ضحاک را فرود آورده ایم
به مانند چوب رختی خالی
و ریسمانهائي که دوخته بودنمان
به ارداه سرکش یک دیوانه سفاک
قیچی شده اند با آرامش
درنگی
در زنجیره ی هندسه ای ازسخنان همدیگر
وبه هم سائیدن ییوند دستهای دوست بودن
چند صندلی
یک نمیکت
میز چوبی
فنجانها
ته مانده ی چای
پشت سر، بر دیوار، نقش های رنگ و روغن تاریخ
پرده های متقاطع
با دستی مسدود گر
که چون آینه های کوژ
نقش ها را با گذشت زمان رقیق و مرکب کرده اند
زنان و مردانی با لباسهای سرخ و لاجورد
کلاههای بلند
اسبها
درختانی والاتر از سقف عمارات
در گیر پرسه زدن در احوالات زمانند
آیا برای جبران گسستهاست که ما اینجا نشسته ایم؟
آیا کلاه سنگین گذشته را باید بکشیم به دوش
همچنانکه در نمایش آئین های کهن ؟
از ما یان یکی پشت ساق می خارد، دیگری روی دستش را
سومی امتداد گردن
زمان دچار خارش است
آینده و گذشته در گفتگویند
کسی از دل نقاشی دیواری تلنگری میزند به دیوار
شاید به قصد معرفی
شاید به قصد سپردن اسبش
با آب و ظرف یونجه و زین و افسار
او را توان عبور ازین دیوار نیست
ما چطور؟
قادریم به دریافت إتمام کار او
از همین باجه ی پشت سر؟
قوری چای دیگری سفارش می دهیم
و فنجانها را پر می کنیم
ار مایعی به رنگ اسب کهر
نخ گذشته باز شده از تاریخ
و نقش ونگار پرده های روی دیوار
چون بادبادکی بر می خیزد از رنگ و روغن
پرسوناژ ها
مشغول مذاکره آینده اند
و بدون آنکه ما را بشناسند
میدانند در لحظه مقرر اینجا خواهیم بود
پشت سرمان دیواری سفید
که باید از نو بر آن نقش نهاد
و زندگی و زمان را که همزاد همند
نشاند
بر خیل اسبها
فنجانها یورتمه میروند
قرار است فردا روی این میز
میدان اسب دوانی نقاشی کنیم
شطرنج پوست انداخته
و دیگر اندازه ی همان بازی نیست
هوای تازه سفارش داده ایم
ابعاد تازه
زمینهائی که جا برای بازی بیش از دو رنگ داشته باشند
کتاب کهن خوانده میشود
سطر به سطر
نکته به نکته
در قفسه استخوانی پشتمان
و صدای فنجانها
صدای کاروانی
که از روی همین میز به راه افتاده
نوید همبستگی جزیره کوچکی ست
که قصد دارد انسان مانده
زمین را برای انسان نگاه دارد،
در جایگاه چشم اختران
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد