بادها می وزند
وخاکۀ کلمات سوسمار را می برند
عطش شبنم گرفته اند
برگهای پوشیده با چروک سنگ
صدای چکیدن
قطره
قطره
قطره
از جائی دور
جائی نزدیک
گلوی آویخته ی آهو را امید می بخشد
به درخشش حقیقتی از دل سراب سکون رنگ
سنگی شکافته
یا وارونه شده فواره ای
جائی دور
جائی نزدیک
آبها را چون شالهای تابناک می آویزند
در برابر شهری که از یاد برده بود طبیعت رقیقش را
کار ها مُنفک از عاملان
فعل ها در به در
به دنبال تخته سنگی می گردند
پای درّه ای
لحظه ی معوجی
تا قطره
قطره
قطره
عنکبوت تصاویر را، پاره پاره ببارند
از دل آینه های نشاط
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد