این خطر حزب چپ (آلمان ) را تهدید می کند که با از دست دادن اهمیت خود، در صحنه ی اجتماعی دیگر اثری از او دیده نشود. آیا این حزب بیش از حد خود رابر محیط روشنفکری متمرکز واز تمرکز خود بر بقیه اقشار جامعه غفلت کرده است؟ مقاله زیر نظر و تفسیر برند اشتگهمن می باشد که پنج سال پیش جنبش « به پا خیزید» را همراه با سارا واگن کنشت پایه گذاری کرد.
تحریریه مجله فلسفه، آنلاین
پروفسور برند اشتگه من استاد« دراماتورژ »و «جامعه شناسی فرهنگی» در آکادمی هنرهای دراماتیک ارنست بوش، در برلین است . او مقالات و کتاب های متعددی نوشته و منتشر کرده است. کتاب جدید او « هویت سیاسی» نام دارد که به زودی توسط انتشاراتی Matthes & Seitz Berlin منتشر خواهد شد.

برند اشتگهمن
اشاره مترجم:
اگرچه موضع انتقادی مورد بحث «اشتگه من» دراین مقاله، حزب چپ آلمان می باشد. اما، از آنجایی که اکثر احزاب وگروه های چپ در مجموع، دارای پیشینه وخاستگاه ایدئولوژیکی مشترکی هستند. موضوع مورد بحث او می تواند برای فعالین و علاقه مندان به سرنوشت چپ ایران نیز قابل تعمق باشد.
توضیحات داخل پرانتز ازمترجم است. تمام لینک هایی که درمتن ترجمه می توان به آنها مراجعه کرد، درمتن اصلی آمده وبه زبان آلمانی هستند.
خود تخریبی حزب چپ
دو تا چپ با هم در یک قطار هستند. تا به مقصد برسند سه تا حزب راه اندازی کرده اند. این شوخی قدیمی در مورد جنگ قدرت در احزاب چپ، گرایش تاسف بار به سمت چندپارگی را بخوبی بما نشان می دهد. به نظر می رسد آنچه که خودشیفتگی در کوچکترین اختلاف عقیده، (۱) نامیده می شود در این بخش از طیف سیاسی بارزتر است. احزاب چپ از همان ابتدای تاسیس، خود را با دکترین ناب سختگیرانه، تعریف می کردند. کوچکترین انحراف از خط وبرنامه ی حزبی منجر به اخراج از حزب میشد و کوچکترین اختلاف نظر منجر به شکاف و انشعاب. با توجه به تجربه خودم، می توانم بگویم که هرگز از طرف هیچ نیروی اجتماعی به اندازه حزب چپ مورد حمله وحشیانه قرار نگرفتهام. لحن در آنجا نه تنها از صمیم قلب خشن است، بلکه تخریب شخصیتی از طریق شبکههای اجتماعی با بدخواهی و شهوت افترا زنی نیز، ادامه پیدا می کند. در یکی از جلسات کارل لیبکنشت هاوس، که برای یک میزگرد دعوت شده بودم، برگزار کننده جلسه کمی قبل از شروع، به من گفت که ظاهرا حضورم در این میزگرد باعث درگیری جدی با مدیریت برنامه شده است. بعد از پایان جلسه، افراد زیادی به سمت من آمدند و با صدای آهسته میگفتند: از آنجایی که ما برای حزب چپ فعالیت میکنیم در حقیقت نباید در این جلسه شرکت میکردیم. همچون مسیحیان اولیه در روم باستان، زمانی که دریک وضعیت خطرناک قرار میگرفتند، تازه با یک دیگر آشنا میشدند.
شکاف در امر نمایندگی
احزاب مطمئنا مکان امنی برای استراحت نیستند. مبارزه درون حزبی در تمامی احزاب با برنامه های متفاوت سیاسی وجود دارد. اختلاف بین رئالوس ها و فاندیس ها۲ از بد و تأسیس سبزها بین آنها به یک افسانه تبدیل شده است. از دوران شرودر نیز، بین حامیان و مخالفان( آگاندا) در حزب SPD نیز اختلاف بوجود آمد.« آگاندا» يا برنامه ۲۰۱۰ دولت شرودر، توافقی بود بین سوسیال دموکرات ها و حزب سبز آلمان برای اصلاح سیستم تامین اجتماعی و بازار کار در آلمان، که عمدتاً بین سالهای ۲۰۰۳ و ۲۰۰۵ توسط دولت فدرال یعنی (کابینه دوم شرودر ) متشکل از SPD و اتحاد سبزها- اجرا شد. CDU که مدت ها از چنین مبارزات داخلی درامان بود، از زمان مرکل دچار جناح بندهای مریدان مرکل و مریدان مرتس (یکی دیگران رهبران CDU) گردید.در AfD نیز حامیان جناح اجتماعی میهنی در اطراف بیورن هوکه و جناح لیبرال های اقتصادی در اطراف آلیس وایدل (دو تن از رهبران AfD ) دو اردوگاه را در این حزب تشکیل می دهند. در حال حاضر این واقعیت که، انشعاب حزب چپ را، تهدید می کند، نه تنها بر اثر ویژگی جنون آمیز خود چپ است، که به آن اشاره شد. بلکه به دلیل چشم انداز سیاسی هر چه بیشتر متفاوت، بین جناح های مختلف درون این حزب هم می باشد.
بنیان تمامی حزب های جدید در دهه های گذشته در آلمان ناشی از انشعاب بوده است. صدراعظمی هلموت اشمیت به تأسیس حزب سبزها، و حکومت گرهارد شرودر به حزب چپ و دوران صدراعظمی آنگلا مرکل به تشکیل حزب AfD منجر شد. بنابراین غیرمعمول نیست که وضعیت فعلی حزب چپ، یک حزب دیگری بوجود نیاورد، اگر چه به نظر می رسد این زمان با گذشته متفاوت باشد. زیرا حضور یک حزب چپ جدید به این دلیل نیست که این حزب به دلیل مازاد نیرو و انرژی اجتماعی - سیاسی، منشعب می شود، درست همانطور که انرژی اعتراضی، نسل جوان ۱۹۶۸ را به سمت سبزها سوق داد، و یا دستور کار برنامه ۲۰۱۰ (آگاندا) که باعث طوفانی از اعتراضات اجتماعی بر علیه SPD شد و حضور حزب چپ را، ضروری ساخت. سال های طولانی حکومت مرکل نیز، دراثر فقدان آلترناتیو برای بسیاری از ناراضایتیهای سیاسی - اجتماعی، یک جایگزین در حاشیه سمت راست خود بوجود آورد.
بنابراین سوالی که در مقابل انشعابات حزبی قرار می گیرد، این است: آیا وضعیت در حال حاضر به گونهای است که یک نیروی اجتماعی مهم برای نمایندگی سیاسی خود، به احزاب فشار میآورد؟ ممکن است کسی فکر کند که این در حال حاضر قابل تشخیص نیست. انرژیهای اعتراضی فعلا در دستان سبزها هستند. اما هنگامی که مطالبات رادیکال تری به وجود بیاید، مانند خواستههای گروه «آخرین نسل»، که به دنبال حمایت نیروهایی خارج از پارلمان هستند ممکن هست فضا برای تشکیل یک حزب محیط زیستی آماده شود. البته فعلا تشکیل یک حزب جدید محیط زیستی نیز در چشم انداز نیست. به نظر می رسد که نیروهای چپ در آلمان به معنای وسیع آن به سه حزب تقسیم شده اند. دلیل مجادله ی مداوم در این حزب برای چیست؟
آزار روحی روانی مستمر بر علیه واگن کنشت
در اینجا مهم است که این بحث را در دو سطح جدا از هم ، بررسی کنیم. یک سطح آن، برخورد شخصی است به ساراواگن کنشت، که سالهاست توسط رهبری حزب چپ، مورد حملات شدید واقع شده است. زمانی برند ریسینگر، رهبر سابق حزب، نظر ش این بود: "ما باید به آزار روحی و روانی مستمر خود تا زمانی ادامه دهیم، تا او، خود به خود، تسلیم شود." این فراخوان برای اذیت و آزار روحی -روانی مستمر واگن کنشت علاقه وافر چپ برای ایزوله کردن و خراب کردن کسانی است که ایده های دیگری غیر از ایدئولوژی حاکم بر حزب دارند. این نحوه ی برخورد حزب چپ با سارا واگن کنشت نشان می دهد که آنها چگونه استانداردهای حساس خود را در برخورد با زنان و افراد با سابقه مهاجرت را هم، کاملا نادیده می گیرند. تا حدی که آنها می توانند او را بدون ترس اینکه زن ستیز نامیده شوند، مورد آزار قرار دهند.
حضور ناخوشایند من در خانه کارل لیبکنشت که در آن زمان یکی از معتمدین واگن کنشت به شمار می رفتم، یک هشدار ملایم به من بود. با این حال، اذیت و آزار درخواست شده توسط ریسینگر، قربانی را انتخاب کرد که نمیخواست و نمی خواهد به سادگی تسلیم شود. رفتار اقتدارگرایانه رهبری حزب برای طرد و بدنام کردن سارا راه حلی به بار نیاورد. بنابراین، این یک موقعیت سیاسی است که متفکران چپ اگر هنوز به هنر دیالکتیک تسلط دارند باید با آن آشنا باشند. حملات فرد مورد حمله را تقویت کرد. نتیجه آنکه هرچه سارا واگن کنشت توسط افراد حزب خودش شدیدتر لجن مال می شود، در انظار عمومی بیشتر می درخشد. به این ترتیب، شاید حزب چپ خود به ایجاد یک نماد رهبری برای یک حزب چپ دیگر، بهتر کمک کرده است.
«دست پینه بسته ها» یا جوانان شهری معترض؟
اما این سطح از برخورد شخصی فقط یک طرف بحث را پوشش می دهد. سطح دوم بحث مربوط به اختلافات سیاسی بین رهبری حزب و سارا واگن کنشت است. حزب چپ از سال هایی که کاتیا کیپینگ و برند ریسینگر در رهبری بودند، محتوای برنامه خود را تغییر داد. به طور طرح گونه: دیگر نه « دست پینه بست ها»، بلکه طبق ایده و برنامه ی آنها می بایستی به جوانان در محیط های شهری با شدت بیشتری پرداخته می شد. تا از طریق آنها بتوان خود را به عنوان یک جنبش فعال چپ با جنبش های اعتراضی متعدد پیوند زد وبا آنها یک نیروی سیاسی را تشکیل داد. می توان گفت که این طرح پس از ده سال شکست خورده است. دلایل آن ممکن است متعدد باشد، اما یک دلیل اصلی برای شکست واضح است:
اعتراضات سال های اخیر حول محور مسائل مربوط به سیاست هویتی و تغییرات آب و هوایی متمرکز شده است. چپ به طور سنتی هیچ تجربه ای در هیچ یک از این زمینه ها ندارد. و چپ هایی هم که در محیط هایی حضور دارند که این مسائل را دنبال می کنند نیز، آدرس های قابل اعتمادی محسوب نمی شوند. تبدیل چپ از حزب معترض حامی جنبش های اجتماعی باز، به یک حزب جنبشی در محیط های اعتراضی آکادمیک، اشتباهی بود که پیامدهای روزانه آن در کاهش نتایج انتخابات برای حزب چپ و محبوبیت روزافزون سارا واگن کنشت مشهود است.
دیالکتیک مترقی
از آنجایی که فرد انتخاب شده برای آزار مستمر روحی و روانی (سارا واگن کنشت)، نه تنها نپذیرفت که با او به مانند یک کودک ولگرد خیابانی برخورد کنند، بلکه توانست سال ها، مفهومی جدیدی را برای یک سیاست متفاوت چپ نمایندگی کند. باز هم به طور خلاصه گفته باشم : ایده های او «عدالت اجتماعی » را تقویت می کند به خشم بر علیه نظم سمبولیک موجود جایگاه فرعی می بخشد. با انجام این کار، او مخالف آن چیزی است که نانسی فریزر، دانشمند علوم سیاسی آمریکایی، «نئولیبرالیسم مترقی» نامیده است. نمونه بارز این شکل پیچیده نئولیبرالیسم، شکل وشیوه ی تجاری آمازون است. در آنجا، بالاترین ارزش برای مبارزه با تبعیض و نابرابری نهفته است، اما اتحادیه های کارگری به شدت با این مبارزه مخالفت می کنند. محاسبه ساده است: تلاش اتحادیه ها برای تعیین مشخص کردن نوع جنسیت در نوشتن و همچنین برگزاری سمینارهای ضد « تبعیض» می تواند هزینه مالی کمتری برای آنها داشته باشد و درمجامع مربوطه نیز توجه های زیادی را به خود جلب می کند. البته اگر یک اتحادیه بخواهد قادر است قراردادهای بین کارفرما و کارگران و کارکنان را تغییر دهد، امری که می تواند برای اتحادیه ها پول زیادی را به خود اختصاص دهد. بنابراین نکته مرکزی و بد نئولیبرالیسم مترقی این است که از ایده های مترقی برای دفع مطالبات اجتماعی استفاده می کند.
سارا واگن کنشت خیلی زود این ارتباط دیالکتیکی و نیروی انفجاری اعتراضات مترقی درون اقتصاد لیبرالی را تشخیص داد. درست با همان الگوی استدلالی پیر پائولو پازولینی، که او به اعتراضات دانشجویی ۱۹۶۸ برخورد میکرد که حمله به سیستم قدیمی آموزش دانشگاه ها توسط دانشجویان در درجه اول به سوئد آماده ساختن مؤسسات آموزشی برای بازار کار آینده می باشد، واگن کنشت هم این دیالکتیک مترقی پنهان شده را دید. وبه آن با استفاده از متد تفکر قدیم مارکسیستی برخورد کرد اینکه، در اقتصاد سرمایه داری هیچ راه حل ساده و خوبی وجود ندارد و قدرت جادویی سرمایه داری دقیقاً در تبدیل اعتراضات به توان نوآوری نهفته در آن است. کسی که فقط به دنبال رفرم سمبلیک در نظم موجود است، درمقابل پیامدهای اقتصادی آن ساده لوح می باشد.
خود تقصیری در عدم موفقیت
اگر از دیدگاه واگن کنشت به جهت حرکت حزب چپ نگاه کنید، برنامه حزب چپ یک خودکشی سیاسی به دلیل حماقت است. تو خودت را به آغوش یک جنبش اعتراض اجتماعی می اندازی که تو را نمی خواهد و درازای آن به افرادی که به تو نیاز دارند خیانت می کنی. و در واقع، یک مطالعه ی جامعه شناختی وجود دارد که نشان می دهد یک چهارم رای دهندگان دیگر وطن سیاسی ندارند. در این میان این یک چهارم، یا به رای دهندگانی که دیگر در انتخابات شرکت نمی کنند ویا، به رای دهندگان AfD تبدیل شده اند. از سوی دیگر، یک چهارم روشنفکران معترض نیز با سیل پیشنهادات فراوان احزاب دیگر روبرو هستند. سبزها، SPD، FDP و طرفداران خط مرکل در حزب CDU همگی برای جذب این نیروی اجتماعی که دارای پتانسیل بالایی است، با هم رقابت می کنند. این واقعیت که چپ در اینجا چیز زیادی برای به دست آوردن ندارد، از قبل واز طریق آمار مشهود است.
بنابراین سوالی که پیش روی حزب چپ قرار دارد این است که آیا آنها می خواهند به مسیر ناموفق خود در نفرت پراکنی علیه سارا واگن کنشت ادامه دهند؟ تصور من این است که بسیاری از اعضای حزب چپ سعی می کنند خود را متقاعد کنند که در لحظه ای که سرانجام از شر واگن کنشت خلاص شوند، حرکت آنها موفقیت بزرگی بدست خواهد آورد. ذهن های باهوش تری مانند گری گور گیسی میدانند که این مزخرف است. چپ به عنوان یک کپی بی مزه و باورنکردنی از سبزها، شبیه به یک حزب رفاه برای حیوانات یا پلنگ های خاکستری، یا تبدیل به یک حزب منشعب از سبزها خواهد شد. زیرا با دور کردن واگن کنشت از خود نه تنها نماد مورد نفرت ناپدید نمیشود، بلکه هسته ی یک سیاست جناح چپ که برای حوزه های انتخاباتی بی خانمان های سیاسی جذاب است نیز ناپدید میشود.
سیاست برای رهبران آینده
تفسیر خیرخواهانه من از رفتار حزب چپ در قبال واگن کنشت این است که در واقع شاید آنها متوجه عواقب آزار شخصی خود بر علیه او نیستند. پس یک گفتگویی که دوباره همگی خود را در آن پیدا کنند شاید بتواند کمک کننده باشد. اما می ترسم اوضاع خیلی بدتر از این حرف ها باشد. زیرا ترس من از این است که جنبش چپ عملاً به سیر خودکشی خود متقاعد شده باشد. اما اگر آنها اساساً تا این اندازه هنر «تفکر دیالکتیکی» را فراموش نکرده باشند، می دانند که افول آنها آسیبی به یک سیاست چپ احتمالی در مبارزات اجتماعی نخواهد زد. زیرا هیچ کشوری به سیاست چپی که نتواند صدای کسانی باشد که در پارلمان صدایی ندارند، بلکه بخواهد صدای روسای آینده که در مورد بعضی از برنامه ها وسیاست ها، معترض و خشمگین هستند، باشد، احتیاجی نخواهد داشت.
این واقعیت که حزب چپ در مورد این درک ساده بسیار سرسخت است و اینکه هیچ یک از ناکامی های فراوان، آنها را از این مسیری که دارند طی می کنند، منصرف نمی کند، نویدبخش امر خوبی نیست. با این حال، این واقعیت که اشتباهات رهبری حزب نه تنها منجر به بیرون راندن واگن کنشت می شود، بلکه یک سیاست واقع بینانه چپ را نیز غیرممکن می کند، و این ضرر بزرگی برای کشور است. زیرا این داستان که دو رفیق SPD گرهارد شرودر و اسکار لافونتن با هم دریک قطار هم سفر هستند و در نهایت تا به مقصد برسند سه حزب به وجود می آورند، خنده دار نیست. اما اینکه آیا این نشان دهنده ضرر ی کامل برای سیاست چپ است یا یک امیدواری برای آن، من جرات پیش بینی ندارم.
منبع:
https://www.philomag.de/artikel/linke-selbstzerstoerung
توضیحات مترجم:
۱- زیگموند فروید تمایل به پرخاشگری در خود شیفتگی با تفاوت های کوچک را دررسالهاش « فرهنگ نارضایتی» (۱۹۳۰) به عنوان « راحت ترین و نسبتاً بیضررترین راه برای ارضای این خودشیفتگی» می داند.
۲- رئالوس به پراگماتیست هایی اشاره می کند که روی آنچه امکان پذیر است تمرکز می کنند، نماینده کلاسیک آن یوشکا فیشر بود.
فاندیس ها کسانی هستند که به خواسته های اساسی پایبند هستند: مانند مدیریت پایدار و انرژی های تجدیدپذیر.
۳-اصطلاح Agenda ۲۰۲۰ به تصمیم سران اتحادیه اروپا اشاره دارد که در یک نشست ویژه در پرتغال در سال ۲۰۰۰، تصمیم گرفتند که اتحادیه اروپا را تا سال ۲۰۱۰ به عنوان "رقابتی ترین و پویاترین منطقه اقتصادی دانش بنیان در جهان" بر اساس به اصطلاح "استراتژی لیسبون" تبدیل کنند. با این حال، محتوای دستور کار ۲۰۱۰ تنها انسجام محدودی با دستور کار لیسبون دارد که هدف آن ارتقای نوآوری و دانش جامعه و انسجام اجتماعی است. مهم تر از همه، دستور کار ۲۰۱۰ نشان دهنده گامی بوددر جهت غلبه بر مشکلات بازار کار و تغییرات جمعیتی که در آلمان در حال ظهور است.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد