logo





دیوانه‌ای که از قفس پرید

دوشنبه ۵ تير ۱۴۰۲ - ۲۶ ژوين ۲۰۲۳

نیلوفر شیدمهر

Nilofar
پشت این پنجره قفسی هست
قفسِ قناری یی که پریده است
بیرون زده
از درز پنجره
آن قناری آیا
من نبودم؟

پشت این پنجره خاطره‌ای هست
خاطره‌ای پرریخته
در قفسی خالی که مرا
که داشتم می‌گذشتم از این جا
میخکوب کرده است.

بله می‌توانم گذر کنم
مثل قبل که داشتم می‌رفتم
ردِ کار خودم
قبل این که خالی این قفس
خاری در خاطرم بخلاند
و این پرسش را که آیا
من آن قناری نبودم؟

می‌توانم خاطره‌ام را بگذارم
و گذر کنم
بی‌خیال همچون دیگر بی‌خیالانِ عالم
که پشتِ پنجره را فراموش کرده‌اند
و جای خالی خودشان را
در جایی که دیگر نیستند.

بله می‌توانم بگویم خلاص!
من که پریده‌م
و به یاد نیارم
کی و چطور
از درز پنجره در رفتم.

آنوقت اما
با آن چند پر گیر کرده‌ چه کار کنم؟
و خطِ خونی که چون نور
بر شیشه‌ی پنجره دویده‌ست؟

آن پرها آیا
پرِ من بودند؟
و آن خون
خونی که از تلاشم برای خلاصی ریخته شد؟

حالا من یا کسِ دیگر
شاید هم خونِ یک بی‌خیالِ عالم
ما که بیرون زده‌ایم
مدت‌هاست از پشت این پنجره‌ی بسته
کوچ کرده‌ایم
پس چرا این قفس خالی
خاطرم را در این روزِ بی‌دردسرِ آفتابی
خش انداخته‌ست؟

من که خلاص شده‌ام
پس چرا نمی‌روم دنبال زندگیم؟
چرا نمی‌توانم بی‌خیالِ این خطی شوم
که بیرون زدنم
بر شیشه کثیفِ پنجره انداخته؟

شاید هم خطی نیست
و آن پر که گفتم مانده لای درز
و آن سه قطره خون
تنها تخیلات من هستند.

این جا فقط قفسی خالی است
که تنها مانده و آن بقیه
مدت‌هاست پاک شده‌اند
مدت‌ها بعدِ بیرون زدنم
پس چرا خلاص نمی‌شود خاطرم؟
چرا توقف کرده‌‌ام پای این پنجره‌ی کثیف؟

دیوانه‌ام می دانم
دیوانه‌ای که از قفس پرید
ولی مانده چطور از این بیرون
این قفس تنها را پر بدهد
از پشتِ پنجره‌ای درز گرفته شده.

دیوانه‌ای که هنگام گذر
خاری از نور
در خاطرش خلید و باز
درگیر آزادی شده است.

دیوانه‌ای که بعد خلاصی هم
خلاص نشده.

دیوانه‌ای که یک روزِ بی‌خیالِ آفتابی
خون تمام خاطرش را پوشانده
و پنجره‌ای بسته
میخکوبش کرده است
پنجره‌ای با قفسی خالی
پشتش
قفسی که هنوز هست
حتی اگر او
درش نباشد.

/

نیلوفر شیدمهر
ونکوور - کانادا
۲۲ ژوئن ۲۰۲۳





نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد