امروزه نیز در بسیاری از کشورهای دنیا پلیس محل تظاهرات یا مکان دادخواهی شهروندان خود را مشخص میکند. رسم و راهی که انگار آن را از پیشینهی دادخواهی در جغرافیای ایران وام ستاندهاند. تا کنون هم رسم و راه کاغذین جامه پوشیدن به شکلها و شیوههای گوناگون در ایران دوام آورده است. اما این بار مردم به جای کاغذین جامه نمونههایی از بنر یا پارچهنوشتههای امروزی را بر خود میآویزند. راه و رسم کفن پوشی نیز شاید از همین شگردهای جامهی کاغذین پوشیدن برای مردمان دوران ما بر جای ماندهاست. رسمی گروهی که گاهی هم نوشتهای را بر کفن خود به همراه دارند. اما جمهوری اسلامی همواره از چنین رسمی در راه چماقداری دولتی خویش سود بردهاست. چون چماقداران جمهوری اسلامی اغلب مواقع پارچههایی سفید بر تن میکنند و ضمن راهپیمایی بر هر مخالف و معترضی یورش میبرند. گویا میخواهند داد حکومتیان را از همین مردمان عادی جامعه بستانند! | |
خواجهی شیراز در بیتی از غزل خویش به برآوردن رسمی همگانی جهت دادخواهی پای میفشارد. بر مبنای چنین رسمی بود که دادخواهان "کاغذین جامه" بر تن میکردند و موضوعِ دادخواهی خود را نیز روی همین کاغذ مینوشتند. سپس زیر "علم داد" میایستادند تا از حاکم و شاه، داد خویش را بخواهند. بدون تردید بازتاب بیت حافظ میتواند در روشنگری بهتر از این رسم تاریخی یاریگر ما باشد. او میگوید:
کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک / رهنمونیم به پای علم داد نکرد
گفتنی است که حافظ در نقشی از راوی غزل خویش متن دادخواهی خود را در این کاغذین جامه با خونابه میشوید. چنین رفتاری از آن حکایت دارد که هرگز قاضی و دادرسی موجه برای اجرای خواست خود نمیبیند. چون باور دارد که عملکرد منفی فلک هیچ وقت راهنمای خوبی برای دادگری نخواهد بود و او نمیتواند به اتکای خواست و ارادهی فلک به نمونهای کامل از عدالت دست بیابد. رویهی دیگر این ماجرا به آنجا بازمیگردد که حافظ وظیفهی عملیاتی کردن عدالت اجتماعی را به پای فلک مینویسد. اما در گمان او این فلک نمیتواند حقوق طبیعی مردمان زمانه را برآورده و تضمین نماید.
اعتقادی هرچند خرافی در کهنالگوهای ایرانیان پا گرفته است که گویا بر مبنای آن سرنوشت انسان را از پیش ستارگان نوشتهاند. حتا چند و چون سرنوشت آدمیان را به یکی از همین ستارگان به ظاهر سعد یا نحس پیوند میزنند. بر این اساس، انسان در هستی خویش هرگز نمیتواند آزادانه عمل نماید. چون از پیش سرنوشتی را برایش رقم زدهاند که او باید در زندگی خود نقش همین سرنوشت را بدون کم و کاست به اجرا بگذارد. پیشینهی چنین دیدگاهی را به تاریخ حضور اقوام آریایی در فلات ایران نسبت میدهند. شاید هم قبل از آمدن آریاییان به فلات ایران، اقوام بومی آن نیز چنین برآیندی را به اجرا میگذاشتند.
با همین رویکرد تاریخی است که در دربار شاهان ایرانی همیشه نمونههایی از پیشگویی ستارهشناسان وجاهت مییافت. رسم و راهی که بدون کم و کاست پیشینهی آن به آیین مغان میرسد. نمونهای از پیشگوییهای مغان حتا در انجیل متا نیز دیده میشود. آنجا که چند نفر مغ در اورشلیم تولد مسیح را به انتظار مینشینند. همین مغان حتا تولد مسیح را به تولد ستارهای ویژه و اختصاصی برای شخص او پیوند میزدند. شاهان ایرانی پس از پیدایی اسلام هم نمونهای کامل از عملکرد منجمان حرفهای را در دربار خویش به پیش میبردند. این منجمان وظیفه داشتند تا سعد و نحس ایام را در پیشگوییهای خود آشکار سازند.
فلک، چرخ، چرخ و فلک، روزگار، زمانه، بخت و ستارهی بخت، واژههایی هستند که امروزه نیز مردمان زمانهی ما بر دخالت دادن آنها در سرنوشت خویش اصرار میورزند. در واقع همراه با چنین رویکردی است که اقتدار خداوند آسمان را از او بازمیستانند تا این اقتدارِ جبریِ موهوم را به گونههایی از انواع و اقسام جبر طبیعی بسپارند. چنانکه خیلی روشن و آشکار در چنین فرآیندی جبر طبیعی جایگاهی از خداوند آسمان را پر میکند. در بیت یاد شده از حافظ نیز آشکارا چنین باوری دیده میشود. چون او تمامی بیعدالتیهای برآمده از هستی و زیست انسان را به پای همان فلک مینویسد.
در عین حال درد حافظ از بیعدالتی در پهنهی هستی دردی فلسفی هم است. چون شاعر باوری را پی میگیرد که این باورِ تجربی به انکار عدالت در پهنهی هستی دست یافته است. خطا و تقصیری که شاعر به ظاهر انسان زمانهاش را از مسئولیت پذیری در این بیعدالتی رهایی میبخشد تا چند و چون آن را به پای همان فلک بنویسد.
شاید هم حافظ در نگاهی محدود به جامعهاش به این آزمون اجتماعی دست یافته بود که گویا شاهان همگی در برقراری عدالت نمونههایی از بیکفایتی خود را دوره میکنند. با همین دریافت اجتماعی است که حافظ اقتدار شاهان و حاکمان را در عملیاتی کردن امر دادگری به هیچ میشمارد. چون هرگز نمونهای از همین عدل و داد شاهانه را در گسترهی جامعهی عصر خویش سراغ نداشت. تأثیرپذیری حافظ از این یأس اجتماعی یا فلسفی به روشنی در بیت زیر نیز دیده میشود:
جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است / هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
انگار حافظ در مفاهمهای مشترک با خوانندهاش، نمونهای کامل از اندیشههای خیام را با مخاطب در میان میگذارد. اما این هیچانگاری و پوچاندیشی بهانه قرار نمیگیرد تا شاعر از عملیاتی کردن برنامهی "تغییر" در جامعهاش غافل باقی بماند. چنانکه در بیت زیر آشکارا میسراید:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم / فلک را سقف بشکافیم و طرح نو دراندازیم
همین بیت حافظ ترجمان دقیق و درستی از این رباعی خیام هم به دست میدهد:
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان / برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلک دگر چنان ساختمی / کازاده به کام دل رسیدی آسان
به واقع عدم حضور و نبودن عدل و داد در سامانهی هستی، حافظ و خیام را به جایگاه فلسفی واحدی میرساند. چون هر دو در شعر خویش اندیشهای را به پیش میبرند که جهت تغییر در گردش کار جهان، طرحی نو را در آن به اجرا بگذارند. البته چنین طرحی از حد پیشنهاد و آرزو چیزی فراتر نمیرود. چون هر دو آن توان و نیرو را در خود سراغ ندارند که چنین تغییری را بتوانند در گسترهی هستی به پیش ببرند.
بنا بر این حافظ نیز چون خیام برای دستیابی به عدالت اجتماعی باوری را پیش میکشد که باید در هستی "طرح نو" درانداخت. آنوقت همین طرح نو شرایطی از تغییر اجتماعی یا فلسفی را برمیانگیزد که در فضای آن دستیابی به عدالت و داد هم برای شاعر ممکن میگردد. همچنان که حافظ در جایی دیگر میسراید:
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد / من نه آنم که زبونی کشم از چرخِ فلک
او به راحتی مقاومت و پایداری فلسفی را با مبارزهای اجتماعی به هم میآمیزد تا در فضای آن تغییر در جهان پیرامون انسان امری ممکن شود. تغییری که دستیابی به پدیدهی داد را برای انسان آزاده آسان میکند. اما حافظ خوب میفهمید که چنین آرزویی هرگز از محدودهی رؤیا و آرزو چیزی فراتر نخواهد رفت. چون برهم زدن چرخ کاری نبود که به همین آسانی از حافظ ساخته باشد. در عین حال بر هم زدن چرخ، انباشته شدن خشمی را نیز در درون حافظ بازتاب میدهد. خشمی برای تغییر که به تنهایی از کارکرد منفی چرخ و فلک در جهان هستی سر برآورده است.
حافظ نخستین شاعری نیست که پوشیدن کاغذین جامه را برای دادخواهی خود به پیش میکشد. پیش از او عطار نیز نیز چنین رسمی را در متن داستان شیخ صنعان و دختر ترسا به کار میگیرد. داستانی که در منطقالطیر عطار بازتاب یافته است. عطار در همین داستان از قول مریدان شیخ صنعان میگوید:
پیرهن پوشیم از کاغذ همه / در رسیم آخر به شیخ خود همه
در داستان شیخ صنعان مریدان شیخ همگی به قصد دادخواهی از خداوند، پیرهن کاغذین میپوشند تا ضمن اتکای به خداوند، شیخ خود را از راه رفتهاش بازبدارند. در اینجا هم خداوند قرار است ضمن دادگری خود داد مردم یا همان هواداران شیخ را بدهد. بنا بر این عطار خدا را نیز بر جایگاهی از حاکم و شاه مینشاند که مردم ضمن پوشیدن جامهی کاغذی، او را از وظیفهی دادگریاش آگاه میکنند.
ابوالقاسم انجوی ضمن حاشیه نویسی بر بیت یاد شده در دیوان حافظ، نمونههایی از شعر خاقانی، جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی، کمالالدین اسماعیل اصفهانی، اوحدی مراغهای و دیگران را نیز بازتاب میدهد که همگی تصویرهایی از کارکرد اجتماعی کاغذین جامه را در شعرشان به کار گرفتهاند. پس سالیان سال چنین رسمی دست کم در محدودهی فلات ایران به طور کامل رواج داشته است. حتا نمونهای روشن از این رسم را در دیوان غزلیات شمس تبریزی نیز میتوان یافت. آنجا که مولوی میسراید:
رفتیم سوی شاه دین با جامههای کاغذین / تو عاشق نقش آمدی، همچون قلم در رنگ شو
اما حافظ در همان بیت خویش از "علم داد" نیز سخن میگوید. در واقع محل دادخواهی مردم با همین علم داد نشانهگذاری میشد. جایگاهی که دادخواهان به سمت آن میشتافتند تا موضوع دادخواهی خود را برای حاکم به نمایش بگذارند.
امروزه نیز در بسیاری از کشورهای دنیا پلیس محل تظاهرات یا مکان دادخواهی شهروندان خود را مشخص میکند. رسم و راهی که انگار آن را از پیشینهی دادخواهی در جغرافیای ایران وام ستاندهاند. تا کنون هم رسم و راه کاغذین جامه پوشیدن به شکلها و شیوههای گوناگون در ایران دوام آورده است. اما این بار مردم به جای کاغذین جامه نمونههایی از بنر یا پارچهنوشتههای امروزی را بر خود میآویزند. راه و رسم کفن پوشی نیز شاید از همین شگردهای جامهی کاغذین پوشیدن برای مردمان دوران ما بر جای ماندهاست. رسمی گروهی که گاهی هم نوشتهای را بر کفن خود به همراه دارند. اما جمهوری اسلامی همواره از چنین رسمی در راه چماقداری دولتی خویش سود بردهاست. چون چماقداران جمهوری اسلامی اغلب مواقع پارچههایی سفید بر تن میکنند و ضمن راهپیمایی بر هر مخالف و معترضی یورش میبرند. گویا میخواهند داد حکومتیان را از همین مردمان عادی جامعه بستانند!
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد