تاریخ با آگاهی بر رویدادهای کوچک جان میگیرد. این رویدادها گاه به تنهایی چنان کوچک و بیارزش جلوه میکنند که خواننده فکر میکند، به کار تاریخ و پژوهشگر آن نمیآید. در آگاهی بر همین رویدادهای کوچک است که گاه بخشی از تاریخ بازنویسی میشود.
برای نمونه؛ در تاریخ معاصر ایران، در پی کودتای ۲۸ مرداد، همه از این رویداد تاریخی به عنوان کودتایی آمریکایی یاد میکردند، بیآنکه اسنادی کافی در دست داشته باشند. سالها بعد با انتشار بخشی از اسناد وزارت خارجه آمریکا و انگلیس، آشکار میگردد که این دو کشور در همراهی و همگامی باهم، نه تنها فکر کودتا، تدارک هزینه نظامی آن را نیز برعهده داشتهاند. با انتشار این اسناد است که کار بازنویسی کودتای 28 مرداد در تاریخ معاصر ایران آغاز شد. در این شکی نیست که با انتشار اسنادی دیگر، روند بازسازی ادامه خواهد یافت.
با کشف همین سندهای به ظاهر کوچک و بیاهمیت است که تاریخ هر روز روشنتر از پیش نوشته میشود. در واقع در کار نوشتن تاریخ، آن تاریخنویسی موفق است که حدس و گمان برکنار گذاشته، بر سندهای بیشتری استناد کند.
تاریخنویسی در کشورهایی استبدادزده و حکومتهایی ایدئولوژیک، مشکلی دیگر نیز به همراه دارد. در این کشورها تاریخ باید همیشه به نفع حاکمیت نوشته شود. نمودهایی از اینگونه تاریخنویسی را در کشورهایی چون اتحاد شوروی و جمهوری چین دیدهایم. در ایران نیز همیشه چنین شکلی از تاریخنویسی حاکم بوده است. برای نمونه در تمامی تاریخ رسمی کشور در زمان خاندان پهلوی، شاه تاریخساز بوده است. به زمان محمدرضا پهلوی پنداری در این کشور نه مصدقی نخستوزیر بوده و نه حزبی مخالف حضور داشته است. تمامی مبارزات نیروهای دمکرات و آزادیخواه نیز از صفحههای تاریخ حذف شدهاند تا در نبود آنها افکار داهیانه شاه در کار کشورداری نمود داشته باشد. در چنین روندیست که سالها مبارزات زنان به راه آزادی و برابری و یا مبارزات دهقانان و کارگران به راه یک زندگی بهتر، از تاریخ حذف میشوند تا در "انقلاب سفید" نمودی شاهانه داشته باشند.
جمهوری اسلامی نیز در ژرفش همین فرهنگ از تاریخنویسی گام برداشت و تاریخی نوشت که آغاز آن پانزدهم خرداد سال ۱۳۴۲ بود. در این تاریخ اسلام و روحانیت به عنوان نماد نیروهای خیر در برابر نیروهای شّر که گاه شاه است و گاه "چپ"ها و گاه نیز دشمنانی چون غرب و آمریکا قرار میگیرد.
در همین روند و چنین فرهنگی است که سازمانهای سیاسی نیز پیوستهایام میکوشند بخشهایی از هستی اجتماعی خود را از تاریخ خویش حذف کنند. از آنجا که فرهنگ نقد نداریم و آن را تجربه نکردهایم، در هر خطا خیانت کشف میکنیم، نقد برنمیتابیم و حذف آن دیگر را هدف قرار میدهیم. در این راستا و بر چنین بستریست که کوشیده میشود چشم بر رویدادهای ناخوشآیند و بحثبرانگیز بسته شود. در کار تاریخنویسی نیز تنها به آن بخشی بها داده میشود که بتوان از آن استفاده ابزاری کرد و در تبلیغات بهره برد.
با چنین پیشینهای، با نگاه به تاریخ، مشکل بتوان اثری شخصی و یا حزبی و سازمانی در نقد عملکرد خویش یافت که به کار پژوهشگر این عرصه آید. و اینجاست که باید سپاسگزار آنانی باشیم که میکوشند صداقت خویش را جانمایه تاریخ کنند و از آن پشتوانهای بسازند برای نسلهای بعدی. در واقع نیز؛ آنگاه که گذشته نامعلوم باشد، چه آینده روشنی را میتوان بر آن بنا نمود.
"از وحدت تا فروپاشی- اسنادی از اختلافات درونی حزب رنجبران ایران" کتابیست ویژه در راستای فاشگویی تاریخ. این اثر را باقر مرتضوی در ۵۵۰ صفحه فراهم آورده تا نوری بتاباند بر گذشته حزبی که خود زمانی از مسئولان آن بوده است. این حزب که در سال ۱۳۵۸ از وحدت چند سازمان در تهران، "با الگوبرداری از چین، تئوری سهجهان را به عنوان یکی از اجزای اصلی خطمشی عمومی خود در مبارزه علیه دو ابرقدرت تعیین نمود"، بنیان گرفت و آغاز به کار کرد. وحدت اما دوام نیافت و حزب به "علت کشمکشهای درونی و رشد اختلافات به ظاهر لاینحل"، بیش از دو سال نتوانست به فعالیت خویش ادامه دهد. نتیجه آنکه؛ در پی سرکوبهای جمهوری اسلامی، به همراه دیگر نیروهای مخالف، به مقابله با رژیمی برخاست که خود در آغاز از پشتیبانان آن بود.
حزب رنجبران در گرگان، در میان عشایر فارس و کردستان به مقابله مسلحانه در برابر جمهوری اسلامی برخاست. در هر سه مورد شکست خورد و عدهای از نیروهایش کشته و یا بازداشت شدند. باقر مرتضوی با علم بر نادانی و ندانمکاری رهبری حزب و عدم شناخت از موقعیت موجود، بیآنکه به نقد و تحلیل رفتار آنان بپردازد، اقدام به انتشار اسناد و مدارکی نموده است که بر تصمیمگیریها و اقدامها نظر دارند؛ "اسناد جمعآوری شده در این کتاب، بدون هیچ تحلیل و نظری منتشر میشوند تا در آینده مورد استفاده مورخین و پژوهشگران تاریخ ایران و به ویژه تاریخ جنبش چپ ایران، قرار گیرد."
خطمشی حزب رنجبران نیز همچون بیشتر سازمانهای دیگر، با یورش روزافزون ارتجاع حاکم، رنگ باخت. در سردرگمیهاست که نبرد مسلحانه در دستور کار حزب قرار میگیرد. و در ادامه همین سردرگمیهاست که مقاومتها به خون مینشینند؛ "این مبارزه نیز جز شکست نتیجهای به همراه نداشت." در اسفند سال ۱۳۶۱ عده زیادی از اعضای حزب بازداشت میشوند و "این خود سبب تشدید اختلافات درونی شد." کردستان به عنوان آخرین سنگر حزب پناهگاهی میشود برای بازماندگان آن که به خود آیند و گذشته را بازبینند و برای آینده تصمیم بگیرند.
پس از هر شکست، همه دنبال مقصر میگردند. شکستها در تاریخ احزاب همیشه آغاز انشعابها بوده است. از حزب رنجبران نیز در پی شکستها، دیگر چیزی برجا نماند. آنانی که زمانی با شور و عشق و به "رفاقت" گردهم آمده بودند تا فردایی زیبا بیافرینند، به مقابله باهم برخاستند، در برابر هم قرار گرفتند و هر یک راهی دیگر برای ادامه هستی برگزید. از بازماندگان تنی چند با همان نام، به زندگی حزبی خویش ادامه دادند.
باقر مرتضوی در پیشگفتار کتاب مینویسد که در کار تدوین این کتاب، به جستوجو در گذشته خود، نخست به انگیزه کشف خویش در تاریخ این حزب بوده است و اینکه چرا آن همه شور در طی چند سال به خون نشست و شورآفرینان دیروز چرا در اکثریت خود، دیگر نمیخواهند به آن زمان بازگردند و حقیقت را نه تنها بر خویش، بر تاریخ روشن گردانند؛ "اسناد منتشرشده در این کتاب حاصل سالها جستوجوی من در راه شناخت بهتر حزبی است که سالها در آن فعالیت میکردم." او تأکید میکند که نتوانسته به تمامی اسناد دست یابد و این در حالیست که میداند کسانی چنین اسنادی در اختیار دارند ولی نمیخواهند آنها را به قضاوت هم که شده، به تاریخ بسپارند. به نظر او "بسیاری از این نوشتههای به ظاهر بیاهمیت بخشی از تاریخ چپ ما هستند و تاریخ را نمیتوان نادیده گرفت. ما همان بودیم که در این اسناد دیده میشود. نمیتوان با عقل امروز دیروز را محکوم کرد ولی میتوان با منطق تاریخ و نگاهی تاریخی به انتقاد از آن برخاست."
این البته واقعیت تاریخ است که هر گوشه از آن را کسی خواهد نوشت و از در کنار هم گذاشتن همین تکهپارههاست که تاریخ نوشته میشود. بر این اساس میتوان گفت که تاریخ با انتشار هر سند و مدرکی نوتر و کاملتر میشود و همیشه در حال بازنویسیست. ارزشمندی اسناد این کتاب نیز در همین است، در اینکه به راه پژوهش، دستمایه کار پژوهشگر میشود و میتواند نوری باشد بر گوشههای تاریک تاریخ.
باقر مرتضوی به درستی یادآور میشود که؛ "فاجعه انقلاب آنجا خود را نشان داد که دریافتیم که بنیان شکست پیش از آنکه در ارتجاع حاکم خانه داشته باشد، در ناآگاهی ما ریشه دارد... ما از تئوریهای چینی و روسی و دهها تئوری کج و معوج آن سوی مرزها...مذهب ساخته بودیم و میخواستیم با این مذهب ناشناختهی خود به جنگ مذهبی برویم که خمینی میخواست بر کشور جاری گرداند. ما از مذهب خمینی هم چیزی نمیدانستیم؛ نه آثارش را خوانده بودیم و نه از قدرت و نفوذ آن در جامعه اطلاع داشتیم."
حادثه نیز در چنین بزنگاهی و چنین بستری رخ داد؛ شاه میخواست به راه مدرنیته، در رسیدن به "تمدن بزرگ"، "از ابزار مدرن استفاده کند"، بی آنکه بداند، این کار ممکن نیست و "آزادیهای فردی و اجتماعی و دمکراسی نیز لازمه آن است." در این روند است که خفقان و سانسور دامن میگستراند، فعالیتهای صنفی و سیاسی ممنوع میشوند، فقر و بیکاری و حاشیهنشینی جامعه را در بر میگیرد. در اعتراض به چنین موقعیتیست که نسل جوان عصیانگر میشود. بخشی مبارزه مسلحانه علیه رژیم آغاز میکنند و از جان خویش به راه سعادت خلق میگذرند.
انقلاب حاصل چنین موقعیتی بود و در این موقعیت نه تنها افکار جهانی امکان نشر در کشور نداشت، قانون اساسی کشور نیز در شمار کتابهای ممنوعه بود. مسخره اینکه در فضای بازی که روحانیت امکان برپایی مسجد در هر گوشه از کشور را داشت و در این راه از حمایت دولت برخوردار بود، توضیحالمسائل خمینی نیز در شمار آثار ممنوعه بود.
سال ۵۷، با سقوط رژیم پهلوی، دورانی آغاز شد که سازمانها و احزاب سیاسی سر برآورند و فعالیتهای صنفی و سیاسی را تجربه کنند. عمر این دوران دوام نداشت و دگربار فصل سرد سیاسی آغاز شد. در این فضای سرد، ارتجاع حاکم از یک سو بر مخالفان یورش آغاز کرد و از سوی دیگر همین سازمانها، از درون و بیرون، به جان هم افتادند.
"از اتحاد تا فروپاشی" نیز گوشهای از همین تاریخ است؛ تاریخی که جمهوری اسلامی کشتار مخالفان آغاز میکند و مخالفان نیز در چنین شرایطی، در ندانمکاریها و نبود تجربه، به جان هم میافتند. ارزش این کتاب نیز در همین است. اینکه از آن تجربه چه درسی برای ادامه مبارزه آموختهایم.
باقر مرتضوی بر این نظر است که انتشار چنین اسنادی لازم است؛ هم به کار تاریخ میآید و هم درسی میشود برای ادامه مبارزه. عدهای در این راستا از انتشار این اثر استقبال کردهاند و این استقبال تا آن اندازه بود که در اندکزمانی "چاپ دوم" آن لازم آمد. در این میان کسانی اما اسناد منتشرشده در این اثر را برنتافتند و در فضای فکری خویش، انتشار آن را مضرّ برای جنبش و حزب رنجبران برشماردند. برای نمونه محسن رضوانی که سالها دبیر اول "سازمان انقلابی حزب توده ایران" و سپس "حزب رنجبران ایران" بود، با نام مستعار دیلم، در سایت حزب رنجبران، با عنوان "دشمنان ناکام ما" نقدی بر این کتاب نوشته و به اعتراض با انتشار این اسناد برخاسته است. در این نقد باقر مرتضوی در شمار "دشمنان" متهم است که این اسناد "شخصی" را که «برای انتشار بیرونی نبوده است» منتشر کرده است. باقر مرتضوی متهم است که «مرام اخلاقی» به کنار نهاده و برغم مخالفت آقای دیلم به انتشار آنها اقدام کرده است. مهمتر اینکه باقر مرتضوی متهم است که این اسناد را که به گفته آقای رضوانی، مایملک شخصی شخص اوست و او آنها در خانه کسی به امانت گذاشته بوده، به سرقت برده است. (البته این اتهام واقعیت ندارد و باقر مرتضوی در پیشگفتار کتاب منابع خویش را برشمرده است). باقر مرتضوی متهم است که «با چه حقی نامههای درونی یک تشکیلات مخفی را با تمام مخالفت رفقای حزب رنجبران ایران در انتشار آنها، منتشر کردهای؟»
آقای دیلم سرانجام از باقر مرتضوی به عنوان ادامهدهنده راه محمود نادری، از نویسندگان وزارت اطلاعات رژیم، نام میبرد که کتابی با عنوان "مائوئیسم در ایران" منتشر کرده است و در آن کتاب یادآور شده که «از حزب رنجبران داستانی بیش باقی نماند، تو گویی که این حزب هرگز نبود.»
من قصد پرداختن به نوشته آقای دیلم را ندارم، فقط دوست دارم از ایشان بپرسم که سند چیست؟ چرا انتشار آن مهم است؟ چرا اسناد این کتاب بعد از گذشت چهاردهه هنوز نباید منتشر شوند؟ آیا برای انتشار یک سند تاریخی اجازه لازم است؟ آیا اسناد حزبی شخصی هستند؟
در جهان امریست رایج که کسانی پس از سالها فعالیت در حزب، سازمان و ما یا گروهی، آنگاه که احساس میکنند بیش از این توان همیاری، همفکری و همراهی با آن بنیاد را ندارند، با کنارهگیری خویش از آن گروه، به زندگی خود در مسیری دیگر ادامه میدهند. در این میان اما کسانی یافت میشوند که با احساس مسئولیت به نقد آن میپردازند. این نقد در واقع بازبینی و بازشناسیست؛ اینکه گذشته و رفتار پیشین بازنگری شود، حداقل اینکه شاید به کار دیگران و یا نسل بعدی آید. این رفتار را در عرصه جهانی، هزاران متفکر در هستی اجتماعی خویش پیش گرفتند و کار ارزشمند آنان از زندگی اجتماعی و تجربه شخصی، امروز منبعیست معتبر در تاریخ و هستیشناسی انسان. در تاریخ و فرهنگ هر کشوری میتوان چنین نمونههایی یافت. این نوشتهها به عنوان اسنادی معتبر، به اندک زمانی شخصی بودن خود را پشت سر میگذارند و به گوشههایی از تاریخ تبدیل میشوند.
باقر مرتضوی نیز همین کار را کرده است. او که به زحمت فراوان، با صرف سالها کار و جستوجو، این اسناد را یافته است، با صمیمیتی بیپایان آنها را به نفع جنبش، برای پویندگان تاریخ، منتشر کرده است. آنان که کار تاریخپژوهی پیش بردهاند، ارزش این اسناد را به خوبی میدانند. این صمیمیت را میتوان در این نکته نیز پی گرفت که او خود را وامدار یارانی میداند که سالها باهم مبارزهای مشترک را پیش بردهاند و این یاران امروز دیگر زنده نیستند تا آن گذشته را بازنگرند.
باقر مرتضوی این کتاب را به جانباختگان حادثه گرگان، به آن جانهای عزیزی تقدیم کرده است که جمهوری اسلامی قاتل آنهاست. این افراد کسانی هستند که در ناآگاهی رهبران سازمان، در نبردی نابخردانه در برابر جمهوری اسلامی جان خویش را از دست دادند. امروز دیگر کسی از این افراد نامی بر زبان نمیآورد. پنداری نه انسان، بلکه یک نام بودهاند. مرتضوی خواسته است به این نامها هویت ببخشد تا حزب رنجبران را نه در برابر نامهایی صرف با عنوان "شهید"، بلکه انسانهایی که عاشق زندگی بودند، قرار دهد.
در تاریخ چه بسیار کسان که پس از به نقد کشیدن رفتار حزب و یا سازمانی که زمانی به آن وابسته بودند، با عنوانهایی چون "خائن"، "وازده"، "نادم"، "بریده" و... نام برده میشوند. در این راستاست اتهام "دشمن" و همکار جمهوری اسلامی که از سوی رفقای سابق باقر مرتضوی در سامانه رنجبر، ارگان حزب رنجبران ایران به او ارزانی داشتهاند.