ای مدعی که میگذری بر کنار آب
ما را که غرقهایم ندانی چه حالت است
سعدی
بعضی کتابها هستند با یکبار خواندن، در یاد انسان می ماند و احساس دوگانه ای به انسان دست می دهد! کتاب را سالها پیش خوانده بودم ولی دوست داشتم دوباره بخوانم تا شاید یادداشتی بر آن بنویسم، برای دومین بار هم از آن خوشم آمد!
رمان، و خدایان دوشنبه ها می خندند، در واقع زبان ساده ولی بی پروایی دارد، هم عشق در آن است هم درد و رنج و شادی و خیانت و صحنه های همجنس گرایی. این رمان در دهه شصت نوشته شده است ولی در دهه هفتاد چاپ شده است، تازه یک دهه از انقلاب سال پنجاه و هفت نگذشته است و جنگ ایران و عراق هم هنوز تمام نشده است!
داستان از زبان یک نوجوان حکایت می شود بنام بهرام و محل داستان باید در جنوب شهر تهران باشد، چون فقر آنجا حاکم است. کل داستان در عرض چند ساعت از زبان بهرام در یک مسافرخانه حکایت می شود که هر آن رشته زندگیش را می خواهد پاره کند، آنقدر ماجراهای متناقض در زندگیش رخ می دهد که دیگر تاب زندگی کردن در او کمرنگ و رو بپایان می گذارد!
"آه! ای کاش هیچگاه به دنیا نیامده بودم.. بودن یا نبودن یکی است.آه! دیگر خسته شده ام. می خو اهم در این سکوت شب، فریاد بکشم. آه! بر من چه گذشت؟ اما نه! من راحتم. فقط می خواهم نباشم. حوصله ساختن دنیایی جدید را ندارم. دنیایی با آدمهای جدید. نه، دیگر حوصله ندارم. نمی دانم چرا کار را تمام نمی کنم. نمی دانم."ص ۷
این آغاز داستان است که راوی داستان به آخر خط رسیده است ولی دوست دارد دوباره زندگیش را مرور کند تا از کابوس آنها خلاص شود و شایدم بعد از او خاطراتش به یادگار بماند! و دیگرانی اوراق زندگیش را بخوانند!
در واقع داستان سه نوجوان است بنامهای بهرام و حسن و فرهاد، در یک محل پائین شهر زندگی می کنند و همکلاس هم هستند. در آن محل درخت چناری است که قرارهایشان را زیر آن می گذارند. در واقع درخت چنار شاهد همه اتفاقاتی که در محل می افتد، است و تکیه گاهی برای پسرک است که در این زندگی بی ریختش با او فقط درد و دل می کند!
ولی راوی بهرام است و دانای کل هم آن را روایت می کند ، بهرام بنام پسرک و بعدا جوانک و حسن چاقه است و فرهاد سیاهه نامیده می شوند.
سیاهه و چاقه زندگیشان قدری بهتر از بهرام است ولی داستان از زبان پسرک سوم شخص حکایت می شود.
بهرام در فقر بسر می برد و مادری مریض و پدری که راننده است هر از گاهی پیدا می شود و هر دفعه شدید او را تنبیه می کند و او نمی داند چرا پدرش او را تنبیه می کند! تنها دلخوشی پسرک خوابهایش است که در رویا همیشه با چیزهای خوب در تماس است و خواب برایش زندگی نکرده اش است ولی در زندگی روزمره کابوس است!
"آن شب نیز پسرک مثل شبهای دیگر یک رویا می بیند. خواب ماهی قرمزی که در آب حوض خانه شان آرام شنا می کند. پسرک هر چه سعی می کند ، نمی تواند بگیردش؛ یک بار ماهی به دستانش می خورد. بالاخره به هر زحمتی که شده، آنرا می گیرد. ولی باز از لای پنجه هایش می لغزند."ص۲۰-۲۱
در کلاس دوم نظری با مشکلات زیادی که دارد با دو واقعه همزمان زندگیش عوض می شود ، در کلاسشان پسری شرور و از سن آنها بزرگتر است، بهرام را از راه بدر می کند و با او می خوابد هم پول به او می دهد و هم سیگار کشیدن را یادش می دهد ! همزمان مادر و دختری به محله آنها می آیند و بمرور با دختر آن همسایه دوست می شود و کمبود محبتش با دوستی او بمرحله خوبی می انجامد و عاشقانه همدیگر را بمرور دوست می دارند، این دختر اسمش مانداناست، و کتاب مسخ را به او قرض می دهد و در کتاب یادداشتی برای او می نویسد و ابراز علاقه به او می کند. پسرک را ، در مسیر جدیدی سوق می دهد که بعدا ماندانا برای دیگران هم زبان می ریزد تا جایی که چاقه روزی واقعیت را به بهرام می گوید و زد و خوردی بینشان در می گیرد! یک راز در زندگی بهرام است که مادرش همیشه دوست دارد پسرک که بزرگ شد به او بگوید ولی بهرام اول با کشتن پسر جوان بنام حسین که او را از راه بدر کرده بود راحت می شود و بعد تصمیم می گیرد از دست پدرش هم خلاص شود او را با کارد می کشد ولی داستان بصورت دیگری در می آید این عمویش بوده که شوهر قانونی مادرش است ولی پدر پسرک بوسیله عمویش کشته و در باغچه خانه دفن می شود!
و بعد از مدت کمی مادرش خودش را می کشد و نامه مادر راز زندگیش را برملا می کند، پسرک از هماغوشی پدرش و مادرش بوجود می آید چون قبلا همدیگر را دوست و عاشق هم بودند ولی از بد حادثه بهم نرسیده بودند و عمویش در شبی که پدرش و مادرش در بستر بودند از راه می رسد و پدرش را بقتل می رساند مادرش را می گذارد زنده بماند و زجر کش شود تا پسرک بزرگ شود تا او را هم بکشد ولی پسرک تنها آسودگیش خوابهایی است که می بیند و کسی در خواب به او می گوید چاقو زیر تشک آخری است و الان موقع انتقام است که از شر عمویش راحت می شود!
با ماندانا ازدواج می کند و صاحب پسری بنام سیاوش می شود ولی داستان دوباره تکرار می شود و در شبی که دیر بخانه می آید چاقه را در بستر خودش با ماندانا می بیند که در دم با چاقو او را می کشد و پسرش را زنده بگور می کند و به ماندانا می گوید، با همین چاقو به زندگی خودت پایان بده، حوصله دیگر ندارم تو را بکشم! و خودش در مسافرخانه ای در انتظار سپیده دم است تا به زندگی نکبت بار و کابوس مانندش پایان دهد!
"آه! این کیست که اینگونه به من می نگرد؟ چه چهره آشنایی دارد. آه! پیرمرد مسافرخانه چی است. دستانش چه کریه شده اند. نکند که او عزرائیلم باشد. نزدیکتر بیا! آه! چه مطیع است. حال بالای سرم است و دستانش، حال بر گلوی من. آه! ماندانا را ببین، مادر را ببین، پدر را ببین، چه با ولع مرا می خوانند. آه! قلبم!"ص۲۰۰
کل داستان از زبان پسرک یا بهرام حکایت می شود و دانای کل بصورت اول شخص و سوم شخص حضور دارد و جاهایی در خواب هایی که پسرک رویا می بیند از ادبیات رویایی استفاده شده است که پسرک در خواب رویاهایش بهترین همدم و بعضی مواقع اتفاقات خارق عادت روی می دهد و خواننده را به اعجاب وا می دارد!
دو اتفاق در زندگی بهرام یا پسرک زندگی او را تحت شعاع خود گرفته است، بر اساس گفته مادرش ، اگر آن شب هماغوشی اگر عمویش نمی آمد شاید زندگی بهرام در ناز و نعمت سپری می شد که سرنوشت گاهی خشن و کوکش ناساز است و پسرک تا مرز نابودی می رود و خوابهای پسرک یا جوانک بهترین دلخوشی او است در این دنیایی که حامی و تکیه گاهی هیچوقت نداشته است!
این داستان جزو ادبیات فانتاستیش یا رویایی است که رئالیسم و سورئالیسم یا تخیل و واقعیت خواننده را غرق حیرت می کند. داستان سه دوست که بمرور مسخ می شوند و از شکل عادی خارج می شوندد، اگر شخصیت مسخ یک روز صبح گریگور خود را بصورت سوسک می بیند ولی پسرک آنقدر زندگی کوتاهش دچار تنش و اوج و حضیض می شود که یک نوع مسخ شدگی در آن است و سیاهه یا حسن به جبهه جنگ ایران و عراق می رود و در شلمچه شهید می شود و چاقه یا فرهاد شرور و بی بندو بار می شود که با زن دوستش بهرام همخوابه می شود!
درخت چنار و سایه بانش پسرک را آرام می کند و در آخر داستان که جوانک می خواهد خود را راحت کند نگاهی برای آخرین بار به درخت چنار می اندازد که خاطرات زیادی از اهالی کوچه دارد و پر از معنی است و نشانه ایستادگی است!
و خدایان دوشنبه ها برای پسرک و جوانک می گریند!
امیر کراب، 7 دسامبر 2023
رمان، و خدایان دوشنبه ها می خندند،رضا خوش نظر، ناشر مرغ آمین، تهران 1374