کتاب «دمکراسی راستین» آخرین اثر نویسنده در زمینه دمکراسی پس از نزدیک به یکسال انتظار، در ماه گذشته اجازه انتشار گرفت، و بوسیله نشر «دنیای نو» چاپخش یافت. این کتاب در ادامه و تکمیل کتاب های پیشین پیرامون دمکراسی و با درس گیری از فضای انتقادی موجود در کشورهای بزرگ دمکراتیک نسبت به «دمکراسی واقعا موجود» نگاشته شد. بویژه با بهمیان نهادن این پرسش که اگر دمکراسی در کشورهای پیشرفته پس از چند سده تجربه زندگی دمکراتیک گرفتار این همه کاستی و نارسایی است، پس دمکراسی یی که ما در راه هستی بخشیدن به آن در جامعه خود می کوشیم، چگونه خواهد بود؟
این پرسش می تواند مایه دلسردی برخی از کوشندگان راه پیروزی دمکراسی گردد، ولی دلسردی در این رابطه بیهوده است، چراکه دمکراسی سرنوشت محتوم همه کشورهاست، علیرغم شکل های مختلف تحقق آن. این حکم ساده ممکن است با ناهمراهی برخی کسان روبرو شود، برای زدودن ناباوری آنها می توان پرسش زیر را بمیان نهاد: چرا کمابیش همه کشورهای کره خاکی اصول اعلامیه حقوق بشر را که خطوط اصلی زندگی انسان ها را در یک جامعه دمکراتیک باز می تاباند، پذیرفته اند؟
در زیر بخشی از آن کتاب را بعنوان نمونه برای خوانندگانی که مشتاق ژرف اندیشی و گشایش افق دید در زمینه دمکراسی هستند، می آورم:
حکومت بخردان و نخبگان، در برابر حکومت مردم
برخی از اندیشمندان این نگرش سیاسی که از دخالت مردم در زندگی عمومی هراس داشت، به بهانه این که مفهوم حاکمیت یا سرکردگی مردم باوجود آنکه محور دمکراسی است، میتواند سرچشمه بدفهمی و افراط کاری در زندگی سیاسی باشد، چنانکه در ماجراهای تند و توفنده انقلاب انگلیس و فرانسه پدیدار شد، آشکارا این پنداره را بمیان آوردند؛ چون مفهوم «سرکردگی مردم» خطرناک و توهم آفرین است، یا باید کنارش نهاد و یا اینکه آن را با فرمولبندی های دیگر مانند «حاکمیت خرد و فرزانگی یاهمان فضیلت(۱)» جابجا کرد. سرکردگی خرد و فرزانگی بجای مردم، دست کمی از پنداره شایسته سالاری ندارد که در اندیشه نئولیبرالی پایان سده بیست و آغاز سده ۲۱ رواج یافت. هر دو اینها در خدمت آن هستند که سرکرده بودن مردم را در نظام دمکراتیک و اینکه قدرت از آن اوست، از ذهن مردم بیرون کنند. از همان آغاز شکل گرفتن دمکراسی های مدرن (۲) بعنوان یک نظام سیاسی حاکم، پنداره هایی مانند حکومت فرزانگان، شایستگان و غیره بازآفریده شد تا خطر دخالت مستقیم مردم را از ریشه برطرف کنند.
شگفت اینکه در برش زمانی ویژهیی، رویکرد آنـارشیستها و لیبرالهای طرفدار شایستهسالاری، دربارهی رأیگیری همگانی به هم نزدیک میشود. بلانکی برآن بود که تودهی کارگر و دهقان دانش لازم برای شرکت در انتخابات را ندارد، آنها یا در انتخابات شرکت نمیکنند، یا اینکه همچون بندگان به پیروی از ارباب رأی میدهند. ازدید وی، دروحلهی اول باید آنها را آموزش داد، و سپس روانهی میدان انتخاباتی نمود. او نوشت: «مردم نمیدانند، باید که آگاه شوند. این کار یک روز و یک ماه نیست ... باید «روشنایی» وارد آخرین خانههای روستایی جمهوری بشود. باید کمر زحمتکشان را که بر اثر بندگی خمیده شده است، راست نمود. انتخابات، اگر انجام شود، واپسگرایانه خواهد بود.» (۳) لیبرالهای سده نوزده نیز چنانکه در بالا دیدیم، با شرکت زحمتکشان تهیدست در آن به دلیل اینکه آنها شایستگی، هوش و تجربهی لازم را ندارند، به طور کلی مخالف بودند.
برای جلوگیری از بروز اغتشاش فکری پیرامون اینکه شایسته سالاری یا نخبه گرایی رویکرد مشترک لیبرال ها و آنارشیست ها بود، باید افزود، لیبرال ها بطور طبیعی، آشکارا و آگاهانه از نخبه گرایی یا شایسته سالاری دفاع می کردند، و می کنند، وانگهی آنها رویکردی از سر نکوهش و خواری با توده مردم داشتند، و آنها را در تمامیت خود فاقد شایستگی و توانایی برای شرکت در قدرت سیاسی و مشخصا در رای گیری بشمار می آوردند، حال آنکه آنارشیست ها از زاویه دشمنی با توده مردم و نگاه نکوهش بار به آنها راه انتقاد به رای گیری همگانی را درپیش نگرفتند، بلکه رویکرد آنها اتکا بر این داشت که در شرایطی که سطح آموزش و آگاهی مردم پایین است، رای گیری همگانی بسود ارباب قدرت و توانگران جامعه تمام می شود. پس نخبه گرایی یا شایسته سالاری برآیند ناخواسته برخورد آنها بود، نه گزینشی آگاهانه.
اغلب اندیشمندان سیاسی لیبرال پایان سده هیجده و آغاز سده نوزده با حضور مستقیم مردم در صحنه سیاسی و شرکت آنها در روندهای سیاسی مخالف بودند. گرایش لیبرالی چه در انگلیس و چه در فرانسه، در چهره کسانی چون سییس و گیزو در فرانسه و ادموند بورک در انگلیس از میدان دادن به مردم در زندگی سیاسی و فعال کردن آنها بیزار بودند. بهمین رو، اغلب آنها دفاع از حکومت نمایندگی را در دستور کار قرار داده، و آن را دربرابر حکومت دمکراتیک می نهادند. البته حکومت نمایندگی مورد پشتیبانی آنها برپایه رای گیری انحصاری نوع مالیات مدار، ونه رای گیری همگانی بود.
گیزو که یکی از اندیشمندان جریان لیبرال بود، در تایید اینکه از میدان دادن به مردم بیزار بود، چنین نوشت:«من نه به قدرت الهی باور دارم، و نه به سرکردگی مردم که آن را همواره می شنویم. آنچه در این زمینه می بینم، همانا تصرف زور است. من به سرکردگی خرد، داد و حق باور دارم؛ این سرکرده مشروعی است که جهان در جستجوی آن بوده، و خواهد بود. چراکه خرد، حقیقت و داد در هیچ جا بگونه یی کامل و خطاناپذیر وجود ندارد. هیچ فرد یا گروه بشری نمی تواند آن را بدون خطا و بطور نامحدود صاحب شود» (۴)
بر همین متن است که برخی از آنها در رویارویی با دمکراسی تا آنجا پیش رفتند که مفهوم سرکردگی مردم را که سنگپایه دمکراسی است، مفهومی متناقض و توهم انگیز بشمار آوردند، و در این راستا ناسازگاری خود را با شرکت مردم در رأی گیری برای تعیین نیروی قانونگذار نشان دادند. در انگلیس، پرچم دفاع از شرکت گسترده مردم در انتخابات برای تعیین قدرت، یعنی رأی گیری همگانی بدست چارتیست ها سپرده می شود، و لیبرال ها یا آشکارا با آن مخالفت می ورزیدند، یا آنکه با آن همراهی نمی کردند.
انتقاد آنها به دمکراسی تاآنجا پیش میرفت که این نظام حکومتی را بدلیل آنکه مردم در روندهای حکومتی شریک بوده، و اعمال قدرت می کنند، بعنوان «حکومت توده ها»، «قدرت عدد» و «اتوریته بی احتیاطی و تهیدستی» معرفی می کردند، و دمکراسی را گاه با دماگوژی (به بازی دادن مردم، عوامفریبی) یکسان می دانستند. برخی از این گروه که نمی خواستند کاملاً از در مخالفت با دمکراسی برآیند، میگفتند بپاکردن دمکراسی کهن در شرایط مدرن نامیسر بوده، و سبب هرج و مرج می گردد، و برای فرق نهادن میان آنچه در دمکراسی های آتن و رم می گذشت، با شرایط سیاسی نوین مبتنی بر رژیم نمایندگی از واژه بندی «دمکراسی نوین» یاری می گرفتند.(۵)
گیزو و بسیاری از مخالفان رای گیری همگانی از نخبه گرایی و سرکردگی خرد دفاع می کردند. یکی از سر انتقاد به سودجویی شخصی، بیگانه شدن و دور افتادن نمایندگان از مردم گزیننده آنها بسراغ نخبه گرایی نوع افلاتونی می رفت، و دیگری از بیم آنکه مبادا سرکردگی مردم و گسترش پایه مردمی انتخابات به امتیازهای طبقه های بالای جامعه آسیب برساند، از نخبه گرایی طبقاتی دفاع می کرد. یکی نخبه گرایی افلاتونی و سپردن امور به دست بخردان را پیشنهاد می کرد، و دیگری از نخبه گرایی طبقاتی و چیرگی «شایستگان» یعنی در عمل توانگران اقتصادی جامعه بر ارکان سیاسی پشتیبانی می کرد.
گفتمان سرکردگی بخردان و شایستگان که در ایران بسیار هوادار دارد، گذشته از آنکه آشکارا سرکردگی مردم را به بهانه اینکه آنها از خردمندی و شایستگی لازم بدور اند، نفی می کند، موضوعی را بمیان می کشد که همانا توانایی فردی شهروندان جامعه در برخورداری از بخردی و شایستگی است. ولی این توانایی پیش از هرچیز بستگی به توانایی فردی مهمتری دارد مبنی بر اینکه فرد خودگردان و به خود متکی بوده، و توانایی اداره زندگی خود را در رابطه با جامعه و طبیعت داشته باشد. تنها با اتکا به این شرط است که شهروند آگاه و توانا به دخالت در زندگی عمومی معنا پیدا می کند. بخردی و شایستگی وجوه وابسته و مشروط به این کیفیت شهروندی است. کانت درباره خودگردانی فرد بعنوان شرط شهروندی می نویسد:«خودگردانی عبارت است از اینکه هستی فرد و پایستگی وی به چیزی جز حقوق و کار وی وابسته نباشد. » (۶) او در گسترش استدلالی این شیوه برخورد می نویسد: «تنها امکان رای دادن است که تعیین می سازد کسی شهروند است، ولی این امر مستلزم آن است که آن کس از خودگردانی در این معنا برخوردار باشد که نه تنها عضو جامعه بشمار می رود، بلکه برپایه اختیار خود، گزینش آزاد و ارادی خودش در زندگی اجتماعی عمل می کند.». (۷)
این رویکرد به خودگردانی و رابطه آن با شهروندی مبتنی بر این نگرش است که خودگردانی به فرد توانایی کاربست اراده خود و گزینش آزاد، آگاهانه و بخردانه را می دهد. با وجود آنکه توانایی بکاربستن خرد و شایستگی یک ویژگی فردی است، ولی در قالب خردگرایی به یک موضوع اجتماعی فرامی روید، و در رابطه با مفهوم اراده عمومی یا کلی قرار می گیرد. این مفهوم که در کنار مصلحتیا منفعت کلی از ژان ژاک روسو به عاریت گرفته شد، گاه ممکن است رودرروی اصل خردگرایی قرار بگیرد. روسو خود را پیرو و پایبند خردگرایی باز می شناسد، ولی به اینکه اراده کلی ممکن است رودرروی الزام خرد قرار گیرد، توجه ننمود.
اراده کلی بیان خواست آگاهانه شهروندان است، حال آنکه خردگرایی لزوما با خواسته آنها همراه نمی شود، یا بزبان دیگر، خواسته مردم همیشه منطقی و بخردانه نیست. حرکت یک جامعه در راستای پاسخگویی به الزام های خرد همیشه با اراده مردمان آنجا همخوان نیست. تاریخ نمونه های چندی از این ناسازگاری نشان می دهد، حاکی از اینکه مردمان شهروند یک کشور گاه در گزینش خود دچار خطا می شوند، (۸) و از راه خرد و بازتاب آن در عمل منحرف می گردند. بی سبب نیست که در اندیشه روسو و نیز جان لاک که خواهان گردش چرخ جامعه بشری برپایه موازین و آموزش خرد بودند، رای گیری همگانی و شرکت همه مردم در اداره امر عمومی جایی ندارد. در همین راستا، روبسپییر نیز بارها بر حکمروایی فضیلت یا فرزانگی تاکید کرده بود، که روی دیگری از برخورد خردگرایانه است.
با این وجود باید در نظر داشت که پرسمان اینکه رابطه رای گیری همگانی با خردگرایی چگونه باید سامان یابد، به این پرسش پاسخ نیافته می انجامد: آیا نتیجه رای گیری همواره بیانگر گزینشی بخردانه است ؟ با گسترش زاویه دید در می یابیم که گره این مسئله با گره اصلی دمکراسی درهم آمیخته شده است؛ اینکه دمکراسی در اصل یک نظام سیاسی است، و قانونمندی روندهای سیاسی اغلب با الزام های زندگی اقتصادی هماهنگ نیستند. این موضوع در بالا در آنجاکه به توهم زایی و تضاد ذاتی دمکراسی پرداختیم، مورد بررسی قرار گرفت.
مهدی رجبی
فروردین ۱۴۰۲
_____________________________
۱- Virtue, vertue
۲- میرابو از فعالان انقلاب 1789 فرانسه درباره این خطر که دمکراسی در اثر انتخابات گوهر خود را از دست بدهد، نوشت انتخابات آریستوکراسی را در عمل زنده می کند.
۳- کتاب دمکراسی تکمیل نشده، روزانوالون، ص۴۶۲
۴- کتاب دمکراسی تکمیل نشده، روزانوالون، ص ۱۰۳
۵- کتاب وضعیت های دمکراسی، مقاله دمکراسی کهن و نوین، پییر روزانوالون، ص ۲۶ و ۲۵
۶- کانت ، کتاب دکترین حقوق، بند ۴۶،
۷- همانجا
۸- هیتلر بوسیله رای مردم آلمان پیروز شد، و ناپلئون سوم بکمک رای مردم فرانسه حاکم گردید، در سالهای اخیر ترامپ نیز نمونه یی زنده از این ماجرا بود.