عنوان نوشتۀ حاضر اگر که مفرداتش معلوم نباشد، یک تکرار مکرر بیهوده یا یک همانگویی بیفایده و بقول فرنگیها بصورت یک توتولوژی(Tautologie) جلوه میکند. زیرا فروغ تابشی است که همواره کار روشنایی را انجام میدهد.
اما وقتی "فروغ" را ما از دل سرگذشت زنی شاعر استخراج میکنیم که در ادبیات فارسی چهرۀ برجسته سرایش محسوب شده و یکی از نادر افرادی است که کارنامهاش به دستاوردهای نیمای بزرگ شباهت برده، آنگاه نکتۀ زیر پرسش و مسئلۀ سخن حاضر میشود. این که دریابیم وی در آثار خود تا چه میزان دستاورد روشنگری (یکی از مراحل تحولات رشد نظری و نقطه عطفهای تاریخ فلسفه) را درونی کردهاست.
فروغ شعر فارسی که اسم کاملش "فروغ الزمان فرخزاد عراقی" است، در مجموع سی و دوسال عمر میکند. از ۱۹۳۴ تا ۱۹۶۷میلادی یا از ۱۳۱۳ تا۱۳۴۵ خورشیدی.
وقتی چهرههای استثنایی و برجسته جامعه زودتر از انتظار وداع میگویند و در میگذرند، به محض شناخت ارزششان، برای عموم رندان و دانایان حسرت و دریغی پدید میآید. حسرت و دریغی که البته در یک "سوگواری مثبت" میتواند اشتیاق شناخت و فهم عموم مردمان را زنده کند و به بلوغ ذهنی هر چه سریعتر جامعه یاری رساند.
نگارنده در خوانش آثار فروغ، روند فردیت یابی وی را در عبارتهای زیر جست و جو کرده است. عبارتهایی که همچون ایستگاههایی در مسیر حرکت رو به جلو وی بوده اند. آن عبارتها بهترتیب از دفاتر شعر او برچیده شده است. در این روند از میل گزینش، از اولین دفتر شعر وی (اسیر) فراز زیر را وجین میکنیم:" تو را میخواهم و دانم که هرگز/ به کام دل در آغوشت نگیرم/ تویی آن آسمان صاف و روشن/ من این کنج قفس، مرغی اسیرم."
از دومین دفتر(دیوار) فراز زیر را گلچین میکنیم:" در گذشت پُر شتاب لحظههای سرد/ چشمهای وحشی تو در سکوت خویش/ گرد من دیوار میسازد"
.
از سومین دفتر(عصیان) بر عبارتهای زیر تمرکز کنیم:"آن داغ ننگ خورده که میخندید/ بر طعنه های بیهده، من بودم/ گفتم که بانگ هستی خود باشم/ اما دریغ و درد که "زن" بودم/ چشمان بی گناه تو چون لغزد/ بر این کتاب درهم بی آغاز/ عصیان ریشه دار زمانها را / بینی شکفته در دل هر آواز".
از آخرین دفتر انتشار یافته به وقت حیات( تولدی دیگر)، اولین قطعه را در نگر میگیریم که به ا. گ (ابراهیم گلستان) هدیه شدهاست و در ضمن "اعتراف نامه" هم بهشمار میرود. وقتی که شاعر به سرگذشت خود مینگرد:" همۀ هستی من آیۀ تاریکی است/ که تو را در خود تکرار کنان / به سحر گاه شکفتن ها و رُستن های ابدی خواهد برد/ من در این آیه تو را آه کشیدم، آه/ من در این آیه تو را / به درخت و آب و آتش پیوند زدم".
این روند فردیت یابی فروغ که متکی بر شناخت حسی و ذوقی محیط اطراف بوده، سرانجام در پنجمین دفتر شعر وی( ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد...) که پس از مرگش انتشار یافته به جمعبندی زیر میرسد:" و این منم/ زنی تنها/ در آستانۀ فصلی سرد/ در ابتدای درک هستی آلودۀ زمین/ و یأس ساده و غمناک آسمان/ و ناتوانی این دستهای سیمانی".
زندگانی سی و دو ساله فروغ، به جز تجربیات روزمره با همزبانان و نیز داد و ستدی که با شاعران و مترجمان شعر و هنرمندان در ایران داشته، یک سفر به اروپا را هم در بر میگیرد. سفری که بهنظر نگارنده در روند "فروغ شدن" نقشی بهسزا بازی کردهاست.
او ده ماهی به ایتالیا رفته، آنگونه که در نامه به پدرش نوشته، با شعر آنجا دمخور میگردد و گویا چند شعری را هم ترجمه میکند. سپس به مونیخ آلمان پیش برادر مُسنترش میرود و در آن اقامت چند ماهی، به کمک برادر فرهیخته، از شعر آن روز آلمان چندین اثر به فارسی برگرداندهاست.
مطالعه این ترجمه ها نشان میدهد که درک و دریافت مترجم از شعرآلمانی بر فروغ شاعر تاثیر گذاشته و ذهنیت و در نتیجه سرایش او را پس از مواجهه با شعر دیگران متحول ساختهاست. نگارنده این تحول را فقط آنجایی نمیبیند که ترجمه شعر اوسیپ کالنتر( وقتی که مرگ من فرا میرسد) به شعر فروغ (مرگ من روزی فرا خواهد رسید)منجر میشود. آن حس عمیق سردی، سرما و زمستان نیز که سپس در شعر فروغ طنین رسایی مییابند، بایستی از تجربۀ زندگی در اروپای پس از جنگ بین الملل دوم برخاسته باشد.
در تاملات پیشینی خود بر شعر فروغ از جمله گفته ام که وی در زندگانی خود با سردی مناسبات انسانی دست و پنجه نرم کرده و از انزوا و وجود فاصله با همنوع آسیب دیدهاست. بر پایه همین تجربیات است که او در چهارمین دفتر شعر خود متحول میشود و مفرّ و روزنۀ نجات را در "تولدی دیگر" میبیند.
از یاد نبریم که در سه دفتر شعر اولیه وی، سوژه و فاعل شناسای سرایش با خود مشغول است و خود را مجرد از مناسبات میبیند. گاهی "مرغی اسیر قفس" است. گاهی دیگری را دور از دسترس دیده و به "دیوار" همچون مانع ارتباط مینگرد. سرانجام میخواهد یک تنه در برابر زمین و آسمان "عصیان" کند. اما در دفتر چهارم این رویکرد از شکل شخصی به سوی فهم امر اجتماعی گذار میکند و نو شدن مناسبات جمعی را در چشم انداز طلب میکند.
در واقع فروغ به الگویی رجوع میدهد که شاعران هموار کننده راه رنسانس اروپایی، داستانسرایانی نظیر دانته و پتراچا و بوکاچیو در قرون سیزده و چهارده، طبق آن رفتار کرده اند. یعنی از نجوای شخصی به دیالوگ با دیگری رسیده اند. چنان که طرح و طریقت چارهجویی مشترک را برای تغییر وضع موجود به میان نهاده اند. بهطوری که از این مقطع بهبعد، آثار پیشرو سهمی از بحث و گفتگو را بهعهده دیگری میگذارند. این چنین میشود به جز مخاطب مشخص، که راوی اثر با او وارد گفتگوی مستقیم میشود، مخاطب عام نیز بر فراز فضای دیالوگ به وضعیّت زمانه و درک حقیقت میتواند پی ببرد.
اینجا دیگر به آن مقایسه تطبیقی میان دو اثر "زندگانی نو" دانته و "تولدی دیگر" فروغ نمیپردازم که قبلا به تفصیل در "جاذبۀ نوزایش..." شرحش دادهام. فقط به کمبود یک رابطۀ بین الاذهانی در زندگی فروغ اشاره کنم که نبود حضور آن داد و ستد بعد چه آسیبهای ناجوری میزند.
آن رابطه میبایستی میان فروغ و گلستان پیش میآمدهاست تا هر کدام را در کار خود تقویت کرده و قوت قلب میدادهاست.
در همان جستار بلند "جاذبۀ نوزایش" یادآور شدهام که یکی از بهترین سخنها و مباحث پیرامون رُنسانس در زبان فارسی را از آن ابراهیم گلستان میدانم که در کتاب"گفتهها"یش درج شده است. اما همین گلستان در کتابی که به او توسط فروغ هدیه شده، یعنی تولدی دیگر، آن پلاتفرم بحث عمومی تر و لازم در مورد دستاوردهای رُنسانس را ندیده و بدون هرگونه واکنش مشخصی بدان اثر از کنارش گذشتهاست. در واقع اهمال کاری از گلستان است. او که به زنی چون فروغ قبلا یاری رسانده و در استقرار و آرامش یابی ذهنی کمک کرده، و این رویکرد بدون تشخیص شجاعت ذهنی و صمیمیت رفتاری فروغ توسط گلستان امکان حضور نمییافته، اما نتوانسته بدین آگاهی برسد که بحث اجتماعی بر سر حقوق و حضور زنان در جامعه سنتزده ایرانی را از همان خواستههای فروغ شروع کند.
باری. چند سال پیش برای جُنبش روشنفکری ایرانی لازم بود که به مفهوم رنسانس بپردازد و دستاوردهای آن را دقیق دریابد. بهویژه که مباحث جاری در فضای سیاست روز و اظهار نظرهای تحلیگران رسانهای در آن زمان به برداشتهای دلبخواهانه و ابزاری از رُنسانس مبتلا شده بود.
اما در این میانه جامعۀ ایرانی از ایدئولوژی فریبنده رسمی عبور کردهاست. با اعلام "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تموم ماجرا" دیگر مسحور و مفتون "مهندسی" رژیم نمیگردد.
اکنون آن خلافت اسلامی مردمحور و قرون وسطایی در برابر خود جنبشی را میبیند که خواهان کنارگذاشتن قوانین و معیارهایی است که حقوق شهروندی و بهویژه حق طبیعی زنان را انکار میکند. افشای ایدههای فرتوت و مناسبات پوسیده که رژیم به جامعه ایرانی دههها تحمیل کردهبود، به روشنی خبر از بحران اعتبار اسلام سیاسی میدهد. بهویژه که کشتی امپراتوری هلال شیعهاش در گل نشستهاست. زور نظامی و سرکوب نیروهای فشارش فقط متوجه داخل کشور است. آنجا کودکان و دختران جوان قربانی این قلدر غولتشن میرزا هستند. نظام خلیفگانی خود را در سطح بین المللی با حرف بی عمل رسوا کرده است.
بنابراین اینجا بایستی به آن جنبه از شعر فروغ بپردازیم که نسبت به دغدغهها و بغرنجهای جاری و معاصر واکنش نشان داده و نکات روشنگرانه در خود گردآوری کردهاست. از این رو به دو شعر وی اشاره میدهیم که بهترتیب "خواهرانم" و "سرود پیکار" نام دارند.
فروغ در این شعرهایی که یکی - دو سال پس از بیست سالگی سروده به آن جناحی از شعر مشروطه تکیه داده که مثل لاهوتی رویکردی رادیکال را نمایش میدهد. لاهوتی به زمانی سروده "ای دختر زحمتکش ایران/ بر خیز و به پا کن علم شرق".
فروغ در شعر "به خواهرانم" با چنین سطری شروع کرده است:" خیز از جا، پی آزادی خویش/ خواهر من ، ز چه رو خاموشی/ خیز از جای که باید زین پس / خون مردان ستمگر نوشی...".
بهرغم اغراق سطر آخر و ایرادی که از منظر سلامتی نوشیدن خون میتواند برای آدمی داشته باشد، چون به هر حالت خون مرد ستمگر با آن خشم و غضب و استرس عادتی نمیتواند از میکرب و ویروس بری باشد و خواهران نازنین را به زحمت خواهد انداخت، با اینحال این شعر فروغ و پیشکسوتش شعر لاهوتی صد مرتبه شرف دارند بر آن رویکردهای "معتدل" شعر مشروطه که خواسته به زنان توجه کند.
چون در رویه معمول، مرد شاعر به خود اجازه داده که بر اساس شرع و عرف جاری برای زنان تعیین نقش کند و حق آزادی انتخاب ایشان را دور بزند.
البته جریان شعر "معتدل " مشروطه را در برابر آن سنت شعر کلاسیک باید ستود که برای زنان چیزی جز تحقیر و نکوهش به ارمغان نداشته است.
در هر صورت جریان "آینده نگر" مردسالاری از دیرباز این روش را اعمال کرده که با تعاریفی بی پایه و اساس، زنان را به ماندن در گوشه خانه ترغیب کند تا بهزعم خودش "دامن عصمت و عفت" پاکیزه بماند. این روش قدیمی و البته نخ نما را حتا نزد ملک الشعرای بهار، که به ترفیخواهی معروف و مشهور بوده، نیز میتوان یافت. وقتی سروده:" جوان بخت و جهان آرایی ای زن/.../ تو تنها گوهری در دُرج خانه/ و زان بهتر که گوهر زایی ای زن/ نبودی، زندگی کردن نبودی/ وجود خلق را مبدأی ای زن".
بدین خاطر میتوان امید بست که در پیامد رویکرد رادیکال شاعری چون لاهوتی به رشدی برسیم. در حالی که محافظه کاری در شعر فارسی همواره به کمک حفظ وضع موجود آمده است. بنابراین به پیام لاهوتی دوباره گوش دهیم که میسراید:"بر ضد خود پرستی مردان قیام کن/ تمکین چرا به بندگی زور میکنی".
فروغ هم در بیست یکی دو سالگی همین رویکرد را پی گرفته که میسراید:"کن طلب حق خود ای خواهر من / از کسانی که ضعیفت خوانند/ از کسانی که به صد حیله و فن/ گوشۀ خانه تو را بنشانند/.../ باید این نالۀ خشم آلودت/ بی گمان نعره و فریاد شود/ باید این بند گران پاره کنی/ تا تو را زندگی آزاد شود/.../ جهد کن جهد که تامین کنی/ بهر آزادی خود قانون را".
با این رفتار کلامی در شعر، او(فروغ الزمان فرخزاد عراقی) در پیامد آن روشنگری شکل گرفته در فرانسه قرار میگیرد که سخنگویانش رویکردی رادیکال و صریح داشته اند.
از یاد نبریم ولتری را که در قیاس با روسو و مارکی دُ ساد و دیده رو در شمار متین و موقران بوده، در مبارزه با استبداد و خرافات شعار معروف شده "ویران کنید متحجران" را میدادهاست.
از سوی دیگر فروغ با رفتار آزاد منشانه در زندگی مشترک به دوران بلوغ و پس از جدایی از پرویز شاپور، فراتر از لحظۀ نخست روشنگری در آلمان رفتهاست.
به حافظه بسپاریم که "روشن نگری"( Aufklärung ) در آلمان با مبارزۀ موزس مندلسون برله چیزی آغاز میشود که ما فارسی زبانان در این روزها آن را با مفهوم"ازدواج سپید" معرفی میکنیم. مفهومی که اقتدار نهاد مذهبی بر روند همسر گزینی را ملغا میکند. در آنجا جنبش روشنگری موفق میشود نهاد مذهبی و خرافات مربوطه اش را از یکی از سه سنگر نبرد تاریخی میان متافیزیک و اومانیسم عقب نشاند. بهطوری که جامعه امکان همزیستی انسانها زیر یک سقف را از اجازه روحانیت دور میسازد.
اما دو سنگری که تا مدتها هنوز در دست و زیر سلطۀ نهاد روحانیت میماند، یکی هنگام تولد است. تولدی که با غسل تعمید در مسیحیت یا اذان گفتن در گوش نوزاد در اسلام "مشروعیت"میگیرد. دومین سنگر زیر نفوذ روحانیت، هنگام مرگ است که نسبت به سطح آگاهی بازماندگان رسم عزاداری مذهبی میدان داری میکند.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد