این روزها سرد و گرم شدن دولت جوبایدن در مناسباتش با جمهوری اسلامی ایران، همینطور موش و گربه بازی برخی دولتهای اروپائی در همین زمینه، این سئوال را برای برخیها ایجاد کرده که چرا غربیها (شرقیها که گوئی بر روی کره زمین نیستند) از جنبش مردم ایران حمایت لازم را انجام نمیدهند؟ بهخصوص این روزها که تمام ماهوارهها بر مدار تلاشهای آقای رضا پهلوی در همین زمینه میچرخد و میدانیم خیلی از کسانی هم که لزوما طالب سلطنت نیستند، با همین فرض که او موقعیت ویژهای در روابط بینالمللی دارد، همهی تخممرغهایشان را در سبد او چیدهاند.
واقعاً مشکل کار در کجاست و مقصر کیست؟
در پاسخ به این سئوال به باور من مقصر اصلی در خانه است. ما قادر نیستیم منافعمان را تعریف کنیم. طریق حفظ آنرا بشناسیم و با شناخت وارد مراوده با همسایگان و سایر کشورهای جهان بشویم. البته روشن است وقتی از ما صحبت میکنیم اینجا منظور منتقدین و مخالفین حکومت است و نه حکام در دو رژیم گذشته و حال.
بخشی از جریانات سیاسی، نگاهشان برای تغییر سیستم مستقر و کسب قدرت همواره بهسوی خارج از مرزهای کشور بوده است. چه بهصورت بدبینانه و توطئه دیدن همه چیز چه، امیدوارانه و انتظار معجزه داشتن از آنها. فرقی هم نمیکرده که ما در چه زمانهای زندگی میکنیم و اوضاع سایرین به چه قراری است. حال دورهی جنگ سرد بوده باشد و یا ماهعسل قطبهای متضاد سابق .
پنج ماه پیش زیباترین جنبش، حول پر معنا ترین شعار، که: «زن، زندگی، آزادی» باشد، در کشور ما شکل گرفت و تا روزی که، کسانی دنبال آن نبودند تا از این نمد کلاهی برای خود بسازند، شوق بود و انرژی بسیار، که همهی ما را از داخل و خارج دور هم جمع کرد، بهطوریکه احزاب سیاسی غرب دنبال ما بودند تا بنا به اعتقاد یا منفعتشان از ما پشتیبانی نمایند، سخنران تجمعات ما باشند، خانمهای سیاستمدار، موهای زیبایشان را به قیچی میسپردند و مفسرین از این کانال تلویزیونی به آن یکی در رفت و آمد بودند تا شگفتزدگی شان را از تحولات ایران با دیگران در میان بگذارند.
اما امروز کجا ایستادهایم؟ تا جائیکه به خارج از کشور مربوط میشود، بخشی منتظر اقدام «وکیل اشان» نشستهاند تا با کسب پشتیبانی قدرتهای بزرگ جهان، کشور را ازچنگ ملاها بهدر آورد و دیگران هم میدان بحث و جدال تازهای یافتهاند تا از این به بعد گسترش شکاف در صفوف اپوزیسیون را تا آنجا پیش ببرند که ایستادن در مقابل دشمن مشترک در سایه برود.
غافل از اینکه، اگر هم، علت اصلی معضلات ایران، از سیاستهای مداخلهگرانه خارجی طی تاریخ بودهباشد، راهی برای برونرفت موفقیتآمیزش نمیتوان یافت جز اینکه ایرانی به این نتیجه برسد که باید با هم گفتگو کند و قبل از هرچیز بر سر برخی اصول پایهای، کهیک کشور را برپا نگه می دارد، به توافق برسد.
به عبارت دیگر اگر معضل ما، ریشهی خارجی هم داشته باشد، حل آن با توافقات درون ایرانی گره خوردهاست ، آنهم همه ایران، از آذربایجان گرفته تا کردستان و تهران و خوزستان و بلوچستان و ... درک این مسئله نباید دشوار باشد.
تا جریانات سیاسی عمده، با هم برسر مشترکاتی به توافق نرسند(با توجه به اینکه ما با ایرانی چون سال ۵۷ مواجه نیستیم و جریانات و گروهبندیهای اجتماعی و سیاسی بسیار متعدد و متفاوت از نظر جایگاه، منافع و مطالبه شکل گرفتهاند که دارای امکاناتی برای همراه شدن و یا چوب لای چرخ یکدیگر گذاشتن هم دارند) چشماندازی برای گذر از وضع فلاکتبار کنونی گشوده نمیشود. این را نیروهای خارجی بهتر از خود ما میدانند. آنها مگر در موارد نادری، که دچار اشتباه در تحلیل و ارزیابی شده باشند، روی اسب بازنده شرط نمیبندند. چون ما دوست نداریم با واقعیت همانطور که هست روبرو شویم شکایت به بیرون از مرزها میبریم و از این مینالیم که دولتهای خارجی دنبال منافع خودشان میباشند. انگار که تاکنون آنها مبنائی غیر از این برای اتخاذ سیاست شان در قبال دیگر کشورها داشتهاند.
درهر کشور اگر عنصری به نام منافع ملی وجود نداشته باشد، که همه طبقات، احزاب، اقشار و باشندگان در جغرافیای آن، احساس تعلق خاطر بدان داشته باشند، دستیابی به ثبات بلندمدت، غیر ممکن میگردد . بسیار بدیهی است که اینرا هیچ دولت خارجی برای ما متحقق نخواهد کرد. ما حداکثر انتظاری که میتوانیم از سایرین داشتهباشیم این است که بپذیرند «مارا به خیرشان امید نیست، شر نرسانند»
بدون نشان دادن پایبندی عملی به آزادی، دمکراسی، مشارکت همگان در تصمیمات و فرایندهای پیشِرو، آنهم از همین امروز ، همگرائی، همکاری و اتحاد شکل نمیگیرد و اگر هم حکومت سراپافاسد اسلامی به هر دلیل ساقط شود، بازهم ابرچالشها پیش رو خواهند ماند و برای سالهای متمادی مردم ما باز هم از زندگی در فضائی امن، صلحآمیز و سازنده محروم میگردند.
بزرگترین خطای یک جریان سیاسی این خواهد بود که امروز الگوی انقلاب ۱۳۵۷ را راهنمای کار خود قرار دهد و تصور کند همگان ناچارند به یک امامزاده دخیل ببندند چنان که آنروز ها دنبال خمینی راه افتادند.
نه ایران و نه جهان به نیم قرن پیش بر نخواهد گشت. حکومت اسلامی را میتوان از میان برداشت مشروط بر این که بر پتانسیل اکثریت ۸۰ درصدی مردم مخالف حکومت تکیه شود و از امروز هیچ حزب و گروه سیاسی دنبال سهمخواهی ویژه نباشد.
جنبش انقلابی اخیر مثل هر تحول سیاسی مشابه، احتیاج به رهبری دارد اما با آن چه که گفته شد این رهبری، میبایست محصول توافق همهی اجزای شکل دهندهی آن باشد. حذف هر بخش، یعنی تضعیف پایگاه اجتماعی جنبش و در تداوم خود جنگیدن در چند جبهه و باز گذاشتن راه بر دخالتهای خارجی .
رضا اکرمی ۴ مارس ۲۰۲۳ - ۱۳ اسفند ۱۴۰۱
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد