logo





ختم محاکمه

يکشنبه ۲۵ تير ۱۴۰۲ - ۱۶ ژوييه ۲۰۲۳

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
« چایتو تا سرد نشده و از دهن نیفتاده، بنوش. این بسته سیگار وینستونم میگذارم رو میز، بامن خودمانی و راحت باش، غذا یا هر چیز دیگه م خواستی، بگو، دستور میدم در اسرع وقت برات بیارن. رو مطالعه و بررسی پرونده ت، یه هفته شبانه روز وقت گذاشتم، تموم ریشه و عصاره شوب یرون کشیده م و همه زیر و بمشوحفظم و تو ذهنم دارم. ازت خوشم اومد، دوست دارم، به جای قاضی و متهم، باهم مساوی باشیم، اگه طالب این شرایط باشی. »
« جناب قاضی، حالا که دیگه از من، منی نمونده، چرا زودتر به دادم نرسیدی؟ »
« یعنی چه؟ تعریف کن چطور از تو، توئی نمونده دیگه؟ اصلا و ابدا در بند زمان و وقت نباش، هر قدرم طول بدیم، احدالناسی قدرتشو نداره در برابر قاضی پر قدرت دستگاه قضائی، چون و چرا بیاره، خیالت از همه جهت راحت باشه و مفصل تعریف کن چه حوادثی رو پشت سر گذاشتی تابه اینجا و رودرروی قاضی خاص قرار گرفتی! من با تمام وجود مدافع حق وحقوق شما هستم، نه گردنکشای خوب خورده ی دستگاه قضا. »
« به عرض عالی میرسونم که سه ماه آزگار گوشت و استخونمو تبدیل به گوشت کوبیده کرده ن، هر بلائی که از اون بدتر نیست، سرم آوردن، تموم این مدت تو سلول انفرادی بوده م، ده مرتبه کشوندنم تو اطاق عملیات مخصوص، جناب قاضی معنی اطاق عملیات خاص رو بهتر از من میدونه وباشرح تفصیلش، اوقات مبارک رو کدر نمی کنم و مثل خمیر، در اختیار و توی مشت جناب قاضی هستم، هرچی ازم بخوای، خالصانه و با تموم وجود، بدون هیچ کم و کاستی در اختیارت می گذارم.»
« اگه با من راه بیایی، دستور میدم پدر همه شونو دربیارن، تموم شکنجه هایی که کشیدی رو از تن و روحت می کشم بیرون، از اولتم شنگول تر و سرحال ترت میکنم، اگه یه کم سعه صدر داشته باشی. من، سردسته ی قاضی های دستگاه قضا، ششدونگ باهاتم. چایتو نوشیدی، حالا با خیال راحت و از سر آرامش، این سیگار رو که برات آتیش زده م، بکش، سبک و ذهن و فکر تو جمع وجور میکنه واسه ی تعریف مفصل تموم داستان، باهمه ی زیروبم و گوشه و کنار و زاویه هاش.»
« چای خوش عطرو بویی بود، سه ماه آزگار نگذاشتن لب به سیگار بزنم، منی که یه عمر سیگاری حرفه ئی بوده م، یکی از بدترین شکنجه هام، همین ندادن سیگار بود.»
« نمیدونم چرا ازت خوشم اومده، یه صدایی از عمق ذهنم میگه: این یکی روازدست نده، همونیه که یه عمر دنبالش می گشتی. دستورداده م دیگه اصلا و ابدا کاری بهت نداشته باشن، تا صدور حکم نهایی، که صادرکننده ی حکم نهائیم خودم هستم، در مورد این پرونده مخصوص، اختیارات تام و تمام دارم. خلاصه کلام، میتونم از همینجا بفرستمت خونه، یا بهشت زهرا.»
« جناب قاضی مرحمت کن، یه کاری کن که کمی جون بگیرم و نفسم بالا بیاد، سرحال که بیام، براتون قصه ی هزار و یک شب و مثنوی مولوی میگم.»
« چی سر حالت میاره و جوری زنده ت میکنه که بتونی همه چی رو صادقانه و با خلوص نیت، واسه م تعریف کنی؟ دستورمیدم ازشیرمرغ تاجون آدمیزاد، برات آماده کنند.»
« میدونی جناب قاضی، دوای دردای استخوناوبی رمقیم، یه مقداردودودمه، شنفتم تودست وبالتون یافت میشه؟ من ذلیل وزمینگیرهمین بی مروتم وبس، بعدشم، واسه تون بلبل غزلخون می شم.»
« زودترمی گفتی! ماخودمون یه عمره کرم این کارائیم. یه خونه اختصاصی، باقبل ومنقل وشیره چاقکن، توبلندنیاورون دارم، یه حوریه بهشتیم، شب وروز دست به سینه وآماده خدمته. جائی درزنکنه، اونجابهشت ومحل شب زنده داری وپارتی راه انداختن اختصاصی خودمه. واسه دودودم وخوردوخوراک وباحوریه خوابیدن، میبرمت اونجا، خوب شدیادم انداختی، تااعلام ختم پرونده ، جفتمون همونجازندگی میکنیم. توهیچ چی نگووشاهدباش، بقیه ی کارابا شخص خودم.»
« حتم داشته باش که یک تودنیاوصدتوآخرت عوض میگیری، جناب قاضی مهربون.»
« نگهبان! ایشون روبااحترام ببرتوشاسی بلندضدگلوله ی من، ازبس شکنجه ش کردن، قلبش داره ازکارمیافته، باید هرچه زودتر، شخصابرسونمش دکترمخصوص قلب، اول باید دوادرمون بشه، اگه باسرعت معالجه نشه، خونش میافته گردن همه ی ما. وایستاده به من زل زده، بیازیربغلشوبگیرو مثل برق ببرش توماشین من، اینم دستخطی که نگهداری وهمه ی مقولات دیگرشو خودم تضمین کرده وبه عهده گرفته م، برسونش توماشینم وبرو دنبال کارت، اونجانوشته م، تاازطرف من خبری نشده، هیچ احدالناسی نبایدمزاحم بشه، حالیت شد؟...»
« تواین قصرکوچه گلسنگ نیاورون که بهترازبهشته، به دست این حوریه ی بهشتی شیره چاقکن، پاک ازاین روبه اون روشدم، خوراکایی روخوردم که تموم عمرمزه شونچشیده بودم، الان انگارده سال جووون تروشنگول تر شده م. خیرشو ببینی، جناب قاضی.»
« بروتواون اطاق خلوت کناری، شب تاصبح، باحوریه بهشتی بخواب وعشق بازی کن. میتونیم تاهروقت دلمون بخواد، توهمین قصرکوچه ی گلسنگ نیارون بمونیم، شراب بنوشیم ودودودم بکشیم وباحوریه ی بهشتی هم آغوشی کنیم، همه چی به میل واراده ی توبستگی داره. فعلابروتواطاق کناری مشغول شو وبخواب، فردا چاق وسرحال وتازه نفس، دوباره برنامه هاروشروع میکنیم...»
« خب، جناب قاضی نایاب، کاش تموم قاضیاومامورین، یه بوئیم ازشما ارث برده و اونهمه بلاهاروسرم نمیاوردن. زبونم واسه ی قدرشناسی ازاینهمه محبت ودست ودل بازی شما، الکن وقاصره، یه هفته ست تواین بهشت، تموم لذتای دنیاروتجربه کردیم، اونهمه سال خارج بوده م وقاره ی ینگه دنیاروزیرپاگذاشته م وعینهوکف دستم حفظم، یک دهم این همه خوش گذرونی نصیبم نشده بود. ازبیشتراین نعمتاتونستم به نحواحس استفا ده کنم. جوونی کجائی که یادت بخیر، ازدیوارراست بالامیرفتم.»
« خودتوکوچیک نبین، دودازکنده بلن میشه، همچین ته خطیم نیستی هنوز، ازهمه چی، مخصوصا دودم وقبل ومنقل ووافور، حسابی داددلتوگرفتی وکاملاکوفتگیهاتوازتنت بیرون روندی ودوباره خودتوعینهویه جوون ساختی. »
« تعارف میکنی جناب قاضی، دودودمم افاقه نکردونمیکنه دیگه.»
« بگذریم، این رشته سری درازداره، وقتمون تقریبا داره ته می کشه، گفتم که، تموم پرونده توچن بارزیروروکرده م وخونده م، تقریباتمومش میدونم، ولی تومیتونی باتعریف کامل داستان این قضیه ی پرسروصداوپیچیده، قدردونی خودتونشون بدی، صداقتتوطوری نشون بدی وعملی کنی که مجبورنشیم دوباره بریم سراغ جلاداو اطاق تمشیت وعملیات مخصوص. »
« اصلاحرفشم نزن، اسم اطاق عملیات خاص، موبه تنم راست میکنه. اینهمه محبت وانسانیت جناب قاضی، منوسرسپرده ی جنابعالی کرده، دوست دارم هرچی تواین سینه ی تیکه تیکه شده دارم، تقدیم جناب قاضی کنم، اگه زنده موندیم، بعدشم همراه وشریک باشیم. »
« من همه چیزرو میدونم، امامیخوام اززبون توی شاهدزنده بشنوم .»
« اشتباه میکنی جناب قاضی، همه چی تنهاتواین سینه ی تیکه تیکه شده ی منه.»
« حدس میزدم، منم میخوام همین رو بشنوم. ازاولش تعریف کن، بین توودوست فوت شده یامقتولت، چی گذشته وجریان فوتش چی بوده واونهمه ثروتش کجاگم وگورشده؟ چیزائی روکه توپرونده نیست، چکیده ومختصرومفیدبگو، وقت زیاد ی نداریم دیگه، بیشترازاین لفتش بدیم، رقبا واسه م حرف درمیارن. »
« کاملامی فهمم، جناب قاضی. »
« خلاصه ی جریان روتعریف کن، تابعدببینم بایددرباره ی این پرونده چی تصمیمی بگیرم ودستورصدورحکمش روبدم. دیگه چیزی نمی پرسم ونمی گم، سیگارم رومیز هست، تعریف وهرازگاه، گلوئی تروسیگاری دودکن . »
« به قول جناب قاضی دیگه چیززیادی نمونده، شکنجه گراهمه چی، جزاصل قضیه رو اززیرناخنای دست وپام بیرون کشیدن.»
« حدس میزدم، منم دنبال همون قضیه ی اصلی هستم، واسه م تعریف کن، قضیه ازچی قراره ؟ »
« چل واندی سال قبل، قبل ازانقلاب، یه جفت جوونک بودیم، رفتیم ینگه دنیاکه درس بخونیم، هم اطاق شدیم، مدتی زبون خوندیم، رفتیم سرجلسه ی امتحان تافل که بعدشم بریم دانشگاه برکلی کنار سانفرانسیسکو. توجلسه پشت سرم نشسته بود، عقب موندم وخیلی چیزی حالیم نبود، باانگشت زد روپشتم، گفت ورقه تو بده من وورقه پرکرده وتکمیل شده ی منوبگیر، ورقه موسردادم طرفش، ورقه شو طوری که خانوم مسئول روبه روم متوجه بشه وببینه، باخش خش وازروشونه م، طرفم درازکرد، ورقته رو که گرفتم، خانوم ممتحن مچموچسبیدوازجلسه ی امتحان بیرون وواسه همیشه ازامتحان تافل ودانشگاه محرومم کرد.»
« انگارگلوت خشک شد، بیا، این استکان روسربکش وحرفتودنبال کن. »
« فهمیدم نظرش اینه که هرجورشده مانع ورودم به دانشگاه وتحصیلم بشه وشد. خودشم پیزی درس خوندن نداشت، رفت سراغ گوش بری، کاسبی وکلاورداری. پمپ بنزین زدوکنارش،کارگاه مکانیکی راه انداخت وگرده ی دیگرون روکشیدزیربار، منم شدم یکی ازپادواش، سالای آزگاردلارپارووروهم قلنبه کرد.ازبس چس خورو گرفتار حرص وآزشده بود،سراغ زن وبچه م نرفت. »
« بعدازاین زهرماری، یه سیگارم می چسبه، واسه ت آتیش زدم، دودکن و حرفاتوادامه بده. »
« پدرپیرشم کشوندینگه دنیاوبیمه ی عمرش کرد. پنج شیش سال نکشیدکه پدره مرد، بیست واندی میلیون دلارازبیمه گرفت وتوحسابای جفت وطاقش خوابوند، بچه ی آدمیزادهرچه داشته باشه، حریص ترمیشه. حالادیگه یه جفت پیروپاتال شده بودیم، هوس بازگشت به وطن زدزیردلش، خفت من آسمونجلم گرفت وگفت: توخوب سرپاموندی ومثل من زمینگیرنشدی هنوز، مابه هم عادت کردیم، من بدون تو، زنده نمیمونم، این ثروت کلون بادآورده رو میبریم، اونجاکاروباری راه میندازیم وواسه خودمون خدائی میکنیم. بازم توفکردوبله سوبله کردن اونهمه ثروت بادآورده بود.»
« خلاصه تربگو که امروزتمومش کنیم وبه نتیجه برسیم، حاشیه هاشوبزن، اصل وعصاره ی قضیه رو تعریف کن. این گیلاس دیگرم بندازبالا، حالتوجا میاره. »
« اومدیم، باانواع حقه بازیائی که توچنته داشت، دلارارومنقل کردوتو چنتا حساب، بااسم من خودش خوابوند. دوسه سال که گدشت، پاک روانی شد، یه گاوصندوق نسوزدست وپاکرد، تموم دلاراروازحسابابیرون کشید، یه خونه ی قصرمانند، شبیه همین قصرشما، چن خیابون بالاترازاینجاخرید. باقیمونده های اونهمه ارزخارجی روتبدیل سکه ودلارکردوچپوندتوگاوصندوق نسوز، چس نمیدادکه گشنه ش نشه وکمتربخوره وپول خرج نکنه، به شدت گرفتارمرض چس خوری شده بود، به منم که حالاپیشخدمت وآشپزومامور خریدش شده بودم، گشنگی میداد.»
« عجب، داره داستان جالبی میشه، خب، بعدش چی شد؟ »
« معذرت میخوام، بایدیه سری برم دستشوئی، این آب حیاتائی که چپ وراست به خوردم دادی، داره کاردست مثانه م میده. »
« ایرادی نیست، برو، سرتوسبک کن که بتونی جاهای شیرین داستان خوب رو تعریف کنی. »
« سری سبک کردم وبرگشتم، آره، داشتم می گفتم، اونقدرچس خوری کردکه شده بودیه مشت پوست واستخون، همه جاشم علت پیداکرد. دایم چسناله میکرد، یه شب خوابیدوصبحش مرده بود. هرچی قسم وآیه میخورم، به خرج عوامل شمرصفت دستگاه قضائی نمیره که نمیره، میگن این باباگنج قارون داشته، به خاطراون گنجه، ازمیون برش داشتی، هیچکس دیگه ایم نداشته. بی مروتانسلمودرآوردن، جناب قاضی، اگه به دادم نرسی، خودموحلق آویزمیکنم، ناونفس ورمق اطاق عملیات اختصاص رواصلاو ابداندارم دیگه.»
« تموم حرفاتو، موبه موقبول دارم، تنهایه نکته مونده که نگفتی. »
« باتموم وجود، درخدمت جناب قاضی، اون یه نکته چیه؟ »
« سندمالکیت اون قصرنیاورون چندخیابون بالاتربه نام کیه؟ »
« این اواخرهوش وحواسش چندون باخودش نبود، دفتردارروبادلارخریدم وآوردمش خونه، وکالت تام وبلاعزل قصرنیاورون رابه اسم خودم ازش گرفتم، تودفترای ثبت املاک ثبت کردندووکالتنامه روتحویلم دادن. »
« خیلیم خوب، خیلیم عالی، عجب رندروزگاری هستی تو، حالابفرماصندوق نسوز گنج اصلی قارون کجاست وسرنوشتش چی شده؟ »
شبونه چن نفراجیرکردم، کشیدیمش توزیرزمین وزیرخاک دفن وروشودوباره سرامیک فرش کردیم که بابقیه ی جاهای دیگه کف زیرزمین مونمیزنه. »
« فکرمی کنی، ارزای خارجی وسکه های طلای توگاوصندوق نسوزبیشتره یاقیمت قصرنیاورن چن خیابون بالاتر؟ »
« صندوق به اون بزرگی، لبریزسکه ودلارویوروست. رمزشومیدونم، بازش کرده م دیده مشون . »
« یعنی ازقیمت خونه ی قصرمانند بیشتره؟ »
« فکرکنم ارزش خونه وگاوصندوق برابره جناب قاضی. »
« حالابگو، این قضایارو به کیهابروزدادی وگفتی؟ »
« هرچی شکنجه م کردن، نم پس نداده م، ولی زبون نرم ومحبت واحترام وگذشت جناب قاضی، ازپادرم آورد، غیرازمن وشما، احدی ازقضیه گاوصندوق بونبرده. »
« داره نصف شب میشه، بگذارکاروتموم کنیم وبریم دنبال کارمون.»
« بایدچیجوری کاروتموم کنیم، حالادیگه مثل موم تودست شماهستم، جناب قاضی. »
« یه معامله ی منصفانه می کنیم وقال قضیه رو میکنیم. »
« چیجوریه این معامله ی منصفانه؟‌ »
« قضیه گاوصندوق همانطورمکتوم میمو نه ودرباره ش، هیچ جالب ترنمی کنی. »
« قول شرف میدم که لب ترنکنم. »
« میدونم، شرف امثال تووخودم روباوردارم. »
« نگفتی اون معامله منصفانه چیه، جناب قاضی. »
« نصف میکنیم، توخونه ی قصرمانندرو برمیداری یاگاوصندوق رو؟ »
« انتقال سندوسکونت من توخونه ی قصرمانندنیاورون، شک برانگیزه وبازباعث حرف وحدیث میشه، گاوصندوق نسوزروبیشتر می پسندم. ورش میدارم، میرم یه جائی گمنام، شایدم خارج، زندگیمودوباره شروع میکنم. »
« من میتونم همینجاوهمین الان، حکم اعدام یابرائت وآزادی ومصونیتتوواسه همیشه بنویسم وصادرکنم. کدومشومی پسندی ؟ »
« دستبوستم، جناب قاضی، هرچی بگی، ازجون ودل تمکین میکنم. »
« فردامیری همون دفترثبت املاک که وکالت تام روواسه ت نوشته، میگی سندخونه روبه نام این خانوم، مینویسن وصادرمیکنن ومیدن دستت، میاری تحویلم میدی، این بابام کروناگرفته وریغ رحمتو سرکشیده، حکم برائتتو میدم دست وبروسراغ گاوصندوق ودنبال کاروزندگیت...بروبخواب که داره خروسخون میشه...همینجاختم جلسه محاکمه اعلام میشه...»

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد