به جان بخشانِ
ژینایی
اذانِ صبحگاهت نه
و نه
سپیده دمانِ خونینت
ایستاده ام
بربلندترین قله ی جهان
بالاتر از اقیانوسِ ابرها
با طنابِ دار بر گردن
اما
ذره هایِ نور در صدا
و
غوغایِ اشک خنده ها
در نگاهم
آنجا که
از غرورِ خشمم
خزیده در بیتوته ی وحشت
خدایِ روسیاهِ مرگتان
نمرده ام
نه
من نمرده ام
" نمازم شادمانیست"
و
آهنگی دیگر
از گلبوته های زندگی
جاری
در تپشِ قلبم
ایستاده ام
به تماشا
هیچ سوئی نیست
راهِ گُریزتان
از شعله هایِ خشم
فروزان کرده ام
صبوری را
تا
پُر کنیم
جام ها
از شرابی سُرخ
میانِ مجمرها
پای کوبان
بر مزارتان
ایستاده ام
به تماشا
حضیضِ ذلت وُ مرگتان را
در غرشِ پُر شکوهِ شیپورها
18/05/2023
رسول کمال
این شعر را با صدای شاعر بشنوید