جنبش دمکراسی خواه ایران سخت نیازمند آن است که درک، تعریف و واژه شناسی مشترکی از دمکراسی دارا باشد. آقای نگهدار نیز بعنوان یک فرد پر تجربه به اهمیت این امر توجه دارد، و مینویسد:«لازم می دانم که تعریف و برداشت خود از مفهوم دموکراسی را عرضه کنم که گرفتار برداشت هایی متفرق نشویم». با این حساب، او وظیفه دارد تا در برخورد با دمکراسی وجوه اصلی آن (حاکمیت مردم،برابری و آزادی) و بویژه برابری را برجسته سازد، در غیر اینصورت، ناگزیر از میدان دادن به این تفسیر خواهیم شد که موضعگیری هایی اینچنین راه همسویی با اصلاح طلبان لیبرال را پی می جوید، لیبرال هایی که مانند جن از برابری می هراسند. | |
چندی پیش در گفتگو با دوستان، این پنداره بمیان آمد : چپ های ایرانی ( البته نه همه آنها) با وجود نفی گذشته مارکسیستی ـ لنینیستی همچنان میانه خوبی با دمکراسی ندارند، در این زمینه ژرف اندیشی و کار پژوهشی نمی کنند، و اغلب درک هایی نارسا و یکجانبه از آن را در گفته ها و نوشته های خود باز می تابانند. مقاله اخیر آقای نگهدار درباره «گذار مسالمت آمیز به دمکراسی» که بازنویسی یک گفتار است، نمونه یی در تایید آن ادعاست. متن زیر به نشان دادن این کژ نگری به دمکراسی می پردازد که در آن نوشته جاخوش کرده است.
دمکراسی به شکل های گوناگون نمود می یابد، ولی جوهر واحدی دارد. وجود جلوه های گوناگون تحقق آن برخی از نویسندگان سیاسی را برانگیخته است، تا برداشت ها و تعریف های ناقص و نارسا و بگفته آقای نگهدار «تعریف حداقلی» ارائه بدهند، و با این کار خود، و مشخصا با برجسته نکردن وجوه اصلی دمکراسی، هم به شکل گرفتن توهم و کج فهمی پیرامون آن دامن بزنند، هم اینکه یگانگی مفهومی دمکراسی را که از 25 سده پیش تاکنون در گوشه های مختلف کره خاکی نمود یافته، در سایه قرار دهند، و درنتیجه، دمکراسی را از مایه تهی سازند.
برخی دیگر از نویسندگان سیاسی جنبه های درجه دوم، فرعی و عرضی (بزبان فلسفه قدیم) مانند سامانه انتخاباتی را در رابطه با دمکراسی برجسته کرده، وجوه ذاتی آن را از دیده دور می کنند. گذشته از اثر عملی چنین برخوردی که پایینتر بدان اشاره خواهد شد، آنها این قاعده منطقی و روش شناسانه را به فراموشی می سپارند؛ بهنگام تعریف یک پدیده باید وجوه اصلی آن را بازشناسانید، و وجوه فرعی و عرضی را از آنها تفکیک کرد.
فرخ نگهدار در نوشته خود می نویسد:« قبل از شروع بحث لازم می دانم که تعریف و برداشت خود از مفهوم دموکراسی را عرضه کنم که گرفتار برداشت هایی متفرق نشویم. از نظر من دموکراسی نظامی ست که در آن حکومت از طرف مردم انتخاب می شود، و هیچ نهاد بالاسری بر آن سیطره و سلطه ندارد و انتخاب حکومت از راه برگزاری انتخابات آزاد و دوره ای است. تعریف فوق یک تعریف حداقلی است. این تعریف برای تفکیک نظام های دموکراتیک از استبدادی مفید است. اما صاحب نظران معمولا مشخصه های بیشتری برای دموکراسی تعریف می کنند. آنها هم هرچقدربیشتر فراهم شوند ما دموکراسی گسترده و عمیقتری خواهیم داشت. نظام دموکراتیک نظامی است که در آن حکومت در انتخابات آزاد برگزیده می شود. شرایط انتخابات انتخابات آزاد هم عبارت است از تضمین آزادی بیان، آزادی احزاب و رسانه ها و جق مشارکت برابر حقوق همگان در انتخابات.»
آقای نگهدار فرد با تجربه و کارآزموده ایست که بار دانشی لازم و درخور را برای تبیین پدیده های سیاسی داراست، و بخوبی می داند که بهنگام تبیین یا تعریف یک پدیده نباید وجوه فرعی را بزیان وجوه اصلی برجسته کرد، ولی چرا او یکی از اصول پایه یی دمکراسی را که جنبش زن، زندگی، آزادی با قدرت بمیان کشید، در سایه می نهد؟ و پدیده انتخابات را که سرشت ابزاری و غیر ذاتی در دمکراسی دارد، در کانون توجه قرار می دهد؟
چه کسی می تواند انکار کند، خواسته های سرکوفته زنان و حقوق نخستین بشری آنها در بسا موارد چون حق ساده گزینش لباس و آرایش خود، حق برخورداری از اداره زندگی خویش در جامعه بگونه یی خودگردان و مستقل از «سرپرست»، رانه نخستین جنبش توفنده مهسا بود؟ چه کسی می تواند منکر باشد که از بین بردن تبعیض و نابرابری یکی از اماج های اصلی این جنبش بود و هست؟ چه کسی نمی بیند که میلیون ها مردم ساکن بلوچستان و کردستان با دفاع از «برابری، دمکراسی» در خواست از بین بردن تبعیض های قومی و دینی و جنسی را باز می تابانند؟
چه کسی می تواند پدیده عمامه پرانی را فراموش کند؟ این پدیده گذشته از آنکه بدلیل وجه خشن و غیرانسانی اش محکوم شدنی است، بازتاب خواست سرکوفته ایرانیانی است که امتیازهای فراوان جامعه آخوندی و سوء استفاده آنها از سفره قدرت و ثروت جمهوری اسلامی را بر نمی تابند. خواست اینکه تمایز حقوقی بین روحانی و فرد عامی در میان باشد و اینکه آنها دارای حقوق برابر بوده، و از امتیازهای اجتماعی یکسان برخوردار باشند، بیانگر جوهر دمکراتیک جنبش زن....است. جنبشی که از بین بردن تبعیض ها و نابرابری های مدنی را در آماج کارزار نهاده است.
هرکسی که کمی دایره خوانش و تامل را درباره دمکراسی گسترش داده باشد، می داند، پدیده انتخابات و آزادی در این راستا لازمه دمکراسی امروزین هستند، ولی همه جلوه های وجودی دمکراسی در درازنای حیات آن با انتخابات گره نخورده بودند. هم او باید دریافته باشد، که موضوع حاکمیت مردم، و اصول برابری و آزادی همیشه ذاتی دمکراسی بوده، و هستند. می توان تصور نمود که دمکراسی برقرار باشد، ولی حکومت دمکراتیک از دل انتخابات سر بر نیاورد، مانند دمکراسی رم و تا حدودی دمکراسی آتن. با این حساب، می توان گفت انتخابات در دمکراسی پدیده یی عرضی است، حال آنکه حاکمیت مردم، برابری و آزادی، سازه های جوهری دمکراسی محسوب می شوند.
هر آنکس که به دمکراسی تلنگر فکری می زند، باید در کمترین تعریف و شناسایی از دمکراسی یا بگفته آقای نگهدار در هر «تعریف حداقلی»، این سرشت اصلی، ذاتی و جدایی ناپذیر دمکراسی، یعنی برابری را بازگو کند. این الزام اخلاقی را هم شرایط مشخص جنبش زن،... و اهمیت پربار مبارزات کنونی مردم علیه تبعیض و برای برابری مدنی توضیح می دهد، هم وظیفه روشنفکری ناشی از احترام به مفاهیم دانش سیاسی در رابطه با دمکراسی.
رویکرد سطحی و یکجانبه به دمکراسی، با میدان دادن به برداشت های مختلف و تعریف های گوناگون، می تواند این پیآمد را داشته باشد که یگانگی مفهومی را که دمکراسی در پهنه زمان به نمایش نهاده است، درهم بشکند، و زمینه آن را فراهم سازد تا هر نیرویی بنابر منافع ویژه خود بدان نگاه کند.
دمکراسی جایگاه اندرکنشی طبقات مختلف اجتماعی و اقتصادی است که در چارچوب پیمان یا قراردادی مشترک راه همزیستی و همکاری آگاهانه و آزادانه را درپیش می گیرند. اگر آنها دید یکسانی از مفهوم دمکراسی نداشته باشند، چگونه می توانند همکاری و همزیستی خود را در قالب یک قرارداد اجتماعی و سیاسی پی ریخته و دنبال بکنند؟ چگونه می توان قوانینی را تدوین کرد که روابط اجتماعی آنها را سامان دهد، آزادی ها را معین کند، و حقوق افراد و گروه های مختلف را تعیین نماید؟
این درک مشترک و یکسان از دمکراسی را کجا می توان یافت؟ درکی که از گزند برخورد ایدئولوژیک و سودجویانه این یا آن نیروی اجتماعی در امان باشد، در نوشته های سوسیالیست ها یا در کتاب های لیبرال ها؟
مارکسیست لنینیست ها در برخورد با دمکراسی و با انگیزه تحمیل درک خودویژه از آن، مفهوم «دمکراسی خلقی» را آفریدند، و لیبرال ها نیز مفهوم «دمکراسی لیبرال» را بوجود آوردند. این هر دو آفرینش ذهنی، فرآورده هایی نوین اند، و از جنگ جهانی دوم بدینسو رایج شدند. این پرسش که آنها نخستین بار از چه زمانی و بوسیله چه کسانی بمیان نهاده شدند، می تواند موضوع یک کنجکاوی یا کار پژوهشی باشد، ولی این دردی را درمان نمی کند. مهم آن است که این دو مفهوم ایدئولوژیک و رودررو می کوشند تا جوهر اصلی دمکراسی را در پرده نگاه دارند. نه در رم و یونان باستان نشانی از این دومفهوم وجود داشت، و نه در کلنی های آمریکای سده های هفده تا نوزده که مهد زایش و رویش دمکراسی نوین در آنجا بودند.
دمکراسی های امروزین که عمدتا در باخترزمین برقرار شده اند، دست کم از یک سده به پیش تاکنون، پهنه کشاکش دو نیروی اصلی جامعه بوده که در قالب دو گرایش زیر رودررو می شدند: گرایش لیبرالیستی در برابر گرایش دمکرات یا سوسیال دمکرات. این دو گرایش در کشورهای غربی گاه با هم برسر درک از دمکراسی گرفتار برخودر ایدئولوژیک شده، و گردوخاک نظری – سیاسی پیرامون دمکراسی بپا می کردند. با این وجود در سنت آموزشی و در فرهنگ های آنها درک و تعریفی مشترک از دمکراسی وجود دارد.
جنبش دمکراسی خواه ایران سخت نیازمند آن است که درک، تعریف و واژه شناسی مشترکی از دمکراسی دارا باشد. آقای نگهدار نیز بعنوان یک فرد پر تجربه به اهمیت این امر توجه دارد، و مینویسد:«لازم می دانم که تعریف و برداشت خود از مفهوم دموکراسی را عرضه کنم که گرفتار برداشت هایی متفرق نشویم». با این حساب، او وظیفه دارد تا در برخورد با دمکراسی وجوه اصلی آن (حاکمیت مردم،برابری و آزادی) و بویژه برابری را برجسته سازد، در غیر اینصورت، ناگزیر از میدان دادن به این تفسیر خواهیم شد که موضعگیری هایی اینچنین راه همسویی با اصلاح طلبان لیبرال را پی می جوید، لیبرال هایی که مانند جن از برابری می هراسند.
این بحث سر دراز دارد، و احتمالا ادامه خواهد یافت.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد