logo





«قسمت هائی از رمان آوارگان خوابگرد» - «دوازدهمین قسمت»

«مرکز خودیابی و بسامان سازی آوارگان- ناکجا»

جمعه ۳۰ تير ۱۴۰۲ - ۲۱ ژوييه ۲۰۲۳

سيروس"قاسم" سيف

seif.jpg
مکان: سالن تأتر.
زمان: همان زمان صحنه ی قبل.

آوارگان، در حال تماشای فیلم مستند داستانی تولیدشده به سفارش سازمان ملل هستند.
صدای راوی فیلم، روی تصویر شماره هفت که در آشپزخانه، جلوی پنجره ایستاده است و به نقطه ی نامعلومی در رو به رویش خیره شده است:

( ... شماره ی هفت ازهمسرش -شماره هفتاد- خواسته بود که برای کابوس های "ناکجا"ئی که در خواب هایش می بیند، پیش روانشناس برود. شماره ی هفتاد ، نپذیرفته بود. شماره هفت، از سر ناچاری، خودش به جای همسرش به روانشناس مراجعه کرده بود و داستان کابوس های همسرش را گفته بود. روانشناس به شماره ی هفت گفته بود که در این چند سال اخیر، شماره های زیادی به او و دیگر همکارانش مراجعه کرده اند که دچار کابوس"ناکجا" می شوند. اما پس از بیدارشدن ، چیزی از آنچه در خواب دیده اند به یاد نمی آورند.در ضمن، موردی هم نیست که تنها مربوط به این کشور باشد. بلکه، موردی است جهانی و متخصصین سازمان ملل هم درحال تحقیق و بررسی آن هستند و به طور کلی توصیه ی اکثریت متخصصین، این است که چنین افرادی را نباید برای به خاطر آوردن خواب هاشان، تحت فشار قرارداد. چون، منجر به ازدست دادن حافظه شان خواهد شد. شماره هفت، اگرچه پس از مراجعه به روانشناس، شماره ی هفتاد را برای صحبت کردن در مورد کابوس هایش، تحت فشار نگذاشته بود، اما این فکر ، مثل خوره به جانش افتاده بود که اگر آن روز، در جواب روانشناس که پرسیده بود" وضع خواب و بیداری خودتان در چه حال است"، حقیقت را گفته بود، شاید روانشناس می توانست به او و همسرش کمک کند! ولی، مگر میشد که حقیقت را به او گفت؟! مگر میشد به روانشناس بگوید که پس از ناپدید شدن دوفرزندشان، از طرف سازمان اطلاعات و امنیت کشور به او وهمسرش دستور داده شده است که نباید درمورد .....)

صدای پای شماره ی هفتاد شنیده می شود که دارد به سوی آشپزخانه می آید. شماره ی هفت، باشنیدن صدای پای شماره ی هفتاد ، به خود می آید و روی از پنجره برمی گرداند. - صدای راوی قطع می شود- شماره ی هفت ، می رود و کنار میز صبحانه می نشیند و چشم به در می ماند تا شماره ی هفتاد وارد شود. شماره ی هفتاد وارد می شود و می آید به طرف شماره ی هفت و در طرف دیگر میز، رو به روی او می نشیند.



با نشستن شماره ی هفتاد، شماره هفت لیوان آب و قرصی را که شماره ی هفتاد باید هر صبح پیش از صبحانه اش بخورد، به جلوی او می سراند و از گوشه ی چشم نگاهش می کند و می گوید:

خوشبختانه به کوری چشم آن لعنتی ، هوای بسیار خوبی است امروز!

شماره ی هفتاد، قرص را روی زبانش می گذارد و پس از نوشیدن چند جرعه آب، می گوید: منظورت به آن کابوس است؟!

شماره ی هفت که انگار منظورش ازبه کاربردن"آن لعنتی" به همان کابوس بوده است، اما وقتی چهره ی مضطرب شماره ی هفتاد را می بیند، متوجه اشتباه خودش می شود د و با دستپاچگی حرفش را عوض می کند و می گوید:

نه! منظورم به این چند روز گذشته است که هوا همیشه ابری بود!

شماره ی هفتاد ، با بی تفاوتی نسبت به سخن شماره ی هفت، سرش را به علامت تأکید تکانی می دهد و بعد هم با بی میلی ،تکه نانی برمی دارد شروع می کند به مالیدن کره روی آن.

صبحانه را که در سکوت دلهره انگیزی به پایان می رسانند، شماره ی هفتاد ، به عزم رفتن به محل کارش ،شال و کلاه می کند و وقتی دارد ازخانه خارج می شود به شماره ی هفت می گوید: تو هم پاشو دیگه! دیرت نشود!

شماره هفت به ساعت دیواری نگاه می کند و می گوید: نگران نشو. هنوز خیلی وقت دارم!

شماره هفت پس از رفتن شماره هفتاد، نفس عمیقی می کشد و پس ازآنکه جرعه ای از فنجان قهوه اش می نوشد ، شروع می کند به زیرو رو کردن بسته های پستی کنار دستش تا می رسد به بسته ی پاکت مانندی که پشت و روی آن سفید است وروی آن نه تمری چسبانده شده است و نه آدرس فرستنده و گیرنده ای.

در پاکت را بازمی کند. کتابی درون پاکت است.آن را بیرون می آورد. جلد کتاب هم، پشت و رو، سفید است. کتاب را باز و تورقی می کند. نوشته ی روی صفحات با حروف بسیار ریزی چاپ شده است. شماره ی هفت، با تمسخر لبخندی می زند و می گوید:
بعله! بازهم از آن کتاب های جلد سفید لعنتی! آی جوانی! آی جوانی!

به صفحه اول کتاب نگاه می کند. در بالا و وسط صفحه، با حروف درشتی نوشته شده است:

(ما، شما را می شناسیم!
شما، از محصولات "جولاشگا" هستید!
ما، از چونی وچرائی ناپدید شدن فرزندانتان اطلاع داریم!
ما، از محتوای کابوس های همسرتان با خبر هستیم!
ما، می دانیم که شما، خوابگرد هستید!
ما، می دانیم که شما، در بیداری با چشم های باز خواب می بینید!
شما، ناپدید شده اید!
گول این کالبدی را که الان در درونش فرو رفته ، نخورید!
شما، مهاجرهستید!
شما، آواره هستید!
زندگی و مرگ شما، بستگی به خواندن درست و فهمیدن درست این کتاب دارد!
ما، از طرفداران "عناصر حاضر و غایب" هستیم!
به وقتش، دوباره با شما تماس خواهیم گرفت!).

لبخند تمسخرآمیزی که صورت شماره هفت را فراگرفته بود، همزمان با خواندن متن بالا، کم کم ، محومی شود و دست هایش شروع به لرزیدن می کنند. به پشتی صندلی تکیه می دهد و با دست های لرزانش، عینک مطالعه اش را می گذارد روی چشم هایش وشروع می کند به مطالعه ی ادامه ی آن کتاب جلد سفید!

ادامه دارد......

............................................................
توضیح: اولین چاپ "رمان آوارگان خوابگرد". ۱۹۹۸ میلادی- پاریس- انتشارات خاوران.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد