در چکاچکِ زمهریرِ شلاق
میانِ دیوار وُ آهن وُ تن
یگانه پاسخِ من
همان
تلخ خندی که
گُستره ی ایمانت را
به نکبتی
هزاران ساله عریان کرد
از یاد مَبر
از یاد مَبر
من
یگانه پادزهر
بر زهر خندِ توام
باریده است بر من
آن سالخورده ابرِ دلتنگ
آن
پریشان خاطر
بارانِ سُرخ رنگ
شسته ام
با نغمه هایش
غبارِ کهنگی از تن
و
با سرانگشتانِ عشق
کاشته ام
بر دروُ دیوارِ این
کهنه شهرِ درد مند
زرد وُ
آبی وُ
سرخ وُ سپید
از همه گل ها
بس همه رنگ
چگونه بگویمت
آه
که
من همان یگانه پادزهرم
بر زهر خندِ تو
من از عشق
من از عشق
من از عشق
من
سرشار از ایرانم
19/07/2023
رسول کمال
این شعز را با صدای شاعر بشنوید
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد