازهای «انقلاب اسلامی» و «حکومت اسلامی» و نیز وعده‌ی نیل به مراحل «جامعه اسلامی» و «جهان اسلامی»، اجرای مشی «یک‌دست سازی» را سرعت داد. با اعلام بیانیه‌ی «گام دوم انقلاب»، جریان «اعتدال» که سرکار آمدنش از یکسو وامدار هراس ولایت از قدرتِ ولو ناکام «سبز» و از سوی دیگر آچمز شدگی «آقا»‌ بخاطر ناخلف درآمدن احمدی نژاد بود، در معرض حذف‌ قرار گرفت و تاریخ مصرفش پایان یافت.

خودباوری ولو بی‌پایه در خامنه‌ای نسبت به موقعیت‌ سیاسی حاصله، او را در القای چشم‌انداز برای نظام دلگرم کرد و نیروی حمایتی‌‌اش با دیدن چراغ سبز و متکی بر «استصواب» حداکثری، یورش برای تسخیر کامل مجلس دوره‌ی یازدهم و ریاست جمهوری دوره سیزدهم را سازمان داد. با اشغال مجلس اسلامی توسط «جبهه پایداری» و سپاه، بر صدر مجلس قالیباف سرسپرده‌ی «بیت» نشست و ریاست «دولت اسلامی» هم سهم کسی شد که فاقد کمترین کفایت است: ابراهیم رئیسی دست‌پرورده‌ی خامنه‌ای.

تجاوز روسیه به اوکراین و به دنبال آن وقوع بحران انرژی در اروپا، سرعت‌گیری پروژه‌ی «کمربند – جاده» در عبور از ایران و نیز پذیرش عضویت جمهوری اسلامی در پیمان شانگهای از یکسو و آزاد شدن بخشی از وجوه بلوکه تحریمی و افزایش فروش رسمی و غیررسمی نفت به چین و هند با نتیجه‌ی گشایش‌هایی در وضعیت مالی حکومت از سوی دیگر، عوامل بیرونی بودند که آن را پشتگرمی می‌دادند. با خروج سراسیمه‌وار آمریکا‌ از افغانستان، حس موفقیت در آمریکا‌ستیزی ولایت بیش از پیش تشدید شد.

حاکمیت که توانسته بود شورش دی 96 شناسا با شاخصه‌ی سیاسی «اصلاح طلب، اصولگرا / دیگه تمومه ماجرا» را «جمع» کند، خیزش آبان 98 را هم که در فراگیری جغرافیایی با رادیکالیسمی شگفت‌انگیز به نمایش درآمد، با کشتار در خیابان‌ها و نیزارها پاسخ داد و شعله‌ی آتش خشم توده‌ی مستاصل را به شکل بیرحمانه‌‌‌ای فرونشاند. حکومت با این درهم کوبیدن‌‌ها، متوهمانه آنها را «اسلام‌شهر»‌های گذرای دهه‌ی 70 تلقی کرد و کل کاسه‌ و ‌کوزه‌ها را هم بر سر «ناخالص لیبرال»های سیستم شکست.

برآمد «زن – زندگی – آزادی» اما با بازتاب‌هایی که در جامعه و حتی خود نظام داشت، نقطه چرخش بزرگی در مناسبات حکومت و مردم پدید آورد. با این برآمد نظام فقط غافلگیر نشد، بلکه ناتوانی‌‌ آن در زدایش روح مقاومت از جامعه نیز روآمد. نظام با شنیدن «نه!» بزرگِ متولدین و بارآمده‌های طول حیات خود علیه هنجارهای تحمیلی دینی‌، شکست ایدئولوژیک را در علنیت و وسعت اجتماعی تجربه نمود. با اینهمه اما، پیام درونزا و واقعی آن را پس ‌زد زیرا حکم مرگ خود را در آن ‌دید و همچنان هم می‌بیند.

زلزله‌ی «زن – زندگی – آزادی» چونان انقلاب فرهنگی و همچون جنبش سیاسی انقلابی، به حکومت‌ نشان داد که برابر انبوهه‌‌ی ملی سکولار قرار گرفته‌ است. گرچه سرکوب زنان و جوانان پیشتاز جنبش ژینا را بر متن انفعال «قشر خاکستری» پیش برد، اما همدلی خاموش خانه با خیابان در صفوف این قشر را هم دریافت و بازی‌ انتخاباتی با اینها را تمام‌شده یافت. نقطه اتکاء اصلی نظام جز به سازمان‌یافتگی نظامی – حوزه - بسیجی نیست و حالا به مصداق فواره چو بالا رود فرود آید، مسیر معکوس را می‌پیماید.

حکومت دیگر نه در سودای فتح خاکریز‌های تازه که به فکر حفظ سنگرهای اشغالی است تا روند عقب نشانده‌شدنش، سد و دستکم کُند شود. ضدحمله‌ها‌‌ی آن خصلت دفاعی دارند و گسترش تعرضات مدنی، با به چالش‌کشیدن پاسداران نظام، نیروی تحمیل حکومتی را در موضع دفاعی قرار می‌دهد. زور حجاب‌بان به گیسوافشان‌‌ نمی‌رسد و انکار مدنی، چیرگی جوان‌ بر قلچماق‌‌ امر به معروف را‌ به رخ نظام می‌کشد‌. حربه‌ی «خدای دهه‌ی ۶۰» بیانگر هراس «رهبر» از ابتکارات جامعه‌ی برخاسته به اراده‌ است و بس.

با بهم خوردن معادله‌ی ترس میان جامعه و حکومت، روحیه‌ی شهامت‌‌ به شاخصی چشمگیر در صحنه‌ی سیاسی‌ فراروئیده و مکمل آن نیز فروکاهی امید حکومتی‌ها نسبت به آینده‌ی نظام است. تهی‌شدگی‌ عمال حکومت از اعتماد به نفس‌ پیشین و روآمدن دغدغه‌ها‌ و دلواپسی‌ها در آنان علایمی مشهودند. درد نظام به دورشدن بخشی از‌ اقمار‌ از مرکز نیست، دست به گریبان بودن هم است با ریزش‌های‌ مقابله‌جویانه‌ی پرشتاب‌. نه تنها خروج از سیستم، بلکه اعلام برائت چه دینی و چه سکولار علیه نظام وسعت می‌گیرد.

تورم دورقمی در کشور نه نشانه‌ی اتفاق مقطعی که نشان از روند مستمر دارد. منحنی ارزش پول ملی، از نزولی‌ترین‌ها در جهان است. رانت‌خواری و عدم شفافیت مالی و فساد ناشی از اینان، بر متن استثمار بی حساب زحمتکشان، مهر تایید بر تعمیق فاصله طبقاتی و نابرابری در توزیع ثروت می‌کوبد. بیکاری مطلق و پنهان در جوانان از بیست درصد پایین‌تر نمی‌آید. بخش بزرگی از اقشار متوسط به خیل وسیع توده‌ی تنگ‌دستان می‌پیوندند‌. اقتصاد کشور هر سال کوچک‌تر می‌شود و خبر از وخامت بیشتر می‌دهد.

گرچه کابوس اصلی‌‌‌ نظام، اراده‌ی تغییرخواهانه جامعه است و نظام ضربه‌ی گیج کننده را از جامعه‌ی جنبشی می‌بیند، اما تحولات در منطقه نیز چندان وفق مراد آن نیست. با احیای ملی‌گرایی در عراق فضای مداخله خارجی‌‌ در آن تنگ‌تر می‌گردد، افغانستان طالبانی قیافه در رقابت بنیادگرای سنی دارد، در سوریه تعیین کنندگی با روسیه و قسماً ترکیه است و باکو از موضع تعرض ژئوپلتیکی چهره می‌کند. پکن شلوغی منطقه را مخل برنامه‌ها‌ی کلان اقتصادی‌ می‌داند و مسکو بازی با چند مهره را پیش می‌برد.

نظام هنوز امکان مانوور توسط بازوهای نیابتی و حدی از کارفرمایی‌ در این عرصه را دارد، ولی توان آن در تولید بحران‌ چونان پشتوانه‌‌‌ برای تعرض دیپلماتیک رو به‌ کاستی است. در این وانفسا، جنگ غزه نَفَسی بر پوپولیسم اسلامی‌اش دمیده ولی وحشت از سقوط به گرداب جنگ را هم در جانش نشانده است. شلیک موشک‌ و پهبادپرانی در غرب و شرق کشور و تهدیدهای دریایی در جنوب و آزمایش موشک بالستیک خطرزا هستند اما نه که استقبال از جنگ باشند؛ فریاد در مهتاب‌اند برای پس‌زدن ترس‌!‌

این نظام همیشه سرکوب کرده است، اما تولید فعلی ارعاب از طریق اعدام، حبس‌ سنگین و اخراج‌، در سیاست‌ آن‌ مفهومی دیگر دارد. این قدرت‌نمایی، برای ترساندن جامعه مدنی معترضی است که نظام سخت از جسارت‌ورزی‌های آن می‌ترسد. نظام، نگران روحیه‌باختگی عوامل سرکوب است‌ و برای رفع معضل تضعیف روحیه در آنها، محکمه‌ی انتقام‌ را فرا می‌خواند و برنامه‌ی زنجیره‌ اعدام‌ راه می‌اندازد. اما از بزن و بکش هم پاسخ مطلوب نمی‌گیرد، چون جامعه، شیشه‌ی وحشت از شحنه‌ی شیخ را شکسته است.

برخورد نظام با طغیان علیه پوشش اجباری و آرایش‌های جوانانه و رونق کراوات، خصلت‌نمای گیج‌سری کنونی آنست. از یک‌سو بالادستی‌ها طرح حجاب به تصویب می‌رسانند و به فشارهای اداری و شغلی توسل می‌جویند و از سوی دیگر اما، ماموران حکومتی‌ به ناگزیر و ولو موضعی، شادخواری‌ معترضانه جوانان در این یا آن مورد را تحمل می‌کنند و بر طره‌افشانی دختران و بدن‌نمایی‌ شادمانه‌ی جوانان چشم می‌بندند. تناقضات گفتاری حکومت در این زمینه و کردارهای نقیض آن، علایم درماندگی‌ سیستم‌اند.

نظام در مقابله با اراده‌ی سکولاریستی جامعه که حکایت از برگشت ناپذیر بودن در برابر پروژه‌ی «ضد تهاجم فرهنگی» ولایت دارد، سیاست بسیج و درگیرکردن همه‌ی قوا را در پیش گرفته است. شکست مفتضحانه‌ی سیاست به اصطلاح «خودسرانه»‌ی مسموم کردن دانش‌آموزان با هدف ارعاب، جای به اعزام هزاران طلبۀ ناصح به مدارس و تاسیس مدارس «مسجد محور» داده تا دانش‌آموزان که ارتش نوجویی‌ در کشور‌ند در همان مدرسه کنترل شوند! اما نظام اگر در آن یکی آبروباخت، در این یکی رسواست!

سیاستِ «خالص‌سازی» بمثابه‌ی بدیل، انقباض در خود نظام را سرعت می‌دهد. ایجاد یک‌دستی اگر در آغاز مبتنی بر توهم تسخیر آینده بود، اینک اما برای ناکارآمدترین‌ عناصر آن، جنبه‌ی تنازع بقاء و پاسداری از موقعیت یافته است. افتادن خوره‌ی مرض مزمن عدم اعتماد بر جان سیستم مدیریت، لگدپرانی مدیران کوتوله‌ی عاجز از رودررویی با اَبَر بحران‌ بهمدیگر و محفل‌بازی‌ در دایره‌ی پایوران نالایق سیستم را وسعت باز هم بیشتر می‌دهد. اینها همه، نشانه‌ی بحران رو به فروپاشی داشتن جمهوری اسلامی ‌است.

این نظام البته مانند هر حکومت ایدئولوژیک از همان آغاز در تحمیل هنجارهای خود بر کشور،‌ روند تقابل با اقشار و گروه‌بندی‌های وسیع اجتماعی و سیاسی را طی کرده و به ناگزیر دچار انزوای اجتماعی و انقباض مستمر شده است. تقابلی که عمده کانون آن رودرویی جامعه‌ی سکولار دمکراسی‌خواه بوده با سکولار دمکراسی‌ستیزی جمهوری اسلامی. وضع اما حالا مفهوم دیگری دارد. رفتن تا بدین حد در لاک خود و انقباض فزون‌تر را باید ‌بازخورد و بازتاب ایستادگی‌ طراز بالای جامعه امروزین دانست.

در شرایطی که جامعه‌‌ی مواجه با بحران شدید مهاجرت نخبگان از کشور، مدام استعداد‌ می‌زاید و‌ می‌پرورد، فرهیختگان سربرآورده‌ از آن اما انگیزه‌ای برای جذب در بوروکراسی موجود ندارند. ته‌مانده‌ی مدیریتی معقول در نظام نیز، مسیر جداکردن خرج خود از دستگاه را طی می‌کند. حاصل نبود آن جذبه و این خروج، سنگین‌تر شدن ثقل تخصص و مدیریت اپوزیسیونال علیه حکومت است. شعورِ فرا و ورای قدرت حاکمه با به چالش کشیدن حکومتِ اقلیت ناکارآمد و فرهنگ نازل، روند زوال نظام را سرعت می‌بخشد.

همه‌ی داده‌ها، بیان از شکنندگی حد بالای جمهوری اسلامی دارد. نظام به معنی واقعی کلمه، کلکسیونی از دستجات وابسته به منافع تنگ‌نظرانه‌ است که در قاموس آنها کمترین شایستگی برای ارایه‌ی چشم انداز و دکترین ملی و کشوری به چشم نمی‌خورد. هم اینک، این بیشتر سایه خامنه‌ای است که گسستگی‌های سیستم را تا حدی می‌پوشاند و به این جمع گسیخته از درون، امکان نسبی ارایه سیاست قسماً چترگونه می‌دهد. این اما بدانمعنی است که نظام پس از مرگ «رهبر» ولو با هر تدارکی، به فروپاشی می‌رسد.

استنتاج محوری از اینها اینکه، نظام در ناپایداری و فقدان استراتژی منسجم به سر می‌برد، رفتارهایش موضعی و دفاعی‌‌اند و افق برای آن روز به روز تیره‌‌تر می‌شود. همین واقعیت است که موضوع تغییر وضعیت را بدل به امر مبرم می‌کند و تشخیص چیستی آینده سیاسی برای ایران و شکل‌دهی به آن را در دستور کار می‌نهد. آرایش‌های سیاسی، خبر از فرارسیدن زمانه‌ی جنگ سناریوها می‌دهند و جهت‌گیری‌های سیاسی متنوع، اعم از سازمان‌یافته و نامتشکل خود را در آستانه‌ی تعیین تکلیف می‌بینند.

احتمالات بعدِ این «رهبر» البته متعددند و مکث اینجا تنها بر چند تای آنهاست. یک تصور برای وضعیت جایگزین و چه بسا در موجودیت ولی فقیه دوم، انتقال قدرت به سومی است که بنا به شواهد، می‌خواهد در نصب مجتبی بر ولایت فرجام گیرد. این پروژه جدا از عدم پذیرش اصل ولایت توسط اکثریت جامعه، با کنارنیامدن محتمل گستره‌ا‌ی از روحانیت، دستگاه بوروکراتیک و بخشی از نظامیان نیز روبروست. در ذهن مرفه‌های نگران از بهم‌خوردن نظم سرمایه که‌ دنبال امنیت مقتدرانه‌اند، خامنه‌ای جانشین ندارد.

از آلترناتیوهای ضعیف برای امر جایگزینی، سخن از شورای ولایی هم می‌رود که تدبیری برای برهه‌ی ولایت بعدی تلقی می‌شود. این تمهید اما در همان آغاز اجرای محتمل‌، مواجه با بحران خواهد شد. زیرا ولایت بی اقتدار، بی مایه فطیر بیش نتواند بود. هجوم تمایلات نیرومند از سوی صاحبان منافع به گردآمدگان در شورای رهبری، اعضای شورای کذا را به ناگزیر در برابر هم قرار خواهد داد و با شروع جنگ مغلوبه درونی، آن را سریعاً از هم خواهد ‌پاشاند. «مایه‌داری» ولایت به استبداد رای فردی است!

یکی از سناریوهای بزنگاه آشوب آتی، تصاحب قدرت توسط سپاه به پشتوانه‌ی بخشی از روحانیت مستحیل در رانت حکومتی است. شانس موفقیت مقطعی این شق در نبود آلترناتیو از بیرون نظام، کم نیست ولی چون سپاه لانه‌‌ای برای کانون‌های خودمحورِ دچار اختگی در تولید اتوریته‌ی کودتایی نوع ستادی است، بر بستر عدم مقبولیت‌ اجتماعی‌اش، مستعد سقوط در بحران بی‌ثباتی و گسیختگی خواهد بود. پیامد این، می‌تواند نوعی از آشوب داخلی و بستری برای شکل‌گیری معاملاتی شود که شاید حالا غیرمنتظره بنمایند.

هیچ هم نباید پدیدایی جفت‌گیری اقتدارگرایان جنس‌ مختلف با همدیگر را از قلم انداخت، گرچه از همین حالا هم ‌نتوان شمایی از آنها به دست داد. اما در شرایط ویژه‌‌ی گسیختگی‌های محتمل و میدان‌گرفتن روانشناسی اجتماعیِ امنیت برتر از هرچیز، احتمالات این چنینی کم نیستند. مبتنی بر اقتدارگرایی ریشه در تاریخ این کشور و علیرغم قدرتمندی مطالبه‌ی سکولار دمکراتیک جامعه‌ی کنونی، نباید بر احتمال شکل‌گیری ائتلاف‌‌هایی میان جریانات تاکنون رقیب چشم بست. کورسویی‌هایی از آن به چشم می‌خورند!

هر بیرون‌زدن‌‌ از نظام لزوماً به معنی مخالفت با حکومت دینی نیست؛ تدارک بازآفرینی شکلی از جمهوری اسلامی هم است. انباشته‌ی اخراج و خروج از سیستم، همزمان فرصت است و تهدید؛ مفید در مبارزه‌ی کنونی با استبداد مستقر و خطر برای بازتولید جمهوری اسلامی در شکلی «معتدل»‌. در شرایط زوال قدرت، هم‌دستی بخشی از درون نظام با طیفی از رانده‌شده‌ها از نظام و جمعاً به نمایندگی منافع بخشی از «قشر خاکستری» برای تولید ثقلی از توافق اسلامی یکی از سناریوهاست. باید هشیار بود!

این البته بمعنی یک‌دست دیدن طیف جدا شدگان از نظام نیست. بخشی از آنها که رو به فزونی دارند با حفظ دین باوری‌شان، در راستای سکولار دمکراسی سمت می‌گیرند و پتانسیلی‌اند برای تقویت ثقل سکولار دمکراتیک در سپهر سیاسی کشور. شکاف‌ میان ترکیب طیف‌گونه‌ی برون‌زده‌ها و بیرون‌مانده‌ها از نظام بر سر چیستی تحول و نوع جایگزینی وضعیت موجود، واقعی، رو به سرعت‌گیری و دارای اهمیت است. مثبت افتادن نقش‌آفرینی اسلام‌محورتبار‌ها، بستگی به حد پیوند آنها با سکولار دمکراسی دارد.

در رابطه با چشم انداز نزدیک سیاسی، تاکید شد که اینجا اشاره فقط به احتمالاتی است و نه همه‌ی رخ‌دادهایی که برخی از آنها را حتی نمی‌توان از هم اکنون به تصور آورد. بعلاوه، تلاطمات اجتماعی چه بسا انواعی از تلفیق‌ شقوق برشمرده را هم به نمایش نهند. با اینهمه، حتی با درنظر گرفتن نقش‌ عامل خارجی در تحولات آتی که می‌تواند بر فعل و انفعالات درون کشوری سوار شود و تاثیر بگذارد، اصل موضوع اینست که باور بداریم جمهوری اسلامی ناپایدار است و ایران آبستن تحولات سیاسی.

در میان سناریوها اما آنچه تعلق به ما دارد و برایش به جان باید کوشید، نقش آفرینی اپوزیسیون سکولار دمکرات است که بیشترین پایگاه اجتماعی در جامعه را هم همین دربرمی‌گیرد. اپوزیسیونی متبلور در کانون‌ها و محافل مبارزاتی درون کشوری، شخصیت‌های زندانی و اپوزیسیون برون‌مرز، که تنوعات سیاسی و برنامه‌ای در آن‌، نافی اشتراکات اساسی‌اش‌‌‌ بر سر امروز و فردای ایران نیست. این جریان در عین رنج‌بردن از پراکندگی، اما امیدبرانگیزترین‌ و هم‌راستا‌ترین نیروی‌ تحول دمکراتیک در کشور است.

* * *

سخن پیرامون وضعیت سیاسی کنونی کشور لازم است با نوشته‌ی دیگری تکمیل شود که به بررسی وضعیت اپوزیسیون بپردازد و تمرکز اصلی را هم بر کم‌وکیف وضعیت نیروی چپ‌، جمهوریخواهان سکولار دمکرات و نیز مجموعه‌ی طیف سکولار دمکراسی بگذارد. در شرایط چشم انداز فروپاشی جمهوری اسلامی، که در نوشته‌ی حاضر قسماً تشریح شد، درنگ را به ویژه باید بر این نهاد که وظیفه‌ی عاجل این سه نیروی درهم تنیده و در همانحال مستقل از هم در عرصه‌ی هم‌آهنگی‌ها و همکاری‌ها چیست؟

بهزاد کریمی 27 بهمن ماه 1402 برابر با 16 فوریه 2024




نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد