logo





محمد تقی طیب

همیشه راهی به جلو هست

سه شنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۴ فوريه ۲۰۲۳

چندی قبل در یکی از کانال های تلویریونی آلمان گزارشی در مورد مرد جوانی پخش شد که بعلت بیماری ام.اس، صندلی چرخدار نشین شده بود. گزارش برای من خیلی جالب و آموزنده بود. او یک مهندس حدود چهل ساله بود، دارای زن و دو فرزند. وی بیش از ده سال در یک شرکت مهندسی معتبر مشغول بکار بود. همسَر وی هم شاغل بود و دو فرزند وی مشغول تحصیل در دوره دبیرستان بودند. این مهندس تعریف میکرد که هر روز صبح قبل از رفتن به شرکت دوش گرفته، اصلاح کرده، کت شلوارو کراواتش را میپوشید و سر کار میرفت. یکروز موقع بستن گره کراوات جلوی آئینه، متوجه میشود که انگشتان دستش کنترل کامل زدن گره کراوات را ندارند. روزهای بعد این مساله شدید ترمیشود. پس از مراجعه به دکتر و انجام آزمایش های لازم مشخص میشود که به بیماری ام.اس مبتلا شده است.این بیماری بمرور زمان ماهیچه های بدن را از کار میاندازد. پیشرفت این بیماری در وی سریع بوده و لذا در عرض کمتر از یکسال مجبور به نشستن روی صندلی چرخدار شده بود.

تهیه کننده برنامه از وی پرسید : شما سالها یک زندگی منظم و مشخص در سطح خیلی حوب داشتید و در عرض کمتر از یکسال قادر به ادامه کارتان نبوده وبا تغییر کلی وضع زندگیتان محبور هستید تمام وقتتان را روی صندلی چرخدار طی کنید. وقتی صبح همسر شما سر کار و فرزندانتان به مدرسه میروند ، تا آنها بمنزل برگردند وقت خود را چگونه میگذرانید ؟ او در جواب گفت : « قدری به نگاه کردن تلویزیون ، خواندن روزنامه و کتاب میپردازم. اما قسمت مهم و دلخواه من این است که صندلی چرخدار را به نزدیک پنجره اطاق نشیمن که جلوی آن به فاصله چند متری در حیاط خانه چندین درخت بزرگ وجود دارند ، هدایت کرده و ساعتی به این درختان خیره میشوم. پرندگان گوناگونی روی شاخه های این درختان می نشینند و آواز میخوانند و دوباره پرواز کرده و میروند. از لحاظ زیر و بم ، تحریرات آواز و کوتاهی یا بلندی آن ، آواز هیچ پرنده ای شبیه پرنده دیگر نیست. در تمام این مدت با مشاهده پرنده ها و نحوه خواندن آوازشان همه چیزهای دیگر را فراموش میکنم. احساس عجیب شبیه بی وزنی بمن دست میدهد و گوئی جلوی چشمانم منظره ای از بهشت را میبینم. تا قبل از این بیماری، پرندگان همچنان در پرواز و رفت وآمد بوده و آوازشان را میخواندند ولی من هیچگاه بعلت برنامه های روزمره زندگی به ان صحنه ها توجهی نداشتم ولذا از چنین لذت هائی محروم بودم »

من نیز به نوعی دیگر چنین وضعیتی را تجربه کرده ام. من که فارغ التحصیل رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه صنعتی شریف هستم و در تهران در قسمت مهندسی موتور شرکت هواپیمائی هما مشغول بکار بودم ، در سال ۱۹۸۶ بعنوان نماینده مهندسی و تعمیرات به لوفت هانزا در هامبورگ اعزام شدم . پس از اتمام ماموریت اداری ، بعلت بیماری یاد شده جهت مداواهای مستمر بعدی مجبور به اقامت در هامبورگ شدم. پس از سالهای طولانی دیالیز که در عمل خانه نشین شده ام ، علاوه بر وضع جسمی که به تحلیل شدید توانائی های فیزیکی منجر شده ، حالت بحرانی روحی در رابطه با تحمل این وضعیت به مهمترین مساله تبدیل شده است. با در نظر گرفتن بازنشستگی زودرس بعلت از کار افتادگی غیر ناشی از کار، جهت مقابله با این شرائط و یا به به بیان بهتر،تحمل آن ، تصمیم گرفتم فعالیت هائی را برای خودم آغاز کنم که اگر زندگی من به وضع قبل از مریضی ادامه میافت هیچگاه چنین دریچه ای در فکرم گشوده نمیشد و بالطبع از لذات حاصل از آن هم بهره مند نمی شدم. نقاشی ، مطالعه فراوان ، شنیدن موسیقی در آرامش از جمله مشغولیت های اصلی من در خانه شده اند. موقع نقاشی همه چیز را فراموش میکنم و در ترکیب طرح و رنگها غرق میشوم و حالتی بمن دست میدهد که قابل وصف نیست. موقع خواندن کتاب، شنیدن موسیقی و یا نوشتن مقاله ای ،احساس آرامش و فارغ البالی لذت بخش دارم. بهمین دلایل هیچ زمانی در منزل برای من ملال آور نیست زیرا دائم مشغولیت های متنوع برای خودم دارم.

دو وضعیت فوق بطور ناخواسته در زندگی آن مهندس و من حادث شد. چنین حوادث ناگوار، غیر مترقبه و دور از انتظار وقتی اتفاق می افتند خیلی ناراحت کننده و در آغاز شوک بزرگی به شخص وارد میشود. اینکه در طی زمان چگونه با وضعیت جدید خود را وقف بدهیم ، بنظر من در وهله اول قبول وضعیت جدید ، که باید اذعان کرد بسیار سخت است ، و در مرحله بعد کشف اشتغالاتی است که قبل از آن پنهان مانده بود و حالا خود را برایمان لذت بخش تر از اعمال و عادات روزمره گذشته نمایان میسازد. شاید خیلی سخت باشد باور به این مطلب که ، برخی وضعیت جدید را نوعی توفیق به حساب می آورند.

پدیده فوق در رابطه با نزدیک ترین بستگان ، دوستان، همکاران شغلی و حتی همسایه هایمان هم صدق میکند. بر حسب نوع تماس و رابطه ای که با آنها داریم بعضی از مشخصات روحی و عکس العمل های آن ها اگرچه مقابل چشمانمان رخ میدهد ولی برای ما ناشناخته می‌مانند تا زمانی که تغییر و تحول عظیم وناگهانی برای ما و یا آنها رخ بدهد. در بسیاری از این موارد ، رابطه طرفین صمیمی تر و لذت بخش تر از قبل می‌گردد. یاد شعر زیبا و لطیف سهراب سپهری می افتم :

چشمها را باید شست / جور دیگر باید دید

هامبورگ آلمان


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد