چمنی که با تو باشم که با تو باشم نفس بهار دارم
زصراحی گلویت می ِ خوشگوار دارم
چو درخت؛ شاخه پوشد ز حریر ِ سبز ِ برگان
بنشین به سایه سارش؛ سر ِ پر خمار دارم
به دو قطره خون و اشکی که بر آمد از درونم
شکنم تف ِ عطش را دل ِ پر شرار دارم
دل و جان و عمر بادا به فدای زهر و قندت
که هوای دیگری را من از این قمار دارم
نه به هوشم و نه خوابم؛ ز جنون ِ عشق و مستی،
ز هزار وعدۀ تو به یکی قرار دارم
شب و روز چشم ِ بینش مژه بر مژه نبندد
پی ِ تیزپا غزالی طمع ِ شکار دارم
به کمین من بخندد به فسوس و غمزه گوید
که :"ندیده ای چه افسون به گه ِ فرار دارم
محمد بینش (م ــ زیبا روز)
*دلم رمیدۀ لولی وشی ست شور انگیز
دروغ وعده و قتّال وضع و رنگ آمیز .... حافظ
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد