logo





غرب و غرب‌ستیزی

سه شنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۲ - ۰۳ اکتبر ۲۰۲۳

کیقباد یزدانی

غرب‌ستیزی در جوامع و نظام‌های غرب‌ستیز، به‌ویژه در جامعه‌ی ما، جدای از ریشه‌های تاریخی آن، که برشمرده شد، در حال حاضر، بیش و پیش از آن‌که مبنایی عقلانی، انسانی و فرهنگی داشته باشد، بر باورهای خودمحورانه، تنگ‌نظرانه و توهمات ذهنی و ایدئولوژیک استوار است و بیشتر کارکردی سیاسی دارد تا فرهنگی و انسانی.
نبرد میان جوامع و ملت‌ها به دلایل و انگیزه‌های گوناگون از دیرباز وجود داشته؛ حتی پیش از جنگ‌های قبیله‌ای و عشیره‌ای، گله‌های انسانی از سر ضرورت و ناگزیری و برای زنده ماندن و به چنگ آوردن خوراک و سرپناه علیه یکدیگر می‌ستیزیدند. بعدها و با یکجانشینی و شکل‌گیری نخستین جماعت‌های بشری و افزون‌خواهی و گسترش دامنه‌ی قدرت، این نبردها شکلی منسجم‌تر و هدفمندتر به خود گرفته که درنهایت به تشکیل نخستین حکومت‌ها منجر شد. تاریخ حکومت‌ها هم که می‌دانیم سراسر جنگ است و کشت و کشتار و مهم‌ترین دلایل آن نیز اغلب یا تجاوز کشوری به کشوری دیگر بوده برای کشورگشایی و یا دفاع کشورهای تجاوزشده در برابر مهاجمان و یا شورش مردمی علیه حکومتی ستمگر. از سوی دیگر می‌دانیم که برای راه‌اندازی یک جنگ علیه کشور یا ملتی دیگر فقط نیاز به سلاح و مهمات نیست. پیش از آن به جنگاورانی نیاز است که انگیزه و سودی برای جنگیدن داشته باشند. وقتی حکومت یا ملتی بخواهد فراتر از نیازهای ضروری خود جنگی راه بیندازد تا قلمرو خود را گسترش دهد و یا به منابعی دیگر و بیشتر دست یابد، باید برای همراه کردن همه‌ی مردم، به‌جز سودی که این جنگ می‌تواند برای یک‌یک آن‌ها داشته باشد، اذهانشان را نیز آماده کند و یا بهانه‌ای برای جنگ بیابد. جنگ‌های صلیبی نمونه‌ی بارز چنین جنگ‌هایی هستند که ظاهراً انگیزه‌ی دینی داشته‌اند، اما درواقع و درنهایت فقط در خدمت حکومتگران جنگ‌افروز، به‌ویژه دین سالاران بوده‌اند. انگیزه و دلایل دو جنگ جهانی اول و دوم هم، دست‌کم پس از پایان آن‌ها بر همگان روشن‌شده که چیزی به‌جز تقسیم جهان میان قدرتمندان نبوده است. چکیده‌ی سخن اینکه این نبردهای بشری که با عناوین مختلفِ جنگ‌های دینی، ملی، میهنی، قومی، سیاسی، اجتماعی و غیره صورت گرفته‌اند، پیشینه‌ای به درازای عمر بشریت دارند و پدیده‌ی جدیدی نیستند؛ فقط عنوان‌ها و انگیزه‌های آنان تغییر می‌کنند.

یکی از این نبردهای بسیار مهم و دامنه‌دار که از حدود سده‌ی هژدهم در آسیا و آفریقا آغاز شده، جنگ‌های رهایی‌بخش ضداستعماری در برابر قدرت‌های استعماری نوظهور اروپایی مانند پرتقال، اسپانیا، بریتانیا، فرانسه و چند کشور دیگر است. ازآنجاکه استعمارگرآن‌همراه با اشغال سرزمین‌ها زبان و فرهنگ خود را نیز به بهای نابودی زبان و فرهنگ جوامع زیر سلطه، بر آن‌ها تحمیل می‌کردند، این جنبش‌های ضداستعماری و رهایی‌بخش، افزون بر بُعد سیاسی، بُعد فرهنگی نیز به خود گرفتند. یعنی نبرد علیه استعمارگران اروپایی هم‌زمان نبرد علیه فرهنگ مسلط غربی نیز بود. یکی از جریان‌های مهم و تأثیرگذار در این جنبش‌ها در پایانه‌ی سده‌ی نوزدهم و آغازه‌ی سده‌ی بیستم جنبش فراگیر عربی-اسلامی و غرب‌ستیز اخوان‌المسلمین بود.

با نخستین انقلاب سوسیالیستی در جهان در اکتبر 1917 در روسیه و پیدایی اردوگاه سوسیالیسم و به‌ویژه تدوین نظریه‌ی امپریالیسم از سوی لنین رهبر انقلاب اکتبر روسیه جنبش‌های ضداستعماری بُعد تازه و دیگری به خود گرفتند و آن وجهه‌ی ضدامپریالیستی بود که رهایی از سلطه‌ی قدرت‌های جهانی غرب و در رأس آن آمریکا را در دستور کار خود قرار داده بود. این وجهه‌ی ضد امپریالیستی که خصلتی ضد کاپیتالیستی داشت، بعدها از سوی جنبش‌های اسلام‌گرا رنگی فرهنگی به خود گرفت و غالباً به جنبشی ضدآمریکایی بدل شد.

یک جریان غرب‌ستیز دیگر هم وجود دارد که بر هویت ملی و بازگشت به ارزش‌ها و عظمت گذشته پای می‌فشرد و در این راه برای احیای فرهنگ بومی در برابر فرهنگ غرب می‌کوشد. این نگرش که رگه‌هایی از خودبرتردانی و نژادپرستی ملی را در خود نهفته دارد، بر بزرگنمایی فرهنگ ملی و بومی و کوچک شماری فرهنگ‌های دیگر، به‌ویژه غرب استوار است. پان‌عربیسم و پان‌ایرانیسم و گرایش‌های مشابه آن، نمونه‌هایی از این جریان هستند.

هر سه رویکرد غرب‌ستیزانه ی دینی، ملی‌گرایی باستان‌گرا و مارکسیستی بااینکه اهداف متفاوتی را دنبال می‌کردند و می‌کنند، اما در عمل و در یک موضوع و زمینه نقطه‌ی مشترک داشتند و دارند: رویارویی با غرب. برای مثال درحالی‌که مسلمانان با غرب در کنار سلطه‌ی سیاسی با سلطه‌ی فرهنگی آنان نیز بیشتر به دلیل گرایش‌های واپسگرایانه و گاه دانش‌ستیزانه‌ی خود، سر ستیز دارند، مارکسیست‌ها به دلیل آنچه خود آن را "فرهنگ امپریالیستی یا بورژوایی" می‌نامند، با فرهنگ غرب به‌طورکلی به تقابل برمی‌خیزند، تا جایی که حتی دستاوردهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن‌ها، ازجمله دموکراسی و برخی فرآورده‌های ادبی و هنری‌شان را تحت عنوان فرهنگ بورژوایی و امپریالیستی زیر سؤال می‌برند. در این میان، غرب‌ستیزان ملی یا ریشه‌های دستاوردهای علمی-فنی و فرهنگی غرب را در فرهنگ گذشته‌ی خود می‌یابند و یا می‌کوشند مشابه آن را در فرهنگ گذشته‌ی خود جستجو کنند؛ ازجمله ایرانیان را نخستین مبتکران حقوق بشر می‌دانند و یا پیشینه‌ی برابری حقوق زنان و مردان را به دوران باستان ایرانیان می‌رسانند.

آنچه در این میان به باور من از هر سه سو (مسلمانان، مارکسیست‌ها و ملی‌گرایان باستان‌گرا) گاه به‌عمد صورت نمی‌گیرد، تفکیک میان مردم و دولت‌ها و حکومتگران غرب است. تاریخ عصر نوین غرب فقط تاریخ استعمار و استثمار و غارت و چپاول جهان نبوده و نیست، بلکه تاریخ دستاوردهای نوین بشری در عرصه‌های دانش، فرهنگ و سیاست نیز بود. تاریخ جنبش‌های آزادی‌خواهانه، عدالت‌خواهانه و برابری‌خواهانه‌ی زنان و کارگران در درون این کشورها و زیر سلطه‌ی حکومتگران آن نیز بود. تاریخ دموکراسی خواهی و کوشش برای احقاق حقوق بشر نیز بود. نادیده گرفتن این بخش از مبارزات مردم غرب و یکپارچه کردن آن‌ها با اهداف و عملکردهای امپریالیستی، نه از ناآگاهی سیاسی و تاریخی، بلکه از سرشت ایدئولوژیک این جریان‌ها سرچشمه می‌گیرد.

اینکه دموکراسی در غرب، هنوز با دموکراسی همه‌جانبه و راستین فاصله دارد، به‌هیچ‌وجه به معنای دیکتاتور بودن یا نادموکراتیک بودن این نظام‌ها نیست. دموکراسی نیز مانند هر پدیده‌ی اجتماعی دیگر، نسبی است و روند کیفی و متعالی خود را طی می‌کند. از این گذشته باید دموکراسی داخلی را نیز به‌عنوان الگویی سیاسی در چارچوب‌هایی معین از سیاست‌های خارجی جدا کرد؛ آن‌هم نه به این معنا که این‌ها هیچ ارتباطی باهم ندارند، بلکه از این نظر که به هرکدام باید در جای و جایگاه خود پرداخت. همین‌طور است تفکیک دموکراسی سیاسی و اجتماعی با دموکراسی اقتصادی. اقتصاد با قانونمندی‌های ویژه‌ی خود عمل می‌کند که نمی‌توان آن را با دموکراسی که قراردادی اجتماعی است، یکسان گرفت و انتظارات همسانی از هر دو داشت. به‌بیان‌دیگر، نبود دموکراسی اقتصادی ایده آل در جوامع پیشرفته‌ی غربی را نباید با نبود دموکراسی سیاسی مترادف دانست. مهم در این میان این است که باوجود همین دموکراسی نسبی، بهتر و آسان‌تر می‌توان برای عدالت اجتماعی و اقتصادی کوشید.

افزون بر این‌ها، دموکراسی در جوامع غرب فقط یک روبنای ظاهری و سیاسی نیست و به امر آزادی احزاب سیاسی و انتخابات محدود و مربوط نمی‌شود، بلکه در بسیاری از عرصه‌ها، کم یا بیش در نهادهای اجتماعی، از خانواده گرفته تا مهدکودک‌ها و مدارس و محیط کار و زندگی روزمره نهادینه شده است. احترام به حقوق فردی و اجتماعی و به دگراندیشان و دگرباشان در همه‌ی عرصه‌ها و نیز رفع نسبی تبعیضات اجتماعی در همه‌ی سطوح جامعه، جدای از پشتوانه‌ی قانونی آن، به امری روزمره بدل شده است. این روند اما تا رسیدن به دموکراسی همه‌جانبه و راستین ادامه دارد.

تفکیک نکردن میان قوانین حاکم و نظام‌مند و اقدام‌های فردی و یا موردی نیز از دیگر اشتباهات گاه عامدانه‌ی غرب‌ستیزان در برخورد با واقعیت‌های سیاسی و اجتماعی در غرب است. برای مثال زن‌ستیزی و نابرابری حقوق زنآن‌که در برخی کشورهای اسلامی نهادینه و قانونی شده است و نیز اقدام‌های زن‌ستیزانه از سوی مردان در این جوامع را که از حمایت دولت و حکومت برخوردارند، نمی‌توان با اقدام‌های فردی و یا موردی برخی مردان علیه زنان در جوامع غرب که عملی غیرقانونی و جرم محسوب می‌شود، یکسان پنداشت و باهم مقایسه کرد. و یا نمی‌توان و نباید برخی محدودیت‌ها و ممنوعیت‌های سیاسی و اجتماعی مانند ممنوعیت احزاب فاشیستی و نژادپرستانه بر بنیاد حقوق بشر و یا به دلیل تجربه‌های تلخ و خون‌بار تاریخی و یا ممنوعیت استفاده از نمادهای دینی در اماکن آموزش عمومی در غرب به دلیل حفاظت معنوی از کودکان در برابر سلطه‌گری‌های دینی را با ممنوعیت مطلق فعالیت‌های آزاد حزبی و نهادهای اجتماعی در نظام‌های دیکتاتوری و سوسیالیستی و یا پوشش اجباری و دیگر محدودیت‌های اجتماعی در حکومت‌های دینی از یک جنس دانست و هر دو را دیکتاتوری نامید و یا عمل یکی را به دلیل عمل دیگری توجیه کرد.

مورد دیگر، یکی پنداشتن رفتارهای فردی شهروندان به دلیل آزادی‌های فردی حاکم بر جوامع غرب با سیاست‌های حکومتی است. برای مثال، آزادی در پوشش و یا روابط آزاد جنسی میان زنان و مردان و یا انتخاب شیوه‌ی زندگی که از نگاه برخی اسلام‌گرایان تندرو به فساد فرهنگی تعبیر می‌شود، ناشی از سیاست‌های حکومتی پنداشته می‌شود. این نگاه، جدای از آن‌که از تنگ‌نظری و پیش‌داوری این افراد سرچشمه می‌گیرد، تحت تأثیر نظام‌های حاکم بر آن‌ها نیز هست که به‌جز نظام حاکم تمامیت‌گرا در جامعه‌ی خود، الگوی سیاسی و اجتماعی دیگری را نمی‌شناسند و به همین دلیل هم آن را درک نمی‌کند. همین‌گونه است درباره‌ی مسائلی چون فساد اداری، تبعیضات اجتماعی، قومی، فرهنگی و سیاسی که در جوامع اسلامی و یا دیگر نظام‌های استبدادی امری قانونی، نهادینه شده و روزمره است در مقایسه با جوامع دموکراتیک غربی که جنبه‌ی فردی و موردی دارد و موردحمایت قانون و حکومت نیست. ازاین‌گونه موارد در این جوامع بسیارند. البته باید در همین‌جا یادآور شد که جریان‌ها و گرایش‌های مختلف سیاسی چپ و راست و میانه در این کشورها که در قالب احزاب سیاسی عمل می‌کنند و از طریق انتخابات به مجلس راه می‌یابند و دولت تشکیل می‌دهند، در سیاست‌گذاری‌های دوره‌ای نقش ایفا می‌کنند که می‌توانند گاه تبعیض‌آمیز نیز باشند.

نکته‌ی دیگر، یکدست پنداشتن مردم یک سرزمین است. اینکه همه‌ی آن‌ها از یک جنس‌اند. همه‌ی‌شان یکسان می‌اندیشند و حتی وفادار به‌نظام حاکم هستند. و بر همین اساس حتی کنش‌های مردمی در حمایت از جنبش‌های حق‌طلبانه و آزادی‌خواهانه‌ی مردم تحت ستم دیگر کشورها را یا جدی نمی‌گیرند و یا دروغین می‌نامند. جالب این است که روشنفکران و کنشگران غرب همواره نخستین منتقدان نظام و فرهنگ حاکمِ خود در همه‌ی عرصه‌ها بودند و هستند، حتی پیش از آن‌که غرب‌ستیزان چنین نقدهایی را مطرح کرده باشند.

چکیده و نتیجه‌ی سخن اینکه غرب‌ستیزی در جوامع و نظام‌های غرب‌ستیز، به‌ویژه در جامعه‌ی ما، جدای از ریشه‌های تاریخی آن، که برشمرده شد، در حال حاضر، بیش و پیش از آن‌که مبنایی عقلانی، انسانی و فرهنگی داشته باشد، بر باورهای خودمحورانه، تنگ‌نظرانه و توهمات ذهنی و ایدئولوژیک استوار است و بیشتر کارکردی سیاسی دارد تا فرهنگی و انسانی.

مهرماه 1402





نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد