به چشمهای خسته ام نگاه کن،
غرورکوه وخشم رعد و بغض ابر،
در این دو برکه ی کبود؛
موج می زند!
***
به دستهای بسته ام نگاه کن،
نگاه کن، ببین که شوق ساختن
هنوز،
در این گسسته تار و پود؛
موج می زند!
***
لبان سرد و بسته ام،
به خنده وا نمی شود،
ترانه سر نمی دهد،
ولی در آن سرود؛
موج می زند!
***
دلم، دل شکسته ام
اجاق کوچکی است،
که کوه آتشی در آن نهفته است
ولی در این سیاهچال
برای چشم دشمنان
در آن همیشه دود؛
موج می زند!
***
هنوز ذهن روستایی ام
در انتظار آن بهار سبز مانده است،
که با ترانه ها
و اهتزاز دستها
و اعتصاب کارخانه ها
ز راه می رسد
و با نوازش نسیم دلکشش،
صفای عشق و عطرنان
زخاش تا سپید رود،
موج می زند!
../../....؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد