چنین که ماه فتاده به روی شانهٔ اوست
دلم فکنده و پابندِ بی بهانهٔ اوست
به بوسه پیرهنی بافتم که از مهتاب
حجابِ قامت و سیمای دلبرانهٔ اوست
به هر طرف نگرد چشم، ز این شبِ روشن
بسیطِ گندم و گلزارِ بی کرانهٔ اوست
زچیست می چمد آنجا به گیسوانِ نسیم
خیالِ پرتوِ زیبای جادوانهٔ اوست
که در تلالو مَه بر ستاره می نازد
کمندِ توسنِ جانم ز تازیانهٔ اوست
غلط، که دیدهٔ بینش خیال بندِ شب ست
حریرِ قامتِ موزونِ پر فسانهٔ اوست
شعری از دفتر ذوق مستی
http://wahshi.blogfa.com/post/4