logo





انقلاب بهمن: نه ستایش و نه بیزاری؛ تاکید بر درس‌آموزی!

به مناسبت ۴۵ سالگی انقلاب بهمن ۱۳۵۷

سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۳ فوريه ۲۰۲۴

بهزاد كریمی

behzad-karimi.jpg
با فرارسیدن ۲۲ بهمن امسال و گذشت ۴۵ سال از آن انفجار سیاسی، دفتر انقلاب سال ۱۳۵۷ ورقی دیگربار خورد. انقلابی که، بسان هر انقلاب دیگر نه تعبیری واحد از آن وجود دارد و نه فهم چند و چون آن پایانی خواهد داشت. انقلاب ۵۷ گشوده دفتری است به روی تاریخ‌ با خوانش پیاپی نسل‌هائی که آن را خوانده‌اند و می‌خوانند و خواهند خواند. نقد‌هایی که هربار در پرتو روآمده‌های تازه در گذر زمان و واکاوی داوری‌ها و پیش‌داوری‌های پیشین، بار‌آورنده‌ی شناختی بیشتراند و هر زمان نیز تازه‌تر می‌نمایند.

درنگ از دیدگاه‌های مختلف بر این بزرگ‌ترین رویداد تاریخ معاصر کشور، نیاز ناگزیر گفتمانی و سیاسی در همین امروز است زیرا هم ایران‌ هنوز از لرزه‌ها و پس‌لرزه‌های برساخته‌ی آن انقلاب رهایی نیافته است و هم صف‌آرایی‌های بس متفاوت و متنوعی را در قبال آن شاهدیم: تقدیس تا نفرین‌ و ابراز پشیمانی‌ تا بازبینی آن. تاکید این نوشته بر درس آموزی از انقلاب ۵۷ است.

انقلاب‌ها پیش و پس دارند؛ نه یک روزه انجام می‌گیرند و نه در همان روز و یا روزهای جابجایی قدرت منجمد می‌شوند. هم برخوردار از پس‌زمینه‌اند‌ و هم دارای پیامدهای بسیار که از خود بر جای می‌گذارند. انقلاب سیاسی، محصول مناسباتی است میان قدرت حاکم با جامعه و دقیق‌تر قطع تعامل حکومت با اکثریت مردم. بر همین مبنا هم نه واقعه‌ای که، جامعه در پی‌اش بدود تا انجامش دهد، بلکه به سوی‌ آن رانده می‌شود و سوق می‌یابد. اینکه همواره انقلابیونی هستند مصر بر انجام انقلاب به‌منظور‌ دگرگونی جامعه‌، هیچ تغییری در این واقعیت نمی‌دهد که انقلاب در فراگیری‌ خود، رخدادی است تحمیلی بر جامعه؛ انقلاب اتفاق می‌افتد تا پوسته‌ی تنگ را بشکند. فاعلیت این تحمیل در درجه‌ی نخست همانا با قدرت سیاسی وقت است.

انقلاب ۵۷ نیز محصول آن شرایط سیاسی در ایران بود که عملاً رژیم شاه معماری‌ کرد و به اجرا درآورد. شاه با اِعمال شدیدترین اختناق، به انزوای سیاسی گرفتار آمد و این را دیرهنگام و فقط آن زمان دریافت که تیغ انقلاب بر گلویش نشسته بود و امکان ادامه‌ی حکومت‌ نداشت. در وقوع آن انقلاب، طبعاً نیروهای دیگر و از جمله انقلابیون چپ، دین محوران و ملی گرایانی سهیم و مسئول بودند و طبعاً هم پاسخگوی کردار و رفتاری که در انقلاب در پیش گرفتند. اما پروراننده‌ی اصلی انقلاب، قدرت وقت بود. دیکتاتوری فردی شاه از یکسو مشارکت سیاسی در جامعه را سد و سرکوب کرد و از سوی دیگر با پیشبرد توسعه‌ی نامتوازن و چشم بستن‌ بر بهره‌جویی روحانیت هم از خلاء سیاسی و هم تعارضات ناشی از مشی متخده‌‌ی این رژیم، به واپسگرایی دینی امکان طغیان و کسب سرکردگی در انقلاب را داد. کمونیزم ستیزی‌ مشترک پوزیسیون و اپوزیسیون دین‌محور کار خود را کرد.

انقلاب ۵۷ از هر نظر چه ترکیب بدنه‌ای آن و چه حاصلی که به بار آورد دوگانه بود. هم روند هیچ انگاری اراده‌ی جامعه از سوی آمریت قبل از انقلاب را قطع کرد و هم جمهوری اسلامی مظهر تباهی را‌ به دنبال داشت. در استقرار سیاهی پسا انقلاب، مسئولیت بر عهده‌ی دین محوران به قدرت رسیده‌ بود بی آنکه کم‌کاری‌ها و کژرفتاری‌های دیگر جریانات حاضر در انقلاب در نوع جابجایی قدرت بخواهد مورد چشم‌پوشی قرار گیرد. با این انقلاب، جای دیکتاتوری مدرن را استبداد دینی بمراتب زیان‌بارتر گرفت، اما در همانحال وسیع‌ترین نیروی اجتماعی هم وارد گردونه‌ی سیاست شد و خود را صاحب حق یافت. دینامیسم این زایش آینده‌ساز، با فراز و فرودها و گذر از تجارب طی چهار دهه‌ و نیم گذشته، اتفاقاً بیشتر هم علیه واپس‌گرایی برآمده از انقلاب سمت گرفت و با شکوفایی در همین راستا هم تعمیق پذیرفته و پیش آمده است و پیش می‌رود. جامعه‌ی ایران، این چنین جوشان بودن خود برای رسیدن به سیاستی بهتر را مدیون حضورش در آن انقلاب و بازبینی‌ها در آیینه همان انقلاب و نقد آن انقلاب است.

در ایران کنونی، استبداد دینی دولتی مواجه با جامعه‌ای است که با رسیدن به درکی ژرف از سکولاریسم، فضای پیش از انقلاب و حین انقلاب را به موزه تاریخ فرستاده است. این به خود آمدن ملی، محصول نقد انقلابی است که در آن دین با نشستن بر راس قدرت، ماهیت حکومت دینی را در وسیع‌ترین سطح نمایاند و به عموم مردم شناساند. در روند پس از انقلاب، جامعه همچنین با مشاهده‌ی بازتولید دیکتاتوری در شکل استبداد دینی، از تمرکز بر نوع و شکل دیکتاتوری هم گذشت و پای در فهم مضمون دمکراسی چونان بدیل دیکتاتوری گذاشت. دمکراسی‌خواهی در ایران امروز، بیش از هر زمان معنی و مضمون دارد و به واقعیت اجتماعی نهادینه فراروئیده است. سکولار دمکراسی در ایران امروز امری اجتماعی به شمار می‌رود و دستاورد انقلابی بزرگی که نازدودنی است. بیداری شگرف جامعه‌ی ایران در جنبش انقلابی « زن – زندگی – آزادی»، نه بدیل انقلاب ۵۷ که تکوین نقادانه‌ی آن بود؛ شعوری متعالی و خودبنیاد در برابر بسیج هیجانی «فقط برودِ!» متجلی در «شیطان/ فرشته» انقلاب ۱۳۵۷.

انقلاب ۵۷، دوگانه بود و نتایج دوگانه داشت. از یکسو در بختک جمهوری اسلامی بس تلخنا و بسیار دردناک بروز یافت که نمی توانسته هم جز زیان و فاجعه و تبهکاری چیزی بار بیاورد که بار هم نیاورده است. نیمه دیگرش ولی، بیداری عمیق جامعه‌ای بود که هم بهره‌مند از حضور در صحنه‌ی انقلاب شد و هم در دیگ جوشان تحولات سیاسی پسا انقلاب ولو به بهای سنگین آسیب دیدگی بسیار طی سالیان حیات جمهوری اسلامی به پختگی رسید. انقلاب، کانون کشاکش صِرف‌ میان قدرت و مردم را به درون جامعه منتقل کرد و هر آنچه را که در قفا و عمق ایران پنهان بود روآورد. پرباربودن تحولات در ایران کنونی را در همین باید دید. جامعه‌ا‌ی که وادار به انقلاب شد، درست از همان فردای جابجایی قدرت سیاسی به تدریج و در اشکال مختلف گام در تقابل با خودساخته‌اش برخاست و مبتنی برنقدی فراگیر و ژرف در مسیر بازاندیشی و بازسازی تاریخی قرار گرفت.

از این منظر و طی زمان، انسان ایرانی در شناخت حقوق خود و تشخیص حق تعیین سرنوشت خویش بسی آگاه‌تر شده و آگاهی شهروندانه‌اش رو به جاافتادگی داشته و گذاشته است. جامعه‌‌ی امروز ایران در تفاوت شگرف با هستی‌اش در ۱۳۵۷ است و در این مسیر پیش می‌رود: نشستن به داوری خود با نگاه در آیینه‌ی اعمال خویش، یادگیری نگرش انتقادی، خردورزی و اندیشه‌ی خودبنیاد، خودآگاهی و آگاهی به حق و حقوق، فهم درک مدرنیته در برابر واپسگرایی و رد مدرنیزاسیون آمرانه، و ایستادگی‌ها در برابر انواع تبعیضاتی که بسیاری‌شان طبیعی تلقی می‌شدند. در ایران امروز، ارتقای ظرفیت مدنیت، مدارای سیاسی و توجه به قانون‌مداری را شاهدیم که در مصاف با مدنیت‌ستیزی، حامی‌پروری و سرکوبگری جمهوری اسلامی قرار دارند. این جامعه برخلاف سال ۵۷ دیگر نه محبوس در نفی آنچه که هست، بلکه همزمان در پی اثبات و بنیان گذاشتن آینده‌ای دیگر است.

این تصویر از ایران به انقلاب کشیده‌شده و متحمل زیست در متن حیات ۴۵ ساله این نظام، البته نافی نارسایی‌ها و کژاندیشی‌های ریشه‌دار در آن نیست و این معنی را هم ابداً نمی‌دهد که چون کشور از دل انقلاب ۵۷ به دستاوردهای فکری و اجتماعی بعد آن رسیده‌ است، پس انقلاب ۵۷ را باید دربست پذیرفت و ستود. بلکه درنگ نقادانه بر این فریبکاری‌هاست که یا آن رخداد تاریخی ارزش انقلابی وانمود می‌گردد از سوی متولیان سیه دل دین و حامیان رانت خوار آنان و یا مغرضانه به عنوان «فتنه» القاء می‌شود تا نتیجه‌ی «شیطانی» هم‌دستی «ارتجاع سرخ و سیاه» معرفی گردد. این دو تعبیر از انقلاب بهمن، صرفاً هم بحث مجرد درباره‌ی تاریخ نیست، بلکه برخاسته از جنگ منافع هم اکنونی‌اند و گردانندگان اصلی آنها اولی در پی حفظ نیرو از حاضرین در انقلاب و دومی جذب نیرو از میراث‌بران بد و خوب آن.

زمانه را می‌توان به تفسیر نشست، زمان اما به عقب بر نمی گردد. با گفتن اینکه نباید انقلاب می‌شد، تاریخ عوض نمی‌شود. تاریخ را می‌‌خوانند نه که از سر بنویسند. مردم ایران، انقلابی را پشت سر دارند که آن را باید بازخواند و به درستی هم خواند. بازخوانی انقلاب ۵۷ اگر با ارزیابی نتایج منفی واپسگرایی آن و در همانحال آورده‌های آینده‌سازش همراه نباشد، خواهی نخواهی افتادن در دام دو قطبی دیدن آنست. یک طرف، به زیر کشیده‌شدگان از قدرت در ۵۷ که در حسرت همان دیکتاتوری دیروز در آتش خشم می‌سوزند و طرف دیگر به قدرت رسیدگانی که، هم دستاوردهای ضد دیکتاتوری انقلاب را بر باد دادند و هم با استبداد دینی خود باد کاشته‌اند و می‌کارند‌ و طوفان خواهند دروید. در این میان اما مردمانی هستند که از خود کرده‌ی خویش درس آموخته و می‌آموزند‌. مردمی که می‌خواهند روبیدن استبداد دینی از کشور با درس‌های گرانقدر برگرفته از خود انقلاب و بعد انقلاب به بر بنشیند و فرجام سکولار دمکراسی همچون بستر غلبه بر تبعیضات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هم‌نهادی شود از دل چالش برنهاد و برابرنهادی که در انقلاب ۵۷ به نمایش درآمد.

انقلاب بهمن نه جای ستایش دارد و نه از شرکت در آن باید پشیمان شد. با نقد هر شیفتگی‌ نسبت به این انقلاب و هم ستیزها علیه ۵۷ و از هر نوعش نیز، براین باید ایستاد که بد و خوب آن انقلاب لازم است زیر ذره‌بین برده شود. اگر مبارزه علیه دیکتاتوری وقت برحق بود، ولی از نقد نارسایی‌ها و کژی‌های نگاه آن روز هیچ نباید بازماند. درس آموزی از این بزرگترین و پردامنه‌ترین رخداد معاصر کشور آنست که دریابیم ما تعلق به ایرانی داریم هم انقلابی را با محصول حاکمیت سیاه اسلام سیاسی پشت سر نهاده و هم در همان حال نقد خطاهای بنیادی آن انقلاب به قیمت بس سهمگین، تا متحول شود و پیش بیاید.

با همین نگاه هم نه دگرگونی انقلابی و وقوع انقلاب دیگر در چشم‌اتداز منتفی است و نه گذار از جمهوری اسلامی به جمهوری سکولار دمکراسی را می‌باید در قالب انفجار نوع انقلاب ۵۷ و مشابه‌های آن جست. برعکس، با دردمندی باید گفت و نیز برای اندیشیدن و بازاندیشی تکرارش هم کرد که در آن انقلاب چشم بصیرت نسبت به موضوع گذار و نوع گذار از دیکتاتوری شاهی کم سو و مغشوش بود. بر این باید مکث کرد که نیروی سکولار از ناپیگیری در سکولاریسم ولو متناقض پسامشروطیت و دیکتاتوری پهلوی‌ها بازماند، نسبت به چیستی دمکراسی دچار کوری تا کم بینایی شد و از ضعف در نگاه برنامه‌محورانه به تحولات رنج ‌برد. درس آنست که نیروهای ترقیخواه دل‌بسته و سنگر گرفته پشت آزادی و عدالت در آن انقلاب، دریابند که دریغا محور را نه دمکراسی بلکه امپریالیسم و رژیم مرتبط با آن قرار دادند. بدانند که استقلال طلبی‌ با درک‌ سنتی و یا ایدئولوژیک در آن انقلاب، امر نیازین و تعیین‌کننده‌ی دمکراسی‌خواهی را زیر گرفت و از دل آن نظامی سر درآورد هم مستبد و هم بیگانه‌ستیز که ارمغان آن در فخرفروشی برای قطع وابستگی چیزی جز استقلال هستی‌سوز نبود.

گرامی‌داشت تلاش انقلابی برای رهایی از دیکتاتوری شاهی در اینهاست. در فرزند زمانه‌ بودن است و همانا در مکث بر تجربه‌ی خودکرده و خود‌زیسته‌ و نه ستایش و یا ندامت از تاریخ. به اینها نیاز است تا برای نحوه‌ی گذار بهینه از جمهوری اسلامی بتوان از آنها درس آموخت؛ برای آنکه از گذشته یاری جست و فردا را بهره اندوخت.

بهزاد کریمی ۲۲ بهمن ۱۴۰۲ برابر با ۱۱ فوریه ۲۰۲۴



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد