logo





گستاخی تاریخی در مرز بندی با سلطنت و ولایت

يکشنبه ۲۷ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۶ آپريل ۲۰۲۳

دکتر رضا راهدار

reza-rahdar.jpg
نامه ای سر گشاده به تمام روشنفکران و اندیشمندانی که دغدغه آزادی و شرافت انسانی دارند

به بیان شاملو گرامی «روزگار غریبی است نازنین»

نیچه بزرگ گفت « آن كس كه به گونه اي ژرف به جهان نگريسته باشد، بی ترديد می داند چه حكمتی در سطحی بودن انسانها نهفته است. اين غريزه حفظ خويشتن است كه به او می آموزاند، سطحی، آسان نگر و دروغين باشد».

فردوسی بزرگ سروده بود: «به یزدان که گر ما خرد داشتیم........ کجا این سرانجام بد داشتیم»

می گویند انسان به میزانی که به آگاهی و خود آگاهی می رسد «انسان بودن» خویش را درک و ضرورت آزادی را لمس می کند. «غریزه حفظ خویشتن» انگیزه تمکین آدم می شود و او را وادار به تسلیم و دروغ می کند. بدین گونه است که «آدم» تحت نظام می شود و بودن خویش را در راستای زیست «قدرت» حاکم توجیه می کند. سلطه و استبداد هزاران ساله در تاریخ و فرهنگ ما بزرگترین سد و مانع رشد و نمود انسانی در این سرزمین بوده است. ما هرگز فرصت تاریخی برای درک و عظمت قدرت «فردی» و جمعی خویش را نداشته ایم. سرشت و سرنوشت ما با «سلطان» و «مصلح» و «فرشته» و یا «منجی آسمانی» بافته شده است. به بیان ساده تر ما با فرهنگ «من آنم که رستم بود پهلوان» پرورش و تربیت شده ایم. ناپلئون هیل (نویسنده دارای سبک آمریکایی) گفته بود «اگر باور داشته باشی كه می توانی، بی شك می توانی». ولی ما هرگز با چنین باوری پرورش نیافته ایم.

این نوشته قرار بود در راستای پرسش های اصولی از آقای رضا پهلوی ادامه یابد ولی از آنجاییکه ایشان و اطرافیان زیادی ذوق زده و آنتنی شده و با جمع خود برای همه چیز و همه کس حرف و نظر دارند، آنرا خطاب به همه روشنفکران و اندیشمندان انتشار می دهم.

آیا زمان آن نرسیده است که یکبار برای همیشه با گستاخی و شهامت با نظام های استبدادی و سلطه گر (شاهنشاهی(سلطنت سکولار یا مذهبی) و شیخی (ولایت فقیه) مرز بندی کنیم. ما را چه شده است که پس از هفت هزار سال تاریخ و تشکیل امپراطوری های بزرگ و تجربه حکومت های قبیله ای و طوایفی هنوز نتوانسته ایم همانند یک ملت متمدن پایه های یک حکومت جمهوری و مردم سالار پایدار را پی ریزی کنیم؟ چرا پس از گذشت صد سال از انقلاب مشروطه هنوز سر استبداد و یگانه سالاری و دیکتاتوری فردی چانه زنی می کنیم(دیکتاتور همان دیکتاتور است، چه اصلاح طلب باشد چه مستبد. نه به استبداد و دیکتاتوری در بتن فرهنگ و ادبیات ما نهفته است. زیر بار ستم نمی کنیم زندگی شعار امروزی نیست) ؟‌ آیا مشکل اساسی امروز ما بزرگ نمایی خدمات شاهان پهلوی و مقایسه جنایات و خیانت های نظام ولایت فقیه با سلطنت پهلوی است؟ آیا می توان سنگینی جنایات رژیم جمهوری اسلامی را با سبکی «جنایات» پهلوی مقایسه کرد؟ جنایت امری کمی نیست که آنرا با عدد و رقم آنالیز کرد. به ویژه اگر با سرنوشت کشور و ملت سرو کار داشته باشد. گره کور ما «استبداد» و «دیکتاتوری» و نظام های بر آمده از آنهاست. امروزه فریاد هر ایرانی آزادی خواه ،در کران تا کران ایران و تا هر کجا که یک ایرانی زندگی می کند، «مرگ بر دیکتاتور» و «مرگ بر خامنه ای» است. «آزادی» میوه ممنوعه ما شد، هر که ثمر آن را چشیده باشد از جهنم استبداد بیرون رانده می شود. به زبان عارف قزوینی «ملت ار بداند ثمر آزادی را .... بر کند ز بُن ریشه استبدادی را» . در این برهه حساس از تاریخ ما، باید هوشیار بود و «نان و تریبون» را به نرخ روز نخرید. ما به عنوان یک روشنفکر و یا اندیشمند باید به سرنوشت فردای مردم نظر داشته باشیم. اگر امروز ما این امر را برای خود و مردمان روشن نکنیم فردا به یقین در پیشگاه تاریخ و آزادی باید به اتهام «خیانت» پاسخ گو باشیم.

«دامن محبت را گر کنی ز خون رنگین---- می توان تو را گفتن پیشوای آزادی»
چه خوب شد که این نوشته به ایام نوروز رسیده است. یکی از کارهای نوروزی «خانه تکانی» است. بیایید در ایام خوش و شروع سال نیک تکانی به مغز و اندیشه خود بدهیم و با بهار و آغاز زندگی نو برای سرنوشت بهتر این مرز و بوم کهن پیمانی نو ببندیم. ایران را در آینه روشن فردا ببینیم و برای رهایی از شر ددان و دیوان متحد شویم.
شیخ بهایی مشهور گفته بود «حال متکلم از کلامش پیداست....از کوزه همان برون تراود که در اوست». قسمت دوم این بیت ضرب المثل مشهوری شده است که به طور عام و خاص از آن استفاده می شود. به زبان علمی و مهندسی ما می گوییم « یک سیستم مجموعه ای ازاعضای به هم پیوسته ایست که ماهرانه برای بازتابِ ویژه ای سازماندهی شده است (دانا میدوز- اندیشیدن در سیتسمها – ترجمه نویسنده). هر سیستم برای یک هدف خاص ایجاد (سازماندهی) می شود و بازده ویژه ای دارد. تفکر سیستمهایی ایجاب می کند تا یک سیستم را در کلیت آنچه هست ببینیم و المنت های آنرا در یک رابطه ای ارگانیک بررسی کنیم. تفکر سیستمهایی توانایی در نظر گرفتن چشم اندازهای چند گانه سیستم،‌ همگام با پیوستگی های درونی و تأثیر متقابل بین عناصر و قسمتهای آن است. اکنون با این دیدگاه به سیستم های سلطنتی و ولایی نگاه می کنیم.

سلطنت و ثمره آن

سیستم و یا نظام های سلطنتی (با توجه به عملکرد تاریخی آن) همواره با یک شخص قدرتمند شکل گرفته و متکی به آن بوده است (از پادشاهان ماد گرفته تا قاجار و پهلوی). در ضعف آن قدرت مطلق نظامش نیز سرنگون شده و جایش را یک قدرت مند دیگر گرفته است. به تاریخ ما نگاه کنید، امپراطوری با عظمت هخامنشیان (فارس) چرا و چگونه از بین رفت؟ چرا آن شوکت و عظمت باستانی نتوانست تداوم خویش را تثبیت کند؟ ساسانیان توانمند چگونه تاب و توان مقاومت در برابر مشتی «اعراب پابرهنه» را نداشتند؟ و چرا صفویان با آن درخشندگی از هم پاشید؟ و چگونه سلسله قاجار تن به مشروطه داد و چرا پادشاهان پهلوی از ایران فراری داده شده اند؟ چرا و چگونه خمینی توانست از آیت الله مذهبی و پدر روحانی به یک دیکتاتور یکه سالار و بی بدیل تبدیل شود؟ در این راستای پر فراز و نشیب کدام پادشاه و یا سر سلسله با انتخاب مردم بوده است؟ در کدام سلسله نوع نظام با انتخاب مردم صورت گرفته است؟ نقش قانون و پارلمان و مردم و انتخابات در آن نظام ها چگونه بود؟ کدام سلسله توانست پس از سرنگونی دوباره خود را باز سازی و باز گرد کند؟

در فرهنگ و ادبیات ما داستانها و حکایات زیادی از شاهان خوب و بد گفته شده است و ادبیات ما با پند و اندرز فراتر از تصور به حاکمان پر شده است. از شاهنامه گرفته تا حکایات سعدی و دیگر شعرا و نویسندگان بزرگ تاریخ ما.

«خبرداری از خسروان عجم ... که کردند بر زیردستان ستم
نه آن شوکت و پادشایی بماند..... نه آن ظلم بر روستایی بماند»
«بوستان، باب ۱، ص.۲۳۰»

از کتیبه ها و سنگ نوشته های پادشاهان آکد و آسوری و بابلی گرفته تا منشور معروف کوروش کبیر، همه جا صحبت از قدرت «خدایی» شاه و «تقدس» الهی اوست. کوروش از سوی «مردوک» انتخاب می شود و دست خدا را در پشت دارد!! «منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اَکد، شاه چهارگوشهٔ جهان». او فراتر از سایه خدا، فرامانش را از خدایان می داند و برای فرمانروایی بر همهٔ سرزمین‌ها آمده است. و البته که در «آن سرزمین» (بابل) صلح برقرار کرده‌است.

شاهان نه نماد وحدت ملی بلکه قدرت برتر و شمشیر زور برای همسان سازی و وحدت اجباری اقوام و ملیت ها و افراد بوده اند.

بررسی و درس آموزی از تاریخ شگفت انگیز ایران زمین کتاب جداگانه ای می خواهد که واردش نمی شوم. در این تاریخ شاهان و پادشاهان درخشانی سر بر آوردند و برای سربلندی قلمرو خویش (نه یک کشور و ملت) تلاش و کوشش کرده اند. بر عکس پادشاهان زیادی نیز بوده اند که بیشتر به قتل و غارت شهرت دارند تا آبادانی و عزت. ما به همان نسبت که از غارت گران تاریخ نفرت داریم باید از خدمات نیک و با ارزش بجا مانده حمایت و قدردانی کنیم.

تداوم و گستردگی حکومت های استبدادی سلطنتی در ایران زمین نمود و سرشت خویش را در فرهنگ این مرز وبوم کهن بجا گذاشته است. قدرت «مردانه» پادشاه با «خدا» پیوند خورده است. به او « فرّه ایزدی » داد و «سایه خداوند» بر زمین شد. سلطنت «حق‌الهی» یا «حکم خدا» لقب گرفته است و خلق خدا هرگز حق به چالش کشیدن آن قدرت را نداشته است. مردم در این فرهنگ و نظام کهن هیچگاه برای تعیین سرنوشت خویش تشویق و یا پرورش نیافته اند. در این دیدگاه مردم همواره «رعیت» بوده اند و «پادشاه» ارباب. فرمان برداری از شاه به «ایمان» مردم تبدیل شده است و نافرمانی «گناه کبیره» بود. «منِ» فردی نه تصور می شد و نه وجود خارجی داشت. وجود من در پناه قدرت «پادشاه» و «ارباب» تعریف و تبیین می شد.«من آنم که رستم بود پهلوان». فرهنگ «ارباب و رعیتی» و یا «ذلت پروری» تا مغز و استخوان این ملت نفوذ کرده است، از روابط خانوادگی گرفته تا نگرش به «زن» و دختر و استاد و شاگرد. در این نظام «دولت» حاکم مردم است نه خدمت کارش!!

مذهب و حکومت «ولایی»

زایش و پیدایش و گسترش مذاهب تاریخ شگفت انگیز خود را دارد که داستانش جدا از این ماجراست. در این نوشته من فقط به نقش و همیاری و همکاری مذاهب بزرگ با قدرت های برتر در ایران زمین اشاره می کنم. پادشاهان هخامنشی خود را برگزیده خدا و کارگزار او می دانستند و از همان رو نمایندگان و اربابان مذاهب اسباب قدرت آنها بوده اند.ادیان بزرگ مثل «زردشت» و «مانی» نقش چندانی در امپراطوی هخامنشی نداشتند. شاید برای اولین بار بود که «مذهب»، آیین زردشتی، با دربار ساسانیان گره خورد و «روحانیون- موبدان» زردشتی دارای نقش کلیدی در دربار ساسانیان شدند و سایه و پایه قدرت پادشاه شده بودند. دین رسمی دربار «زردشتی» شد و روحانیان زردشتی هم طراز حاکمان ساسانی شده بودند. وظیفه مشروعیت بخشیدن به نهاد سیاسی در عهده نهاد دینی بود (انحصار مذهبی). ، سرپرستی بزرگ‌ترین پرستش‌گاه زرتشتیان در نهاد دولت ادغام شد. ترکیب هماهنگ «دین و دولت». می توان گفت که شکل‌گیری سلسله ساسانی برآیند همکاری نیروی مذهبی موبدان و قدرت نظامی خاندان ساسانی بود. کریستن سن می نویسد «بدین‌گونه، اندیشه‌های سیاسی موافق فرمان‌روایان در چارچوب نگرش‌های مذهبی توجیه عمومی می‌یافت، به گونه‌ای که تئوریسین‌های ناموری همچون موبد «تنسر» و موبد «کرتیر» در روزگار پادشاهی اردشیر، شاپور یکم و دوم، وظیفه‌ی مهم گسترش و القای نگرش یگانگی دین و دولت را بر دوش گرفتند. اما با وجود این، پس از چندی، پیدایش اندیشه‌ی مانی و مزدک نشان داد که ساسانیان افزون بر بحران‌های سخت اجتماعی، به چالش‌های ژرف دینی نیز دچار شده‌اند. [کریستن سن ،۱۳۶۷: ص ۷۱-۷۵]. زرین‌کوب در این باره می نویسد«روحانیت فاسد و طماع و اشرافیت متجاوز و مغرور، هر روز در ایجاد نابسامانی‌ها بیشتر توفیق می‌یافت و هر روز در افزودن فاصله بین مردم و حکومت بیشتر جد می‌کرد. قدرت موبدان مخصوصاً با ضعف دولت افزونی می‌یافت و فساد و طمع پایان‌ناپذیر آن‌ها یأس کشنده‌یی را در بین عامه ترویج می‌نمود». آقای زرین کوب در ادامه می نویسد «از این حیث، فساد و تباهی طبقه روحانی ـ در کنار علل و عوامل دیگر ـ شرایط کشور را به آنجا رسانده بود که جامعه ساسانی قبل از آنکه از بیرون مورد تهدید واقع شود از درون آماده انفجار گشته بود». [عبدالحسین زرین‌کوب، تاریخ مردم ایران، جلد اول، ص ۵۳۷ و ۵۳۸]

با حمله اعراب و شکست ساسانیان تاریخ ایران به گونه ای دیگر شکل گرفت. امویان و سپس عباسیان با سیاق خلیفه گری برای بیش از دویست سال بر این سرزمین حکومت کرده اند ولی همواره درگیر نبرد و شورش و قیام های منطقه ای و قبیله ای بوده اند. هرچند «اسلام» ابزار دست خلفا شده بود ولی هرگز به یک نظام حکومتی یکدست تبدیل نشده بود. ایرانیان با ویژگی خاص خویش «اسلام» را از «اعراب» جدا کردند و سرانجام قدرت «اعراب» را پایان دادند. اما نبرد قدرت در ایران همچنان ادامه یافت و هر از گاهی قبیله ای جای قبیله دیگر را گرفت. از طاهریان و صفاریان و علویان و سامانیان به امپراطوی های غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهی رسیدیم و پس از چند حکومت های کوچکتر و محلی صفویان قدرت برتر را بدست گرفتند. در تمام این دوران تا پیش از صفویان، مذهب (اسلام) بیشتر در نقش راهنمای عمل بود و حکومت مذهبی یکدست وجود نداشت. هرچند بغداد تا پیش از حمله وحشیانه مغول قطب علم و تجارت و پایتخت فرهنگی جهان اسلام شده بود ولی شیعه و سنی تضاد اصلی جامعه نبودند. هرچند سلطان محمود غزنوی شیعه کشی را رسمی کرد. که با روی کار آمدن شاه اسماعیل صفوی انتقام آن از مردم شوربخت سنی مذهب گرفته شد.

شیعه از زمان صفویه به مذهب رسمی کشور در آمد و مبلغان و «علمای» فراوانی از اطراف و اکناف به دربار صفوی آورده شدند تا خلعت ولایت بر قامت شاهان صفوی بپوشند. از آن پس امامان شیعه از خاک به آسمان برده شده و در پرده قداست قرار گرفتند. آنها مافوق انسان و از دسترس مردم دور شده بودند تا در غیاب آنان نایب هایی در لباس رابط خلق و خدا پدیدار گشته و خود را رهبر و راهنمای مردم غالب کردند. از نمونه نادر آن زمان مرحوم محقق کرکی معروف به محقق ثانی است. ایشان به دعوت شاه طهماسب صفوی به ایران آمد و عهده دار مقام شیخ الاسلامی گشت. شاه طهماسب به محقّق می گفت : «شما به حکومت و تدبير امور مملکت سزاوارتر از من می باشيد؛ زيرا شما نائب امام (عج) هستيد و من يکی از حکمای شما هستم.» [مفاخر اسلام، ج 4، ص 422 ] نورالدین على بن عبدالعالى عاملى، معروف به محقق کرکى در باره ولی فقیه می نویسد: «پس دادخواهى در نزد او و اطاعت از حکم او واجب است، وى درصورت لزوم میتواند مال کسى را که اداى حق نمیکند بفروشد. او بر اموال غایبان، کودکان، سفیهان، ورشکستگان، و بالاخره بر آن‏چه که براى حاکم منصوب از سوى امام علیه‌السلام ثابت است، ولایت دارد، ….». او می گفت «فقیه موصوف به اوصاف معین از جانب معصوم نصب شده است و در همه آنچه در آن نیابت راه دارد نایب او محسوب می شود.» [ریاض العلماء، ج۳، ص ۴۵۶؛‌ روضات الجنات، ج۴، ص۴۶۴ ]

هر چند این دیدگاه پس از شکست صفویان بدست نادر افشار و سلطه افشاریان از اعتبار افتاده بود ولی بار دیگر از زمان قاجار و به ویژه در دربار فتحعلی شاه رونق بسیار یافت. شخص شاه بازیچه روحانیان سرشناس شد. تراژدی غم انگیز دو جنگ ویرانگر ایران و روس به نوعی دست پخت همان روحانیان بی درد و غمی بود که «قدرت یافتن» خویش را برتر از هر چیزی می دانستند. در همان زمان بود که آیت الله نراقی به تز «ولایت فقیه» رنگ و روغن تازه مالید. اما با شروع مبارزات مشروطه خواهی و مرگ ناصرالدین شاه نفوذ روحانیت نیز به افول گرایید و تز نراقی نیز به جایی نرسید. شیخ فضل الله نوری و مشروعه خواهیش آخرین تلاش در برابر مشروطه بود که با مرگ او از رونق افتاد. اما پس از گذشت پنجاه سال از مرگ او، این بارخمینی با نبش قبر شیخ فضل الله و در تداوم اندیشه احمد نراقی دوباره به یاد ولایت فقیه افتاد و آنرا در نجف بازخوانی و سپس با تصویب «جمهوری اسلامی» تکمیل کرد و «ولایت مطلقه فقیه» را اصلی از اساس قانون اساسی قرار داد. خمینی میگفت: «مردم ناقص اند و نیازمند کمال اند وناکامل اند، پس به حاکمی که قیم امین صالح باشد محتاجند». یا «فقه، تئوری واقعی و کامل اداره انسان از گهواره تاگور است.»[صحیفه امام، ج ۵] و یا «ولایت یعنی حکومت و اداره کشور و اجرای قوانین شرع مقدس ….در عصر غیبت ولی امر و سلطان عصر، نایبان عام آن حضرت که عبارت اند از فقیهان جامع شرایط فتوا و قضا، در اجرای سیاست و دیگر مسئولیتهایی که به عهده امام است، به جز جهاد ابتدایی، ‌جانشین آن حضرت هستند. »[تحریر الوسیله، ج۱، ص۴۸۲] او می نویسد «حاکمیت منحصر به خدا است و قانون ، فرمان و حکم خدا است . قانون اسلام یا فرمان خدا، بر همهء افراد و بر دولت اسلامى ، حکومت تامّ دارد و همه افراد از رسول اکرم (ص) گرفته تا خلفاى آن حضرت و سایر افراد، تا ابد تابع قانون الهی هستند». [ولایت فقیه, مقدمه,ص ۷ ]. آیت الله خمینی به دنبال تلاش نافرجام سید قطب و اخوان المسلمین و یا ابو علی مودودی بار دیگر فکر خلافت اسلامی را زنده کرد و با برقراری جمهوری اسلامی در ایران هیزم آور آتش تنور «القائده» و «طالبان» و «داعش» شده است.

با دکترین «سلطنت» و «ولایت» انتخاب آزاد و آگاهانه از مردم سلب و مردم توده انبوهی بحساب می آییند که باید در رکاب «رهبر» پا بزنند و فرمانبر بی چون و چرای دستورات آنان باشند. و مردم نیز, در این نظام ها، ناچار برای آرامش موقت و ادامه زندگی، باید در این آشفته بازار خرافات و هجویات مذهبی یا شاهی (یا جاوید شاه و یا جانم فدای رهبر) با هورا و شورا خودی نشان بدهند. و یا همچون می خوارگان مست و خمار به خیال فردایی بهتر بخواب بروند!! چنین است که در این دور بی پایان، می فروش و میخانه و ملا و مسجد کارشان ادامه دارد، اما مردم!!! عطار چه دل پر دردی داشت که هر دو را بر خود حرام کرده بود:«نه در مسجد گذارندم که رندی نه در میخانه کاین خمار خام است» [حکیم شیخ عطار نیشاپوری]

پیش به سوی برقراری جمهوری دمکراتیک با جدایی دین از دولت´

با این مقدمه کوتاه (هرچند به درازا کشید) خواستم دغدغه وجودی خویش را با شما که به آینده ایران و ایرانی حساس هستید و خود را شریک رنج و درد مردم می دانید در میان بگذارم. باید به روشنی و آشکارا از پی ریزی یک نظام مردم سالار و دمکراتیک بدون هیچ پیشوند و پسوند فریب دهنده حمایت کرد و راه خویش را از آشفته بازار «آلترناتیو» سازی جدا کرد. قدم های ما هر چند کوچک، ولی از آنجا که با اصالت تاریخی گره می خورد و ریشه در روشنگری دارد، می تواند راهگشا و یا رهنمودی برای نسل حال و آینده باشد (البته اگر بتوان از فیلتر پول و قدرت بگذرد). باشد تا روزی برسد که دیگر «انسان» برای گذر زندگی خود و خانواده اش مجبور به تسلیم و تمکین نشود و با قامت بلند انسانی و سرفراز از زندگی و بودن خویش لذت ببرد. نه برده و اسیر «شاهی» باشد و نه فرمانبر «محراب و منبر» آخوندی شود. حکومت و قانون از آن مردم و برای مردم است (نه هیچ سلطنت و دین و قبیله).

زمان آن فرا رسیده است تا خود را از «اسارت تاریخ» رها کرده و گستاخانه و سترگ با استبداد و اجبار، از هر نوعی که باشد، مرز بندی کنیم. این کار تنها در پناه شناخت تاریخ و برخورداری از اندیشه و نگرش روشن از نوع حکومت فردا امکان پذیر می باشد. هر دگرگونی و جنبش و انقلاب شعار و هدف و جبهه مشخص خویش را طلب می کند و هرگز با نوید و آرزو پیش نمی رود. مردم باید بدانند چرا و برای چی پا به میدان نبرد می گذارند. هدف نبرد و مبارزه در یک کارزار مبارزاتی تعیین و تبیین می شود نه در صندوق های رأی فردا. از قدیم گفته اند «سیلی نقد به از حلوای نسیه است». شرط اول انتخابات آزاد و سالم به آزادی مردم و شعور و آگاهی آنها گره می خورد . مدعیان سلطنت باید گستاخانه هدف و برنامه و «شخص» مدعی سلطنت را آشکارا بیان کنند. بجای «یقه» گرفتن از این و آن برای انقلاب ۵۷ باید پاسخ گوی چرایی «انقلاب» باشند. چه شد که مشروطه «پهلوی» راه به سرنگونی نظام برد؟ انقلاب شدنی است نه کردنی (انقلاب شرایط و ضوابط و مکانیسسم خاص خویش را دارد و اینطور نیست که عده ای بدون وجود شرایط عینی بتوانند دست به انقلاب بزنند. بی خود بیش از این عقده داشتن «مال و ثروت » را سر پاکبازان و شهیدان والامقام انقلاب ۵۷ خالی نکیند. نمی توان و نباید با کلمات «دمکراسی» و «سکولار» مردم را هیجان زده کرد و آنگاه «رضا شاه» را از صندوق بیرون کشید. کاری که آشکارا در دوران ۵۷ ساله حکومت پهلوی و ۴۴ ساله ولایت فقیه جریان داشته و دارد. دیدیم که خمینی و پیرامونیانش چگونه یک ملت را فریب داده اند.در برابر آن برنامه و هدف و روش جمهوری خواهان دمکرات نیز باید در دسترس همه قرار گیرد. باید راه را بدون تردید و دودلی و با استقامت و گستاخی ادامه داد.
گوته می گفت: « هر ترديد و دودلی، يك تاخير در پی دارد و روزها با افسوس خوردن بر فرصت‌های از دست رفته هدر می‌رود»

بودا گفته بود: «چنان كه سنگ استوار را باد نلرزاند، خردمندان نيز از سرزنش و ستايش، ترديد به دل راه ندهند.»

ويليام شكسپير می نویسد: «ترديدهای ما خائنانی هستند كه با ايجاد ترس در درونمان، ما را از تلاش باز می دارند و در نتيجه، سبب می شوند كه نتايج دلخواه را به دست نياوريم.»

و فردوسی بزرگ چنین سرود:
«درختی که تلخ است وی را سرشت
گَرَش برنشانی به باغِ بهشت
ور از جویِ خُلدش به هنگامِ آب
به بیخ انگبین ریزی و شهدِ ناب
سرانجام گوهر به کار آورَد
همان میوه ی تلخ بار آورَد»

به امید درک و فهم یکدیگر و تشکیل یک جبهه متحد برای آزادی و آبادانی فردای ایران

دکتر رضا راهدار
استاد دانشگاه، پژوهشگر، و نویسنده
فروردین ۱۴۰۲
۱۵ آوریل ۲۰۲۳
آمریکا، تگزاس


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد