با همهی دردی که ما ایرانیها این روزها از هر سو در دل داریم باز هم لازم میبینم چهاردهم فوریه، "روز والنتاین " را به همهی عزیزانم تبریک بگویم، آن هم با ترانهای قدیمی از "آرماندو مانزانِرو" ترانهسرا و خواننده فقید مکزیکی که خوانندههای بسیار دیگری هم آن را بازخوانی کردهاند؛ ترانهای با عنوان "همین عصری، دیدم که بارون میاومد".
"آرماندو مانزانِرو" که از بومیهای قبیله "مایا" در مکزیک بود به خاطر خلق و اجرای ترانههای عاشقانهاش یکی از پر مخاطبترین خوانندگان امریکای لاتین محسوب میشود.
اخیرا به اجرائی خیلی قدیمی توسط خود او از همان ترانه برخوردم که آن را در پایان مطلب خواهم گذاشت و ترجمه فارسیاش را به عاشقانی که در "روز عشّاق " دلتنگِ محبوبشان هستند تقدیم میکنم.
*

همین عصری، دیدم که بارون میاومد،
دیدم که مردم داشتن میدویدن،
و تو اونجا نبودی.
اون شبی، یک ستاره آبی رنگ دیدم که میدرخشید،
و تو اونجا نبودی.
اون بعداز ظهری، پرندهی عاشقی دیدم
که معشوقهی مشتاقشو میبوسید،
و تو اونجا نبودی.
رسیدن پائیز رو دیدم،
آواز دریا رو شنیدم،
و تو اونجا نبودی.
نمیدونم چقدر دوستم داری،
دلت برام تنگ میشه، یا داری بازیم میدی،
فقط میدونم که دیدم بارون میاومد
و تو اونجا نبودی.
*