در كنار دریا
مردی تنها ترومپت میزند
و من نوای او را
از گذرگاه ساحلی میشنوم:
"ترومپتزن!
بس كن دمیدن
در نای برنجینَت.
بگذار امواج
بجای ما سخن بگویند."
صبحِ كریسمس است.
آفتاب دارد میدمد
و مِه دارد فرو میریزد.
در خانهها كودكان هنوز در خوابند
و هدیههاشان زیر درختهای كریسمس
دست نخورده باقی مانده اند."
اما سانتای بیخانه*
بیاعتنا به من و موجها
همچنان در نای خود میدمد.
بیستوپنجم دسامبر دوهزاروسیزده
*- بابا نوئل.