داستان تلاش سرشار از رنج و مرارت مردم ایران زمین برای آزاد کردن هویت فرهنگی و سیاسی خود از زیر سلطه بیگانگان، داستانی نوشته شده با خون و محنت است که از کوشش ایرانیان دوره اشکانیان برای زدودن آثار تلخ اشغال ایران بوسیله اسکندر مقدونی و یونانیان تا تلخکامی های ناشی از رویارویی با دو سده سلطه مرگبار اعراب سخن می گوید. حکایت پیکار برای پروبال دادن به هویت خویش در دوره حکومت های ترک و مغول، داستان رنج مشترک هزاران ساله است که مفهوم «درد مشترک» شاملو و احساس باهمبودگی و سرنوشت واحد را در بعد تاریخ دراز مدت معنا می بخشد. گوشههایی از این درد مشترک و احساس داشتن سرنوشت یگانه را در بزنگاه های تاریخی در پیکار بابک ها، ابومسلم ها، یعقوب لیث ها و غیره دیدیم، و جلوه دیگری از این درد مشترک و درک اینکه ایرانی جماعت سرنوشتی یکسان دارند، در دوران نوین، در انقلاب مشروطه پدیدار شد. | |
در ادامه گفتمان سریشم یگانگی ایرانیان، در مقاله پیش نوشتم، سازه های این سریشم را که بطور ارادی و آگاهانه شکل می گیرند، در سه مقوله زیر بررسی خواهم کرد :۱ـ عرصه سیاست، حکومت و رهبری ۲ـ زبان، ادبیات و فلسفه ۳ـ مذهب . در اینجا و در ادامه گفتار پیش، دو مقوله آخر را در دستور کار می نهم.
دومین عاملی که اراده تاریخ ساز مردمان یک جامعه را تجلی می سازد،(1) آموزش و رواج دانش، ادبیات و فلسفه است. آن را میتوان سازوکاری بشمار آورد که در جاری ساختن اراده تاریخ ساز جامعه سهم فراوانی دارد. این سازوکار پیش از دوران نوین و عمومی شدن آموزش و پرورش محدود به اقشار بالای جامعه بود، یعنی همان نیروهایی که اراده جامعه را تجسم می بخشیدند. آموزش در سده های پیش، گرچه شامل اقشار مرفه جامعه می شد، ولی بدلیل نقش ادبیات فارسی در میان گروههای مختلف مردم و اینکه دلبستگی بدان تنها به اقشار بالا و مرفه جامعه محدود نبود، نقش مهمی در پیشبرد روند یگانه شدن مردم داشت. «ز گهواره تا گور دانش بجوی» پندی است که مستقل از اینکه آن را به فردوسی یا رودکی نسبت بدهیم یا شاعری دیگر، حکایت از آن می کند که ایرانی جماعت از هزارسال بدینسو پیوند ویژه یی با امر آموزش و فراگیری دانش داشته است.
ایرانیان از همان سده های نخست سلطه اعراب، همراه با اعتراض ها و شورش های خود علیه اشغال گران، به ایستادگی در برابر تحمیل زبان عربی بعنوان تنها زبان آموزشی، ادبی و حتا مراوده یی خود برخاستند. فراموش نکنیم، فشار و زورگویی اعراب در این زمینه آنچنان شدید بود که مردمان شهری و حاضر در مناسبات بیرون از دهکده و قبیله خودی ناگزیر از برگزیدن نام های عربی بودند. عرب های اشغالگر با ایرانیان همچون برده و اسیر رفتار می کردند، و آنها را وامی داشتند، تا همرنگ آنها شده، و بزبان عربی سخن بگویند. فشار فرهنگی بر متن سرکوب، خونریزی و کشتار آنچنان شدید بود که باستانی پاریزی آن را زیر عنوان دو قرن سکوت باز شناسید. جلوه های هنری و ادبیات که بوی ایرانی داشت، ناپدید شدند و کمتر نشانی از تپش زندگی فرهنگی در سده اول و دوم هجری بجای نمانده است. آثار ادبی بازمانده از سده سوم هجری نشان می دهد که اغلب شاعران ایرانی و فارسی زبان این دوره، نام و نسب عربی داشتند.(2)
زبان و ادبیات فارسی دراثر تلاش آگاهانه دو جریان ادبی و سیاسی توانست از زیر سلطه مرگبار زبان عربی اشغال گران جان سالم بدر ببر:
نخست اهل قلم و ادب فارسی که می خواستند به زبان بومی و رایج، فرزندان خود را آموزش بدهند، افکار خود را بنویسند، شعر بسرایند، و کتاب ها و داستان های قدیمی خویش را بخوانند. این گروه هم شامل نویسندگان و شاعران می شد، هم اهل ادبی که در تاریخ از آنها بعنوان دهقانان بافرهنگ یاد می شود.
دوم نیروهای سیاسی اعم از سرداران، دیوانسالاران و وزیرانی که کوشیدند، بجای زبان عربی از زبان فارسی بعنوان ابزار کار دیوانی مدد بگیرند. داستان تمایل امیر منصور بن نوح سامانی به خواندن کتاب تفسیر طبری به زبان فارسی و نه عربی نمونه گویایی از گرایش سیاسی به زنده کردن زبان فارسی بود.(3). یا داستان شعری که محمد سگزی در ستایش یعقوب لیث صفاری به زبان فارسی سرود، پس از آنکه سردار سیستانی به شعری که به زبان عربی در مدح وی سروده بودند، اعتراض نمود، نمونه یی دیگر از این گرایش است.
داستانی از همین دست را گویا محمد معین در رابطه با دانشنامه علایی کتاب فلسفی ابن سینا یاد می آورد، حاکی از اینکه علاءالدین کاکویه از ابن سینا می خواهد، چون خواندن حکمت بزبان عربی دشوار است، کتابی به فارسی در این باره بنویسد، و پیشوای مشاییان در پاسخ به درخواست وی این کتاب فلسفی را نوشت.
این واقعیت که در فاصله دو سده از دوره صفاریان و آل بویه تا غزنویان، زبان فارسی توانست آنچنان پر و بال بگشاید که شاهکارهایی چون شاهنامه فردوسی و اندرزنامه انصاری را بیافریند، نشان از توان بیکران فرهنگ مردم این خاک و بوم می دهد، توان و ظرفیتی نهفته در ذهنیت آنها و جاری در زندگی شان. داستان های شاهنامه افزون بر نمایش عظمت گذشته ایران، سرشار از اندیشههای پیچیده اجتماعی ودربردارنده آموزش اخلاقی پیشرفته یی است. اشاره یی به این اشعار فردوسی بهنگام بازگوکردن ماجرای پسرکشی رستم در داستان رستم و سهراب نمونه یی گویا از این آموزش و بار گران فکری است که هم نگاه به دادگری یا به بیان رایج عدالت دارد، و تأمل برسر اینکه چرا بیداد در جامعه بشری فراوان است، و هم دربردارنده نگرش فلسفی است به جایگاه بشر در سپهر گردان و ناتوانی وی در درک آنچه فراسوی پرده قرار دارد، بزبانی اسارت بشر در بند قضا و قدر و آرزوی وی برای رهایی از تقدیر شوم :
اگر مرگ دادست بیداد چیست / ز داد این همه بانگ و فریاد چیست
ازین راز جان تو آگاه نیست / بدین پرده اندر ترا راه نیست
عربهای اشغال کننده ایران در آغاز همچون داعشی های امروز هر آنچه را رنگ هنر و لطافت و ظرافت فرهنگی داشت، نابود می کردند، ولی با گذشت زمان و باقتضای زندگی خود که نیاز به شادمانی و خوشی داشتند، راه بهره وری از جلوه های هنری و خوشی های ایرانی و گرامی داشتن جشن ها و عیدهای مردم بومی را در پیش گرفتند. موسیقی ایرانی که دردوره ساسانیان از سطح ساز و آواز ساده محلی فراتر رفته بود، نه تنها بوسیله دربار اموی و عباسی بکار گرفته شد، بلکه سرداران بی فرهنگ عرب نیز که به اشراف تبدیل شده بودند، بسراغ پرورش موسیقی، جلوه های هنری و دیگر اسباب خوشی و شادی ایران زمین رفتند.
درهم آمیخته شدن اسطوره های ایرانی با داستان های دینی قرآن درباره زندگی پیامبران، نمونه جالبی از اقتضای همزیستی و همساز شدن اعراب در برخورد با تمدنی بزرگ و فرهنگ غنی آن است. اعراب فرازآمده از زندگی بیابانی و برخوردار از فرهنگی ساده و کم مایه دربرخورد با شرح زندگی پهلوانان اسطوره یی ایران بناگزیر با گرایشی که بزرگان فکری و اهل ادب ایران برای زنده کردن فرهنگ باستانی در سازگاری با دین اسلام درپیش گرفته بودند، همراه شدند، و با روند درهم آمیخته شدن بالا همراه گشتند. این فرآیند پیچیده، فرهنگ گذشته را با فرهنگ دینی غالب درهم می آمیزد. این روند احیا و التقاط را احمد اشرف زیر عنوان «مشروع جلوه دادن ریشه های هویت تاریخی ایرانی در جامعه اسلامی» باز می شناسد و چنین ادامه می دهد:«چنانکه طبری با طرح هم زمانی تاریخ فرزندان ابراهیم و ایرانیان باستان می گوید: و پارسیان که گفته اند کیومرث همان حضرت آدم بود و هوشنگ پیشداد که جانشین کیومرث پدربزرگ خویش بود که پادشاهی هفت اقلیم داشت. بعضی ها پنداشته اند که این اوشهنگ پسر تنی آدم و زاده حواست.....بلعمی در تاریخ خود می گوید: (که ایزد) اندر جهان، نخستین چیز مردی آفرید و گاوی و آن مرد کیومرث خواند (که از نطفه او) دو فرزند آمدند و ایشان را مشی و مشیانه خوانند و اسلامیان آدم و حوا خوانند.» (4)
اشغال گران عرب توانستند بزور شمشیر، دین و باورهای زرتشتی و مزدایی را در ایران از بین ببرند، ولی نتوانستند روند نابودسازی را در رابطه با زبان مراوده و ادبیاتی مردم عملی سازند. آنها توانستند زبان عربی را جایگزین زبان بومی مردم مصر، شام و شمال آفریقا سازند، و بهمین صورت موفق شدند با تحمیل زبان و نام های عربی به مردم ایران، زبان پهلوی را به تحلیل ببرند. ولی ایستادگی بزرگان جامعه و اهل فکر و ادب در ایران (همان نیروهایی که اراده آگاه جامعه را تجسم می بخشیدند) توانست بر این روند عربی سازی ترمز بگذارد.
شرح این ایستادگی و تلاش پیگیر این گروه ها برای زنده کردن زبان بومی و مراوداتی در برابر زبان عربی، خود یکی از صفحه های زرین تاریخ شکل گرفتن یگانگی ذهنی ایرانیان و پایدار ماندن آن است. زبان عربی چنان رایج، دامن گستر و حاکم شده بود که سخن گفتن و نوشتن به زبان فارسی خوار انگاشته می شد، و مایه سرکوفتگی و تحقیر بوسیله عرب ها و وابستگان آنها می گشت. بعنوان نمونه بگویم؛ اهل قلم و ادب فارسی برای باز کردن راه زنده ماندن زبان فارسی بسراغ قرآن رفتند و از آیه های آن مدد گرفتند تا کوشش خود برای پایدار نگاه داشتن و احیای ادب فارسی را توجیه کنند. شعوبیه نام یک جنبش ادبی پارسی زبان بود که با استناد به آیه 13 از سوره حجرات قرآن پیرامون یکسان بودن مردم مسلمان در پیش خداوند، حق بهره جویی از زبان فارسی را توجیه می کردند. اهل ادب ایرانی و بزرگان کشوری برای نشان دادن آنکه نسبت به اشراف عرب کهتر و خوار نیستند، و نیز برای دفاع از تمدن و تاریخ باستانی خود ناگزیر از براه انداختن یا دفاع از جنبش شعوبیه بودند. (5)
شرح از نو زنده شدن زبان فارسی، شکوفا شدن و آفرینش آثار بزرگ ادبی که شاهکارهای ادبی جهان بشری اند، بیان کننده فرازهای مهم شکل گرفتن و انسجام یافتن سریشم فرهنگی ایرانیان است که بطور آگاهانه و بوسیله بزرگان فکری وادبی ایران دنبال می شد. کتاب های فراوانی بویژه کتاب های تاریخ ادبیات فارسی از جمله کتاب اثر باارزش ملک الشعرای بهار و نیز کتاب هایی که درباره هویت ایرانی نوشته شده اند، این فراز ها و روند پیچیده و دراز پروبال گرفتن زبان فارسی را بررسی کرده اند، و نیازی به بازگویی آنها در اینجا نیست، و به اشاره یی در این زمینه بسنده می کنم. فهرست زیر گوشه کوچکی از آن گنجینه بزرگ را باز می تاباند، گنجینه ارزشمندی که از آن همه ایرانیان اعم از کرد، آذری، بلوچ، فارس و غیره است:
سفرنامه ناصرخسرو
کلیه و دمنه
شاهنامه فردوسی
تاریخ بیهقی
رباعیات خیام
دیوان منوچهری
منطق الطیر عطار(6)
خسرو شیرین و هفت پیکر نظامی
مثنوی و دیوان شمس مولوی
گلستان سعدی
دیوان حافظ شیرازی
موش و گربه عبید زاکانی
دیوان پروین اعتصامی
شکوفا شدن زبان فارسی تنها بعد ادبی نداشت، بلکه بلحاظ سیاسی نیز زبان رایج دیوانی بسیاری از حکومت های ترک تبار بود، بگونه یی که برخی از تاریخ نویسان سخن از این میگفتند که زبان فارسی زبان رسمی دوم حکومت های اسلامی بود. نمونه دیگر از رواج زبان فارسی بلحاظ سیاسی، تصمیم حسن صباح که تبار ایرانی ـ عربی داشت، پیرامون گزینش زبان فارسی بعنوان زبان رسمی جنبش اسماعیلیه بود.(7)
*****
پروبال گرفتن زبان فارسی بویژه در پهنه شعر و بیان ادبی همراه با این کاستی بزرگ بود که متون فلسفی بندرت بزبان فارسی نوشته می شدند، و نگارش فلسفی بزبان عربی تبدیل به سنت رایج گردید. درنتیجه زبان فارسی نتوانست مفاهیم کهنه فلسفی را که در زبان پهلوی وجود داشت زنده، بازسازی و تکمیل کند، و در پهنه فلسفی همچون جهان شعر و ادب شکوفا شود. با این وجود، بزرگترین و مشهورترین فیلسوفان زبان عرب – منهای ابن عربی و ابن رشد- ایرانی تبار و فارسی زبان بودند.
برای تامل روی عظمت بار فلسفی و ژرفای اندیشه فیلسوفان ایرانی، کافی است اشاره یی از سر هم سنجی به دو کتاب غزالی و ابن رشد (تهافت الفلاسفه و تهافت التهافت) بکنم. من در یکی از کتاب های خود بهنگام بررسی خردگرایی روی این دو نوشته کار کردم،(8) و باوجودآنکه بلحاظ فکری به ابن رشد نزدیک بودم، و از جزم گرایی غزالی و دشمنی وی با خردگرایی برآشفته بودم، مسحور توانایی و تسلط مفهومی – فلسفی امام محمد و ژرفای استدلال های وی شدم. حال آنکه استدلال های ابن رشد سطحی و پیش پا افتاده بنظر می رسیدند.
توانمندی فلسفی امام محمد غزالی و تسلط شگفت نگیز وی در بکارگیری مقوله های فلسفی گرچه از نبوغ این فیلسوف جزم اندیش خبر می دهد، ولی باید در نظر داشت، او بر بستری پدیدار شد، و رشد کرد که رازی ها، فارابی ها و ابنسینا ها را پرورانده بود. این امر که اندیشیدن فلسفی در ایران پس از اسلام تا پایان سده سوم هجری نمودی نداشت، مگر در وجود افرادی مانند ابوالعباس ایرانشهری و احمد بلخی که استادان زکریای رازی بودند، خود موضوعی پرسش برانگیز است، حاکی از اینکه چگونه میتوان این واقعیت را توضیح داد که در بازه زمانی یک سده از عمر فارابی و رازی تا پدیدار شدن ابنسینا و غزالی، اندیشه فلسفی در ایران توانست به چنان درجه بالایی از شکوفایی وغنا برسد، و سپس با قدرت و اعتبار تا سهروردی و ملاصدرا ادامه پیدا کند؟
پاسخ بدین پرسش نیازمند کار پژوهشی همه جانبه در زمینه تاریخ فلسفه و بررسی متون باستانی است، ولی دست کم میتوان گفت؛ وجود این واقعیت و سنت نیرومند فلسفی در ایران دوره اسلامی، هم بازتاب دهنده توان فراوان فکری فرهنگ ایرانی است، هم جلوه یی از سریشم یگانگی بشمار می رود که ایرانیان را بطورکلی و مشخصا اندیشمندان آنها را بیکدیگر متصل می ساخت.
باوجودآنکه اندیشمندان و فیلسوفان ایرانی تلاش فراوانی در زمینه گسترش فلسفه داشتند، چنانکه فلسفه اسلام بدون وجود آثار فیلسوفان ایرانی کم مایه می گردد، و علیرغم آنکه آنها توانستند بقول هانری کربن فلسفه ویژه ایران زمین را هستی بخشند، (9) ولی زبان فارسی در زمینه بیان کردن آموزه ها و مفاهیم فلسفی آنچنان که باید و شاید رشد نکرد.
فلسفه ایرانی عمدتاّ به زبان عربی نوشته می شد. در این رابطه باید این واقعیت دو سویه را از نظر دور نکرد؛ ازسویی زبان عربی در خاورمیانه و دنیای اسلام همان نقش را داشت که زبان لاتین در اروپای دوران میانی ورنسانس، بدین ترتیب که متون علمی و فلسفی در اروپا به زبان لاتین بودند، و در دنیای اسلام به زبان عربی. از سوی دیگر، فیلسوفان ایرانی اگر در آغاز تکرار کننده پنداره های فلسفه ارسطویی یا نوافلاتونی بودند، با گذشت زمان، پنداره ها و بینش ویژه ایرانی را بازآفریدند که با حکمت خسروانی سهروردی به اوج نمایش خودویژه رسید.
فلسفه اشراقی سهروردی که او آن را ادامه حکمت خسروانی بشمار می آورد، گرچه رنگ غلیظ عرفانی دارد، ولی آفریده های حکیم اشراقی که عصاره آن را در کتاب حکمت اشراق (10)، رساله عقل سرخ یا در جلد دوم کتاب (درباره اسلام ایرانی) هانری کربن می خوانیم، نشان گر هویت خودویژه یی است که او را از دیگر عارفان و فیلسوفان مسلمان متمایز می سازد. سهروردی خود ادعای آن را دارد که ریشه اندیشه فلسفی وی به شاهان کیانی، از جمله کیخسرو بر می گردد، و به فره ایزدی وی توجه ویژه می نماید. این جمله وی (به تیغ عشق شو کشته تا عمر ابد یابی) از رساله عقل سرخ نشانگر روح عرفانی فلسفه اوست که اسطوره و استدلال فلسفی را درهم می آمیزد. (11)
عرفان ایرانی گوشه دیگری از آفرینش اندیشه خودویژه ایرانی است که گستره نمایش آن از متون فلسفی و دینی فراتر رفته، و بویژه سیمای ادبی پیداکرده، و گنجینه شعری فارسی زبانان را از خود لبریز کرده است.
برخی از اندیشمندان ایرانی مانند نفیسی و تقی زاده بر این نظر بودند که عرفان ریشه ایرانی دارد، و ساخته و پرداخته ایرانیان برای رویارویی با تعصب عربها بود «…..سعید نفیسی تصوف را یک اندیشه کاملاّ ایرانی می داند و آن را از اندیشه های سامی برکنار می داند و آن را آریایی محض می شمرد که مطلقا ً از تاثیر تعالیم نصارا و یهود و حكمت افلاطونی و هرمسی برکنار بوده و حتی معتقد است اگر هم شباهتی و… در میان این عقاید هست، ناشی از تاثیر پذیری این آیین ها از تصوف آریایی ایرانی است» (12) اقبال لاهوری نیز این اندیشه را به ادوارد براون شرق شناس انگلیسی نسبت میدهد : « تصوف را واکنشی آریایی در برابر دین جامد سامیان دانسته است». (13)
نویسنده بیآنکه خود را کارشناس در این عرصه بداند، با اتکا به چند سال کار پژوهشی روی زبان، دین و فرهنگ باستان ایران، نمی تواند این نگرش را که عرفان ریشه در پنداره ها و باورهای زرتشتی دارد، بپذیرد، و اما در آنجاکه ریشه عرفان را مانند تقی زاده، به مانویان نسبت می دهند، باید بیفزایم که مانویان هم زیر تأثیر نوافلاتونیان بودند، هم متأثر از بوداییان.
بنابراین، بی آنکه گرفتار این پنداشت شوم که عرفان سرچشمه در اندیشه کهن ایرانی دارد، به تأسی از بسیاری از کارشناسان در این زمینه می گویم : عرفان گذشته از بحث خاستگاه آن، اساساً بوسیله اندیشمندان ایرانی مانند بایزید بسطامی، حسین منصور حلاج و ابوسعید ابوالخیر پرورش یافت، و در ادامه رشد خود تمایز میان عرفان خراسان (ایرانی) را نسبت به عرفان عراق (عربی) پدید آورد. این گفته ابن خلدون که بیشتر دانشوران اسلامی از ایرانیان اند، بمراتب بیشتر شامل حال پیشوایان و متفکرین عرفان می شود.
اندیشمندان ایرانی با آفرینش فلسفه و عرفان ایرانی، بویژه دراثر اندودن شعر ایرانی با اندیشههای عرفانی و در این میان، با عشق و سرمستی عارفانه، به زنده کردن روح هنرپرور ایرانی پرداختند، و شعر عارفانه را با چهرههایی چون عطار، مولوی، سعدی و حافظ به سریشم یگانگی ایرانیان تبدیل کردند. کدام روشنفکر ایران زمین اعم از آذری، کرد، بلوچ و غیره را میتوان یافت که در سیر بلوغ فکری خود، شیفته و دلباخته این گنجینه فرهنگی نشده باشد. وانگهی، آن ایران ستیزانی که از روی تعصب دوری گزیدن از زبان فارسی را سفارش می کنند، چگونه نیاز فکری ـ هنری خود را به شعر، ادبیات و موسیقی در دنیای خاورمیانه پاسخ خواهند گفت؟
*****
سومین عامل مهمی که اراده مردم یک جامعه و کوشش آنها را در زمینه حرکت آگاهانه در بستر تاریخ باز می تاباند، مذهب است. ادیان ابراهیمی و مشخصاً ادیان نهادینه شده ودارای کتاب بخودی خود شکل نگرفته و گسترش نیافتند. تاریخ شکلگیری و رشد ادیان نشان میدهد که جایگزین کردن باور ها و اصول دین بجای اسطوره های کهن فرآورده تلاش آگاهانه بوده است؛ تلاش ارادی در جهت بوجود آوردن یکی از سازه های مهم پیوند دهنده و گاه یگانه ساز فرهنگ یک کشور.
در بالا نوشتم، پیوند میان دین و هویت ایرانی ساده و یک خطی نبوده است، در دوره هایی، دین رسمی و باورهای مذهبی حکومت نقش هویت ساز نداشتند، مانند دوره هخامنشیان. ساسانیان کوشیدند تا دین زرتشتی را به سازه هویتی یا سریشم یگانگی ایرانیان تبدیل کنند. تبدیل شدن یک دین یا مذهب به عنصر سازنده هویت یک کشور مانند رابطه کشورهای یهودی در طول تاریخ و حتا اسراییل کنونی با دین موسی پدیده یی است که به جهان کهن تعلق دارد، و جهان نوین و دمکراسی با چنین بهم پیوستگی ناسازگار است. هرچه از جهان نوین بسمت دوران باستان بیشتر دور می شویم، این امر که باورها و آیین های دینی نقش هویت ساز پیدا می کنند، بیشتر می شود، برعکس، هرچه در راستای جهان نوین و دمکراسی جلوتر می رویم، پیوستگی میان مذهب و هویت فرهنگی سست تر می شود.
پس از هجوم اعراب به ایران، شورش های نخستین ایرانیان بدلیل آنکه در آغاز رنگ دینی ـ سیاسی داشت، بیرحمانه بوسیله نیروهای اشغال گر سرکوب میشدند تا آنچه شیرازه یگانگی ذهنی مردم ایران و عامل اصلی ایستادگی بشمار می رفت، نابود شود. اسکندر مقدونی تخت جمشید (پاسارگاد) را بدلیل آنکه نماد فرهنگی و دینی هخامنشیان بود، به آتش کشید. باورهای مذهبی زرتشتی و مزدایی یکی از سازه های مهم سریشم یگانگی ایرانیان بود، و اشغال گران بزور شمشیر مردم را واداشتند تا از گرویدن به آنها سر بتابند، و جانب اسلام را بگیرند. اینکه چرا اعراب توانستند در بازه زمانی یکی دو سده، دین زرتشت و باورهای مزدایی را از ذهن مردم دور کنند، خود پرسش مهمی است که ظرف کنونی نمیتواند بدان بپردازد. در عوض، تأمل روی این واقعیت که ایرانیان توانستند، پس از چند سده پیکار، بسوی اسلامی متمایز از اسلام غالب بر جهان عرب، در قالب مذهب شیعه گرایش یابند، برای بحث ما مفید است.
شرح شکل گرفتن و گسترش مذهب شیعه بر متن رابطه آن با جامعه ایرانی که از سلطه اعراب بیزار بود، موضوع پیچیده و درازی است که بسیاری از کتابها بدان پرداخته اند، و دیدگاههای گوناگونی نیز در این رابطه وجود دارد(14). در اینجا پس از تاکید بر اینکه خاستگاه شکل گیری مذهب شیعه مستقل از فرهنگ ایرانی است، به گوشه یی از تلاش آگاهانه ایرانیان برای ایجاد فضای مذهبی ـ فکری متمایزی می پردازم که بدانها امکان داد تا خودویژگی های ایرانی را در آن پاس داشته، و پرورش دهند.
ایستادگی ذهنی اندیشمندان ایرانی دربرابر یورش دینی و فرهنگی عرب توانست از اختلاف در اردوی اشغالگران بهره بجوید، و بسراغ جریانی گرایش بیابد گه گذشته فرهنگی و عظمت دیرینه را یادآوری می کرد. داستان بی بی شهربانو و این موضوع که تبار امامان شیعه را از امام سجاد بدینسو به خانواده شاهی ایران نسبت می داد، گذشته از حقیقت تاریخی که در این زمینه وجود دارد، بخودی خود نمونه یی گویا از تلاش آگاهانه برای پاسداری از هویت گذشته و ایستادگی دربرابر فشار فراوان برای فراموش کردن آن محسوب می شود. تلاش در راه قانع کردن توده ایرانی که امامان آنها فره ایزدی دارند.
«اسطوره» سوشیانت (15) در مذهب زرتشت، یعنی نجات دهنده غایبی که به یک تعبیر، هزار سال یکبار پدیدار می شود، نمونه دیگری از کوشش اندیشمندان ایرانی برای زنده نگاه داشتن سازه های فرهنگی و دینی گذشته است. درست است که برخورد آگاهانه سردمداران مذهب شیعه نیز برای بهره جویی از موضوع ها و داستان های مذهبی ایرانیان بمنظور اینکه آنها را به دین نوین پای بند سازند، نقش مهمی در این امتزاج دینی – فکری داشت، ولی برآمد ماجرا این بود که برخی از داستان ها و باورهای گذشته ایرانیان بصورتی تازه و در آمیزه یی نوین زنده و پایدار ماندند، درست همانطور که اسطوره های ایرانی درباره آفرینش را با داستان های قرآن در این زمینه درهم آمیختند.
درست است که نمی توان پدیده امامت را نسخه برداری از اسطوره سوشیانت دانست، و روایت های تاریخی (درست یا نادرست) در این باره بگونه یی نوشته شده اند که پدیده امامت را مستقل از آن اسطوره بشمار می آورند، و هیچگونه بهم پیوستگی در این رابطه نمی بینند. ولی راست اینکه پنداره امامت برای مردمانی که اسطوره سوشیانت و امیدواری به ظهور آن، در ژرفای ذهن شان جاافتاده بود، از پنداره خلافت پذیرفتنی تر بشمار می رفت.
از موضوع امام غایب که نتیجه اصل امامت در مذهب شیعه است، مدد می گیرم تا به دو عنصر فکری – دینی مهم شیعه که وجه تمایز آنها با سنی هاست، اشاره کنم: دو اصل امامت و عدل خودویژه شیعیان است که وجه تمایز آنها را با سنی ها تشکیل می دهد، در همسنجی با سه اصل توحید، نبوت و معاد که وجه مشترک آنها با دیگر مسلمانان، ارجمله سنی ها بشمار می رود.
برای سنی ها و کلا مسلمانان، پیامبر اسلام آخرین فرستاده خداوند روی زمین است، و پس از وی تا روز رستاخیز نیرویی برای دریافت وحی الهی و راهنمایی بشر بدین واسطه وجود نخواهد داشت. مذهب شیعه برخلاف سنی ها در ضمن پایبندی به این باور که حضرت محمد آخرین فرستاده خداوند است، پیوند ارتباطی بشر با پروردگار را در قالب امام غایب حفظ می کند، یعنی پاس داشتن پنداره امامت بجای خلافت که برای ایرانیان با پنداره سوشیانت نزدیکی دارد.
نکته دیگر در رابطه با موضوع امامت، به شیوه جایگزینی رهبران و مشخصا امامان بر می گردد که خود تمایز گه برجسته یی بین عملکرد سیاسی ایرانشهری ها و سنت قبیله های عرب است. این خود یکی از دلایل اصلی اختلاف تاریخی شیعه و سنی است. شیعیان بر آن بودند و هستند که امر جانشینی پیامبر و امامان موضوعی است که به خاندان برگزیده خدا تعلق دارد، یعنی آنکه امری ارثی در خانواده حضرت محمد است. حال آنکه سنی ها بر این باور بودند که جانشینی پیامبر لزوما ارثی نیست و بنابر سنت رایج، از میان بزرگان قبایل عرب برگزیده می شود. همراه شدن ایرانیان با جریان شیعه گذشته از جنبه اعتقادی آن، بلحاظی هماهنگ شدن آنها با شیوه عملکرد سیاسی باستانی رایج در ایرانشهر بحساب می آید.
عنصر دوم فکری – دینی مورد توجه، پرسمان عدل است که بعنوان یکی از اصول پنجگانه مذهب شیعه در ذهنیت شیعیان جایگاه برجسته یی دارد. اینکه چرا عرب ها به عدل و عدالت همچون یکی از اصول دین نمی نگرند، حال آنکه برای ایرانیان، داد و دادگری ستون فکری، اخلاقی و دینی مهمی بشمار می رود، پرسشی است که پاسخ خود را در تاریخ خودویژه ایرانیان می یابد، در اینکه افزون بر داستان افسانه یی زنجیر عدل انوشیروان، فرهنگ کتبی و ادبیات ایران و نیز داستان های شفاهی رایج اغلب به موضوع داد و عدالت می پردازند. اتکا بر عدالت و دادگری و دفاع از آن چنان نیرومند است که حتا جریان های سیاسی که پایه در مردم فرودست ندارند، دعوی جانبداری از آن را دارند.
اگر پرسیده شود چرا دعوی داد و عدالت در فرهنگ ایرانی تندوتیز است، حال آنکه برای عرب ها حالت معمولی دارد، پاسخ ساده و یکدست نیست. پرروشن است که ریشه وابستگی فراوان ایرانیان به داد و دادگری در «ژن های خوب» یا موقعیت تباری آنها قرار ندارد، و آن را باید در تاریخ مردمان این سرزمین جست. پیش از آنکه در پی یافتن پاسخی سریع و ساده باشیم، همان به که روی این موضوع تامل کنیم و بویژه آن را در کنار این واقعیت قرار دهیم که امر برابری چه بلحاظ عینی و چه از نظر مدنی در ایران پیشرفت لازم را نداشته است تا عدالت که در رابطه تنگاتنگ با اصل برابری قرار دارد، در زندگی روزمره جاری گردد. تنها موردی که برابری در آنجا مابازا داشت، برابری «رعایا» در پیش اسب یا تخت پادشاه بود، همراه با چشمداشت رعایت داد و عدالت از وی.
کوشش ایرانیان برای پاسداری از جلوههای فرهنگی، پنداره ها و اسطوره های دیرینه خود، در آنجا که به باورها و آیینهای دینی بر می گشت، اغلب و نه همیشه، زیر پرچم دفاع از مذهب شیعه و مبارزه با حکمرانان وابسته به خلافت بغداد صورت می گرفت. فهرست چهرههای ادبی و سیاسی که در این راه فعالیت می کردند، دراز است که از آن میان بدنیست به ناصر خسرو، خواجه نصیر طوسی و حسن صباح اشاره کرد. آنها هرکدام بگونه یی در راه مبارزه با نظام حاکم سنی ـ خلافتی گام برداشتند. دربرابر، ما فهرست درازی از شاعران و بزرگان ادبی و فلسفی ایرانی داریم که شیعه نبودند، حتا فردوسی که زنده کننده روح ایرانی بکمک زبان فارسی بشمار می رود، سنی مذهب بود. بگذریم از مولوی و سعدی و غیره.
با این حساب ما ازسویی گرایشی را در ایران می بینیم که می کوشید تا مذهب شیعه را به سریشم یگانگی ایرانیان تبدیل کند، و درعین حال، گرایش دیگری وجود داشت که بدون پیوستن به مذهب شیعه، سودای زنده کردن و پویا ساختن فرهنگ و ادب ایرانی را می پرورانید.
برآیند مذهبی پیکار رهایی بخش فرهنگی و سیاسی ایرانیان که چند سده بدرازا کشید، چنین بود که هم سنی مذهب ها در راه زنده کردن عظمت ایران و فرهنگ ایرانی می کوشیدند، هم شیعیان. هم فردوسی سنی مذهب برای احیای روح گذشته ایران کوشید، هم ناصرخسرو شیعی مذهب در این راه تلاش کرد. زمانیکه صفویان مذهب شیعه را به مذهب رسمی و حکومتی تبدیل کردند، این اقدام آنها هم حرکتی سیاسی بود برای ایجاد تمایز سیاسی ـ مذهبی بین ایران و عثمانی، هم اینکه پاسخ به این واقعیت اجتماعی بود که پیروان مذهب شیعه دیگر گروههایی منزوی نبودند، و به انبوه میلیونی فراروییده بودند. حتا پس از سرنگونی سلسله صفوی، نادرشاه سنی مذهب در راه دفاع از عظمت ایران کوشید.
همچنانکه بالاتر خاطرنشان کردم، صفویان نتوانستند همه سرزمین های ایران و مردمان آنها را بسوی مذهب شیعه بکشانند. مردمان مناطق کوهستانی و دور افتاده مانند کردستان و بلوچستان به مذهب شیعه نگرویدند، و این امر از نظر تلاش آگاهانه برای زنده کردن هویت ایرانی بصورتی متمایز از سنیهای دیگر کشورهای مسلمان، نقطه ضعف چشمگیری محسوب می شد، و از توان چسبندگی سریشم یگانگی مردمان ایران زمین بلحاظ دینی می کاهید.
*****
بررسی بالا پیرامون سه پهنه شکلگیری سریشم یگانگی ایرانیان، شامل سیاست، زبان و ادبیات و فلسفه و سرآخر مذهب بصورتی پیش رفت که بیشتر جنبه اشاره یی دارد، و نویسنده با دلی ناخرسند بدان پرداخت، چراکه دایره مسائلی که باید واکاوی می شد، بسیار گسترده بود، بگونه یی که حتا یک کتاب کوچک هم برای پرداختن بدانها کافی نبود، چه رسد به دو سه مقاله در این زمینه.
با این وجود، از بررسی فشرده بالا میتوان نتیجه گرفت؛ تلاش آگاهانه یی در بستر تاریخ 1400 ساله ایران مسلمان شده انجام شد تا هویت سیاسی و فرهنگی ایرانی، علیرغم مسلمان شدن ایرانیان، محو هویت اسلامی نگردد، یعنی آنچه گریبانگیر هویت باستانی مصر و شام و شمال آفریقا گردید. ایرانشهر یعنی کشور ایران که بصورت پادشاهی اداره می شد، توانست کم کم از زیر خاکستر سربر کشد، و پس از چند سده پیکار با نیروهایی که سد راه زنده شدن ایران و عظمت آن بودند، بعنوان کشوری که پاسدار فرهنگ و تمدن کهن ایرانی است، جلوه نماید.
زبان و ادبیات فارسی در شرایطی که زبان و ادبیات پهلوی به فراموشگاه تاریخ فرستاده شده بود، توانست برپایه پرورش زبان یا گویش دری خراسان کهن چنان شاخ و برگ پیدا کند که دردوران میانی به زبان ادبی دربارها و کاخ های شاهان و اشراف تبدیل گردید، و از دهلی تا استامبول از آفرینش های آن بهره می بردند. زبان فارسی با انباشتن پیاپی آفرینش های ادبی چنان سرمایه عظیمی بوجود آورده است که همه روشنفکران ایران زمین چه آذری، فارس، کرد، بلوچ و غیره از آبشخور آن سیراب شده، و لذت می برند، و نمیتوانند خود را از آنها دور کنند. این گفته که آفرینش های ادبی زبان فارسی در سده های گذشته در زمره شاهکارهای هنری ایرانیان، و نه تنها آنها بلکه بشریت است، از زبان ایرانیان میهن پرست جاری نمی شود، بسیاری از کارشناسان ادبیات جهان بدان اذعان دارند.
کوشش برای برافروختن شعله زبان فارسی و رواج آن در دستگاه سیاسی، اداری و مناسبات کاری و تجاری تنها یرآیند علاقه و میل دوستداران زبان فارسی نبود. نیاز به داشتن ابزار مراوده، گفت و گو و هم اندیشی در مناسبات اجتماعی، سیاسی و اداری، ابزاری که در رابطه با گذشته آنها بوده، و برایشان آشنا و فهمیدنی باشد، عامل مهمی بود درجهت زنده کردن این زبان. اعتراض یعقوب لیث و در خواست امیر منصور سامانی و غیره که در بالا بدانها اشاره شد، بازتاب آن نیاز بودند.
سومین تلاش ارادی و آگاهانه برای پاس داشتن تمایز ذهنی ایرانی جماعت نسبت به دیگران در عرصه دین انجام شد تا مذهب شیعه را که برخی آن را اسلام ایرانی می نامند، در فلات ایران دامنگستر سازد. اگر اراده تاریخ ساز انسان ایرانی در دو پهنه سیاست، زبان و ادبیات توانست هویت ایرانی را از گزند یورش های ویرانگر رهایی بخشد، در آنجاکه به هویت مذهبی بر می گردد، نتوانست مذهب خودویژه ایرانی را که موجب تمایز وی با مسلمانان سنی می گشت، در همه سرزمین های ایرانی چیره گرداند. بگذریم از اینکه گرایش به بازشناسانیدن مذهب شیعه بعنوان سازه یی از سریشم یگانگی ایرانیان یا بزبانی عنصر هویت ساز ـ که حقیقتی تردید ناپذیر برای گروهی از ایرانیان است ـ گرفتار تناقضی خطرناک است که بجای پرورش یگانگی بین همه ایرانیان، برای بخش مهمی از آنها جنبه تبعیض آمیز دارد.
داستان تلاش سرشار از رنج و مرارت مردم ایران زمین برای آزاد کردن هویت فرهنگی و سیاسی خود از زیر سلطه بیگانگان، داستانی نوشته شده با خون و محنت است که از کوشش ایرانیان دوره اشکانیان برای زدودن آثار تلخ اشغال ایران بوسیله اسکندر مقدونی و یونانیان تا تلخکامی های ناشی از رویارویی با دو سده سلطه مرگبار اعراب سخن می گوید. حکایت پیکار برای پروبال دادن به هویت خویش در دوره حکومت های ترک و مغول، داستان رنج مشترک هزاران ساله است که مفهوم «درد مشترک» شاملو و احساس باهمبودگی و سرنوشت واحد را در بعد تاریخ دراز مدت معنا می بخشد. گوشههایی از این درد مشترک و احساس داشتن سرنوشت یگانه را در بزنگاه های تاریخی در پیکار بابک ها، ابومسلم ها، یعقوب لیث ها و غیره دیدیم، و جلوه دیگری از این درد مشترک و درک اینکه ایرانی جماعت سرنوشتی یکسان دارند، در دوران نوین، در انقلاب مشروطه پدیدار شد. ماجراهای انقلاب مشروطه و جنبش های آزادیخواهانه که در ادامه آن شکل گرفتند، خبر از این میدهند که برپایه آن درد مشترک، خاطره های تاریخی و همزیستی دیرینه، احساس همسانی و تعلق به خانواده یی یگانه (16) در ذهنیت ایرانی شکل گرفته، و روح همدردی و سرنوشت مشترک در میان ایرانیان مستقل از حکومت های آنها بوجود آمده است. و این خود گفتاری دیگر است.
مهدی رجبی
شهریور 1402
زیرنویس ها :
________________________________
1 - در نوشته پیش، از تلاش ایرانیان برای بوجود آوردن حکومت ایرانی بعنوان نخستین عاملی که برخورد ارادی و آگاهانه مردم یک کشور در هستی بخشیدن هویت خویش یا پایداری از آن را تجلی می بخشد، سخن گفتم.
2 ـ نخستین شعرهای بازمانده که به شاعرانی چون ابوحفص سغدی، حنظله بادغیسی یا عباس مروزی یا محمدبن وصیف سگزی نسبت می دهند، بی استثنا همگی سروده شاعرانی ایرانی هستند که نام و نسب عربی بر خود داشتند.
3 - مترجم تفسیر طبری می نویسند:« و این کتاب تفسیر بزرگست از روایت محمد بن جریر الطبری ترجمه کرده بزبان فارسی، این کتاب نبشته بزبان تازی بود و بیاوردند سوی امیرمنصور بن نوح ... پس دشخوار آمد بر وی خواندن این کتاب و عمارت کردن آن بزبان تازی و چنان خواست که مرین را ترجمه کند بزبان پارسی. پس علمای ماورالنهر را گرد آورد و این ازیشان فتوی کرد که روا باشد که ما این کتاب را زبان فارسی گردانیم. گفتند روا باشد خواندن و نبشتن تفسیر قرآن بپارسی مرآن کس را که او تازی نداند از قول خدای عز وجل که گفت... من هیچ پیامبری را نفرستادم مگر بزبان قوم او و آن زبانی کایشان دانستند.» ص 197 نسخه دیجیتال کتاب «هویت ایرانی» نوشته احمد اشرف.
4 - کتاب هویت ایرانی احمد اشرف، نسخه دیجیتال، ص 192
5 - با استفاده از شرح نهضت شعوبیه در کتاب تاریخ ادبیات ذبیح اله صفا جلد اول و نیز کتاب احمد اشرف.
6 - خانم لیلا انوار ترجمه گرانقدری از آن به زبان فرانسه تهیه کرده است.
7 ـ ویکی پدیای فارسی، موضوع حسن صباح
8 - تاریخ اندیشه دمکراسی، نوشته مهدی رجبی، فصل خردگرایی.
9 - هانری کربن این فلسفه را فلسفه ایرانی می خواند. نگاه کنید به کتاب «فلسفه ایرانی، فلسفه تطبیقی» نوشته هانری کوربن، ترجمه جواد طباطبایی
10 - دکتر رحمت اله شریعتی زیر عنوان «حکمت اشراق» چاپ دانشگاه آزاد اسلامی گزیده یی از کتاب چند جلدی حکمت الاشراقیه سهروردی بدست می دهد.
11 - گزیده یی از رساله عقل سرخ در اثبات سرشت عرفانی بینش سهروردی : «...گفتم نشان ظلمات چیست، گفت سیاهی، و خود در ظلماتی، تو خود نمی دانی، آن کس که این راه رود، چون خود را در تاریکی بیند، بداند که پیش از آن هم در تاریکی بوده است و هرگز روشنایی بچشم ندیده. پس اولین قدم راهروان این است و از اینجا ممکن بود که ترقی کند. اکنون اگر کسی بدین مقام رسد از اینجا تواند که پیش رود. مدعی چشمه زندگانی در تاریکی بسیار سرگردانی بکشد اگر اهل آن چشمه بود، بعاقبت بعد از تاریکی روشنایی بیند، پس او را بی آن روشنایی نباید گرفتن که آن روشنایی نوری است از آسمان بر سرچشمه زندگانی اگر راه برد و بدان چشمه غسل بر آرد از زخم تیغ بلارک ایمن گشت. بتیغ عشق شو کشته که تا عمر ابد یابی....هرکه معنی حقیقت یافت بدان چشمه رسد....» برگرفته از رساله عقل سرخ نسخه پی دی اف.
12 ـ سرچشمه های عرفان و تصوف ایرانی، نوشته فرشته جعفری و محسن عامری .فصلنامه علمی پژوهشی تاریخ.سال13.شماره48
13 ـ همانجا
14 - کتاب هایی چند این موضوع را از زاویه رابطه بین هویت ایرانیان و مذهب شیعه بررسی کرده اند، مانند «هویت ایرانی»، «مبانی هویت ایرانی» «دمکراسی و هویت ایرانی» که در بالا بدانها اشاره شد.
15 ـ سوشیانت شخصیتی دینی در آیین زرتشت است که خویشکاری آن نجات دهنده است، نجات جامعه بشری از بیداد و ستم. او در پایان زمان یا دوره یی معین پدیدار میشود تا در جهان داد برقرار سازد.
16 - حتا از زبان سید جعفر پیشه وری رهبر فرقه دمکرات آذربایجان نقل می کنند : آنکه بگوید سرنوشت آذربایجان و ایران از هم جداست، زبانش را باید کوتاه کرد.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد