برای دوستی که نگاهش کودکی یادهایم را زنده می کند!
دوست داشتم شعر نابم باشی
دوست داشتم هر زمان برایم بباری
دوست داشتمچشمانت قطب نمای زندگیم باشند
هر زمان الهام بخشم باشند
از لبانت واژه ها را تُک بزنم
و در باغچه وجودت رنگین کمان عشق را تصویر کنم
گلهای بهاری را نفس بکشم
و دو قمری بی طاقتت با لمس تن عشق
در جویبار شیر و عسل شناور شوم
دوست داشتم جاودانه الهامبخشم باشی
همیشه هوای ابری وجودم را بباری و آفتابی کنی
و با گرمای وجودم ، راز چشمانت دوچندان شوند
دوست داشتم، از لبانت جاودانه کام بگیرم
و عسل چشمانت همیشه در شعرهایم بچکند
و در این دوران پر آشوب و ناراستی ها
کلبه امن وجودت ، بزرگترین خلوتگاه من باشند
تا واژه های شعر م جاودانه در فصلهاببارند
و روزی بهترین شعرم را برایت بسرایم!
امیر کراب نوزدهم مارس دو هزار و بیست و سه
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد