حقوق بشر به عنوان سنگ بنای دمکراسی های مدرن درنظرگرفته می شود. به همین دلیل آرند پولمن از رفرم در سازمان ملل حمایت می کند و خواستار برقرارکردن نوع جدیدی از رابطه ی بین حقوق بشرو کرامت انسانی است.
آرند پولمن: مشکل این است که حقوق بشر باید توسط کسانی اجرا شود که خود می توانند آن را نقض کنند.
مصاحبه فردریش وایس باخ از مجله فلسفه با آرند پولمن استاد اخلاق و فلسفه اجتماعی در دانشکده سالومون در برلین
آقای پولمن در کتاب جدیدتان با عنوان «حقوق بشرو کرامت انسانی- درباره معنای فلسفی یک پروژه انقلابی- » به بررسی تاریخ و تعامل این هر دو مفهوم می پردازید. رابطه حقوق بشر با کرامت انسانی چیست؟
امروزه ما عادت کرده ایم که هردوی این اصطلاح یا مفهوم را با وجود تفاوتی که دارندبه یک شکل نامگذاری کنیم وآنها را یکی بدانیم. اغلب فرض براین است که حقوق بشرناشی ازکرامت طبیعی و«فطری» انسان است. برخلاف این فرض، من ازاین تزحمایت می کنم که کرامت انسانی آن بنیان موجودی نیست که حقوق بشر بر آن استوار باشد. درعوض، حقوق بشردروهله اول وجود دارد تا کرامت انسانی را برای یک زندگی معمولی ممکن کند. بنابراین مفهوم کرامت انسانی محتوای حقوق بشراست. اینکه چرا حقوق بشروجوددارد، می توان به آن یک جواب داد: جهت قادرساختن همه مردم درسراسر جهان برای یک زندگی، درکرامت انسانی. برای کمک به درک بهتراین مسءله کافی است که آن را، با مفهوم آزادی مقایسه کنیم. به تعبیر روسومی توان گفت که انسان «آزاد به دنیا می آید». این تعبیراگرچه درابتدا قابل قبول به نظرمی رسد وتوسط بسیاری نیزارائه می شود. اما ما اگربه محیط زندگی اکثریت قریب به اتفاق مردم این دنیا نگاه کنیم به این نتیجه می رسیم که احتمالاً برعکس این نظرصادق است: بسیاری ازمردم دراسارت بیش از حد متولد می شوند. پس منظورازاین جمله رسمی که انسان آزاد به دنیا می آید چیست؟ ظاهراً آشکاراست که این یک واقعیت تجربی نیست، اما - براساس تز من - دو چیزمختلف را باید در نظرگرفت: فقط این نیست که انسان به عنوان یک انسان با علاقه یکسان به آزاد بودن متولد می شود، بلکه با یک حق مساوی نسبت به آن نیز. من مفهوم «کرامت» را دریک تشبیه دقیق، با کرامت انسانی« تعریف می کنم»: انسان با کرامت انسانی به دنیا نمی آید، بلکه باعلاقه وحق زندگی کردن درکرامت انسانی است که پا به دنیا می گذارد. ازاین نظر، من کرامت انسانی را دراین معنا به عنوان یک پتانسیل واقعی وبالقوه درک می کنم که توسعه آن به شرایط اغلب نامطلوب زندگی وسیستم قدرت حاکم بستگی دارد.
تفاوت حقوق بشربا کرامت انسانی چیست؟
ایده حقوق بشر درابتدا با سنت فلسفی «نظریه قرارداد»(رابطه قدرت با مردم/ قرارداد اجتماعی) وبازتاب آن درمشروعیت حاکمیت مدرن، پیوند نزدیک دارد. براین اساس، دولت در صورتی مشروع است که افرادی که تحت تصمیمات اجباری آن قرار می گیرند توانسته باشند به طورمساوی درعمل تأسیس آن مشارکت کنند. اگربخواهیم مشترکابا هم تصمیم بگیریم که چگونه میخواهیم ازنظر سیاسی بر ما حکومت کنند، بایداین را درنظرداشته باشیم که، همیشه قدرت خود را تحت شرایطی به حکومت ها تفویض کنیم که کسانی که بعداً می خواهند بر ماحکومت کننداجازه نداشته باشند، برخی ازحقوق اساسی ما را نقض کنند. حقوق بشر، دربالاتری سطوح رسمی درقانون اساسی می بایستی رابطه ی حاکمان را نسبت به حکومت شوندگان بیان وتضمین کند. و درسطح محتوایی قانون اساسی نیز، این هدف را تعقیب کند، که تحقق یک زندگی درکرامت انسانی رابرای شهروندان بوجود خواهدآورد. با این حال، از نقطه نظر تاریخی، پیوند این محتوا وبکارگیری آن در قانون اساسی امری است کاملاً جدید، درواقع تنها از سال ۱۹۴۵ متداول شده است. پیش ازآن، مضمون حقوق بشرتقریباً برای برابری وآزادی بکاربرده می شد.
و کرامت انسانی چیست؟
دربحث فلسفی درمورد این سؤال، سردرگمی زیادی وجود دارد. به نظر من، کرامت انسانی ارتباط مستقیمی با زندگی وشرایطی دارد که به من وهمه مردم اجازه می دهد بطوربرابرزندگی با عزت نفس وبا احترامی داشته باشیم. درسنت فلسفی، مفهوم احترام به معنای شکل بسیارخاصی ازرابطه ی عملی متقابل، بین افراد است، که یک ارزش برابررا برای همه آنها به رسمیت می شناسد. واحترام شخصی احساسی است باطنی و ذهنی که توسط افراد دیگرباید به عنوان یک اصل متقابل وبرابرمورد احترام قرار بگیرد.
آیا مفهوم کرامت انسانی همیشه این ادعای جهانی را داشته که درمورد همه مردم صدق می کند. یایک تحولی تاریخی داشته است؟
در گذشته مفهوم کرامت به هیچ وجه ادعایی جهانی نداشت. مثلاً دردوران روم باستان (واژه لاتین ... ) را به معنای کرامت می فهمیدند البته زمانی از آن صحبت می شد آنرابه معنی کرامت برای همه انسان ها نمی فهمیدند، بلکه به معنای کرامت ویژه برای شخصیت های برجسته عمومی می فهمیدند که برای جامعه اهمیت زیادی داشتند، مانند سیاستمداران یا سرداران بزرگ. ما امروزنیزازهمین درک ازکرامت استفاده می کنیم، برای مثال زمانی که می خواهیم درمورد افرادی ازمقامات ویا شخصیت های تاثیرگذاردرجامعه صحبت کنیم.
مفهوم کرامت تنها با مسیحیت قرون وسطایی است که به سوی همگانی شدن سوق می یابد. یعنی این عقیده که کرامت، عنوان خاصی برای اشراف وبرای عده معدودی بود، به انسان که «اشرف مخلوقات» است منتقل می شود. این طرح زمانی دردوران رنسانس وسپس روشنگری عمومیت بیشتری می یابد، که ایده کرامت انسانی به طورفزاینده ای ازحوزه «مبنای الهیاتی» خود رها می شود. انسانها اکنون تنها به دلیل تواناییهایشان درخرد، که آنها را کم و بیش با خدایان برابرمیکرد صاحب کرامت می شوند. با تجارب جنگ جهانی دوم و بربریت توتالیتر، این روایت (انسان اشرف مخلوقات )به شدت با شک وشبهه روبروگردید. با جنایاتی که برعلیه انسان ها صورت می گرفت دیگرامکان پذیرنبود که برای مدت طولانی به عظمت شبه الهی انسان باورداشت. به همین علت این ایده ازکرامت انسانی بنیان گذاشته شد که برای ساختن یک دنیای انسانی، دیگرنمی توان به یک موقعیت ویژه «عالی جناب گونه ی» انسان متکی بود، بلکه قبل ازهر چیزباید آسیب پذیربودن شدید اورا برجسته کرد.
وچرا حقوق بشروکرامت انسانی پس از سال ۱۹۴۵ با هم در نظر گرفته شد؟
دلیل این امروحشت ناشی ازجنگ جهانی دوم و تمامیت خواهی بود که جنایات وحشیانه درآن بحث حقوق بشروکرامت انسانی را بی نصیب نگذاشت. من این ایده را ازنویسنده آلمانی هرمان بروخ گرفتهام که فاجعه تاریخی اردوگاههای مرگ نازیها به ویژه باعث «بردگی کامل» انسان ها توسط حکومت توتالیتر شد. البته قبلاً برده هایی بوده اند که آزاد نبودند زیرا به معنای واقعی کلمه به شخص دیگری تعلق داشتند. اما سرنوشت کسانی که با مهر«بی ارزش» به اردوگاههای کاراجباری فرستاده وازآنجا هم مانند زباله دور ریخته می شدند، ازنظر کیفی متفاوت بود: تنها این نبود که این افراد آزاد نبودند، بلکه به شیوهای عمیقاً وحشیانه تحقیرشده وبا آنها مانند حیوان رفتارمی شد.
به سلب آزادی برده وار، بُعد جدیدی ازرفتارغیرانسانی وتحقیرانسان نیزاضافه شد. برای متوقف ساختن آن، باید کنسپت مناسبی جستجو می شد که برخلاف مفاهیم آزادی یا برابری که درآن زمان لیبرالیسم درغرب و سوسیالیسم درشرق آن را از نظر سیاسی تصاحب کرده بودند، بکار گرفته می شد. کرامت انسانی آن مفهومی بود که تا به حال بکار گرفته نشده بود وتوانست خود را به عنوان یک نوع کنسپت مفهومی جدید، ارائه کند. این پیوند جدید حقوق بشروکرامت انسانی نه تنها انقلابی درحقوق بینالملل و قانون اساسی بوجود آورد، بلکه این پیوند چنان موفقیتآمیزبود، که امروزه تفکیک این دواصطلاح یا مفهوم ازیکدیگر تقریباً غیرممکن به نظر میرسد.
از سال ۱۹۴۵ ، حقوق بشراین هدف را تعقیب می کند که به ضعیف ترین افراد، مانند افرادی که از جنگ یا تبعیدویا فقرفرار می کنند، برای داشتن یک زندگی انسانی مناسب و معمولی یاری برساند.
امروزه فعالان و سیاستمداران ترجیح می دهند یشتراز آزادی و برابری صحبت کنند. آیا بهترنیست ما ترجیحا در مورد کرامت انسانی صحبت کنیم؟
بحث برسراین یا آن نیست. من رابطه بین برابری، آزادی و کرامت انسانی را تا حدودی متفاوت از آنچه در گذشته درک میشد تعریف میکنم: ایده برابری را باید به عنوان مساله ای درک کرد که همیشه بعنوان پایه واساس همه ملاحظات پیرامون حقوق بشروکرامت انسانی بوده است. این غیرممکن است که به طورمفهومی در مورد حقوق بشر یا کرامت انسانی فکرکنیم بدون اینکه قبلاً فرض نکرده باشیم که همه انسان ها به عنوان« انسان» برابرندوارزشی یکسان دارند. از این نظر، من معتقدم که ایده برابری همه انسانها پیش فرض اجتناب ناپذیرحقوق بشر و کرامت انسانی است. برخلاف آن، آزادی اگرچه خیلی مهم است اما تعیین کننده ی همه ی ابعاد مهم حقوق بشروکرامت انسانی محسوب نمی شود. آزادی قطعا بخشی ازیک زندگی آبرومندانه وبا کرامت انسانی است، اما یک زندگی آبرومندانه و با کرامت چیزی فراترازفقط ، آزادی است.
این فراتر چیست؟
دراینجا می توان به مارکس و تحلیل اواز کارمزدی مدرن فکرکرد که بر اساس آن پرولتاریا به دوشکل آزاد است: از یک سو، او دیگر یک رعیت نیست، وظاهراً می تواند کار خود را آزادانه انتخاب کند، اما از سوی دیگر، اوهمچنین فاقدسرمایه است و بنابراین مجبوراست نیروی کار خود را بفروشد که این او را در یک رابطه وابستگی مجدد قرار می دهد . بنابراین، درسیستم سرمایه داری، مردم - در آزادی - وارد روابط و مناسبات کاری می شوند که درآنها گاهاهنوزو (در کشورهای در حال توسعه هنوز هم) بطورروزانه ستم دیده و بی حرمت وخوار وتحقیرمی شوند. زندگی شرافتمندانه به معنای چیزی فراترازآزادی اولیه است، یعنی آگاهی داشتن ازاینکه هرانسانی ازطرف دیگران به عنوان یک انسان برابرباید به رسمیت شناخته شده وبا احترام با آنها رفتار شود. ازاین نظر، اشکال خاص واساسی ازآزادی شرط لازم وضروری اما هنوزشرط کافی برای یک زندگی شرافتمندانه وبا کرامت نیست.
پرسش اینجاست آیا کرامت انسانی صرفاً براساس ادراکات ذهنی ماست که تحقق می یابد یا اجازه می دهد که درمورد آن قضاوت عینی کرد؟
این سؤال بسیار دشواری است، زیرا دراینجا لازم است نگرشهای ذهنی قابل درک و ادعاهای واقعی عینی را، با هم پیوند دهیم. به خصوص زمانی که کرامت انسانی به طور قانونی تعریف شده وقابل پی گیری و قابل اجرا باشد. اگرما به عنوان مثال به بحث دولت رفاه درمورد درآمد شهروندان فکرکنیم، قانونگذار پیش بینی می کند که میزان حقوق پرداخت شده بایدباایده حداقل، سطح معیشتی مناسب، اندازه گیری شود. بنابراین دولت بااین وظیفه روبروست که نه تنها زندگی با کرامت انسانی را تعریف کندبلکه آنراازنظردرآمد زایی نیزامکان پذیرسازد. با این حال، بسیاردشواراست که برای اجرای آن بتوان روشی مناسب یافت.اینکه چگونه وبا چه معیاری می توان سنجید، که با مردم به طور برابر و انسانی وشرافتمندانه رفتار شده است؟ قطعاً پاسخ قطعی وجود ندارد. با این حال اگر قرار است کرامت انسانی مفهومی قانونی و قابل اجرا شدن بیابد، باید بارها و بارها این تلاش صورت گیرد. درآخرنیز، مهم است که ازخود افراد آسیب دیده ازفقر بپرسیم: که در مورد زندگی خود چه احساسی دارند، تا سپس بتوانیم آن را با تعاریف موجود ازمفهوم موجوداز کرامت، مقایسه کنیم.
آیا می توان در مورد کرامت مجادله کرد؟ ودو نظر متفاوت داشت؟
بله، وقت آن رسیده است که دوباره وازنو، با هم و از نظر سیاسی، در مورد اینکه زندگی با کرامت انسانی به چه معناست، بحث کنیم.. این را می توان در تاریخ حقوق بشر نیز جست وجو کرد که درآن همواره در مورد محتوای دقیق حقوق بشر اختلافاتی وجود داشته است. بند های حقوقی جدید ی به آن اضافه شده و بندهای حقوقی که دیگرکارآیی نداشته اند، حذف شده اند. علاوه بر این، یک مناقشه بین فرهنگی در مورد ایده های کرامت انسانی و حقوق بشر وجود داشته وهمچنان نیزوجود خواهند داشت.
نظریه پردازان پسااستعماری انتقاد می کنند که حقوق بشریک ابزارایدئولوژیک سیاست جهانی امپریالیستی معتلق به غرب است. موضع شما در مورد این نظر چیست؟
باید بین دو نوع نقد نسبی گرایی پسااستعماری یا فرهنگی تمایز قائل شد: من تا حدودی با نسخه ضعیف تری از نقد جهان شمولی حقوق بشرهمراهی می کنم. این نظریه شکایت دارد که سبک سازی تاریخی حقوق بشربه عنوان یک مفهوم غربی، تأثیرات مهم فرهنگ ها و فرآیندهای غیرغربی را کاملاً به حاشیه می برد و نادیده می گیرد. به همین ترتیب این مهم است که، روایتهای متضاد با روایتهای جریان اصلی پذیرفته شودتا درنتیجه توسعه حقوق بشرباتاریخی پیچیده را امکان پذیرسازد. از سوی دیگر، نسخه رادیکالتر نقد پسااستعماری ادعا میکند که حقوق بشر یک اختراع غربی است که برای سرکوب بقیه جهان طراحی شده است. به نظر من این انتقاد کاملااغراق آمیزوبی معنی است. این برداشت نه تنها چشمش رابراین واقعیت می بندد که رد ادعاهای حقوق بشری هنوزبرای دفاع از رژیم های خودکامه به کار می رود، بلکه کسانی را هم که تحت تأثیر نقض حقوق بشر قرار دارند ازمهمترین ابزارانتقاد و مقاومت، محروم می کند.
اما آیا سرنوشت افرادی که در کمپ پناهندگان «موریا » هستند که در واقع هیچ حقی ندارند، ثابت نمی کند که این ایده آل هیچ قدرت و تاثیری ندارد و در نهایت یک توهم باقی می ماند؟
هم بله وهم نه. اگرکسی ازایده حقوق بشر پیروی می کند، باید فورااین اردوگاه را منحل کند وپناهندگان ساکن آن را در سراسر کشورهای اروپایی تقسیم کند. با این حال، درتحلیل انتقادی،تمایز بین دو سطح مهم است: اول ازهمه، باید تأکید کرد که همه دولتهای درگیراین اردوگاه درحال حاضرخود ازناقضین حقوق بشرهستند. اما درعین حال باید دید که حقوق بشراین فرصت را نیزبه ما می دهد که دقیقاً این وضعیت نامناسب را با مفهوم عینی آن، نقد وناقضین آنرا متهم کنیم. بنابراین شما بخشی از مشکل نیستید، بلکه راه حل آن هستید. مشکل واقعی این است که حقوق بشرباید توسط کسانی اجرا شود که هم زمان قدرت نقض آن رانیزدارند. علاوه بر آن همواره بین ادعای حق حاکمیت ملی کشورهای اتحادیه اروپا و تک تک اعضا ء آن تنش وجود دارد..
آیا دولت جهانی را راه حلی برای این معضل می بینید؟
خیرمن درکتابم از چیزی دفاع می کنم که کانت زمانی آن را "جامعه فدرال ملل" می نامید.
ایده دولت جهانی این هدف را دنبال می کند که دولت های ملی به مرورزمان منحل شوند و به تدریج یک جمهوری متمرکز جهانی پدید آید. این ایده به دلیل مختلف مشکل ساز است: اول، به دلیل نقص های عملکردی آن. چگونه یک حکومت جهانی می تواند با انسجام کامل، بدون مقاومت در برابر قوانینی که وضع می کند تا آخرین گوشه این جهان با نظارت بر اجرای آن قوانین حکومت کند؟ تصورش سخت است. همچنین به نظر من این مسله غیرواقعی به نظر می رسد که دولت های ملی هرگزبا ازدست دادن قدرت وانحلال خود موافقت کنند. علاوه براین، این خطر بزرگ وجود دارد که دولت جهانی خود به یک استبداد تبدیل شده و تمامیت خواه شود. دراین صورت هیچ راه گریزی برای گروه هایی که تحت تعقیب هستند وجود نخواهد داشت. ازسوی دیگر، می توان گفت ایده کانتی جامعه فدرال ملل، همانطورکه می بینیم تا حدودی درسازمان ملل متحد تحقق یافته است، که درمرکزایده آن همزیستی برابرکشورهای ملی مستقل قراردارد. آنها گرد هم می آیند تا به طورمشترک ودرکنارهم اهداف مرکزی مهمی را که به تنهایی نمی توانند به آن دست یابند با رای زنی وهماهنگی وهمکاری با هم به آنها دست یابند. جامعه ملل تنها وظیفه تضمین حفظ صلح بین المللی و حمایت ازحقوق بشر را برعهده نخواهد داشت، بلکه وظیفه ارتقای یک روند جهانی دموکراتیزه شدن را نیز باید به پیش ببرد. من متقاعد شدهام که یک صلح جهانی دائمی که با حقوق بشرسازگارباشد، تنها براساس دموکراسیهایی که نسبتاً به خوبی کارمیکنند، میتواند به دست آید.
سازمان ملل اغلب درمواجهه بابحران ها ناتوان به نظر می رسد واین تنها شامل بحران اوکراین هم نمی شود. سازمان ملل باید برای مقابله با این ناتوانی چگونه اصلاح شود؟
نقطه شروع بازگشت به سه هدفی است که ذکر شد. علاوه براین، سازمان ملل باید گزینه های نظارت و تحریم بین المللی بیشتری را دراختیارداشته باشد تا بتواند بردولت ها برای رعایت حقوق بشرفشاربیاورد. برای این منظور، صلاحیت کیفری بینالمللی باید تا حد زیادی گسترش یابد تا واقعاً بتوان انواع نقض حقوق بشررا بررسی کرد. علاوه براین، حق وتودرشورای امنیت باید ازبین برود، زیرا نه تنها با ایده اتحاد کشورهای دارای حقوق مساوی ناسازگاراست، بلکه مانع اجرای حقوق فردی ومجازات مرتکبین نیزمی شود. ما این را با توجه به جنگ وحشتناک دراوکراین می بینیم. باید همه کشورها قدرت و حق برابرداشته باشند. وبرای اینکه احکام آن درحوزه قضایی نیزاجرا شوند، در نهایت ما به یک نیروی پلیس جهانی که دارای قدرت اجرایی باشد، نیاز داریم.
_____________________
آرند پولمن درحال حاضر به عنوان استاد اخلاق و فلسفه اجتماعی دررشته مددکاری اجتماعی دردانشکده سالومون برلین تدریس می کند. کتاب جدید او «حقوق بشر و کرامت انسانی: درباره معنای فلسفی یک پروژه انقلابی» سال گذشته توسط انتشارات زورکمپ، منتشرشده است.
فردریش وایس باخ در دانشگاه هومبولت برلین، دانشگاه ساپینزا ی روم و دانشگاه لومیر لیون ۲ در رشته فلسفه و موسیقی شناسی تحصیل کرده است. از سال ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۳ در مؤسسه علوم اجتماعی در دانشگاه هومبولت در برلین تدریس می کند. ودر سال 2023 در دانشگاه Westfälische Wilhelms-Universität Münster
بعنوان عضو پژوهشی برگزیده شده است. او به عنوان نویسنده آزاد نیزبطورمرتب برای مجله فلسفه مقاله می نویسد. و ازبنیانگذاران و مدیر انستیتوی هرج ومرج می باشد.
انستیتوی هرج ومرج تشکیلاتی است برای اجرای سخنرانی های علمی و فرهنگی در مورد مساءل ومشکلات مختلف اجتماعی وسیاسی. این موسسه توسط فریدریش وایس باخ و مریم ندیمی امین در سال ۲۰۱۶ پایه گذاری شده است.
این مقاله در شماره جدید
آوای تبعید نیز چاپ و منتشر شده است