logo





دکتر ژیواگو

سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۱ - ۰۷ فوريه ۲۰۲۳

لقمان تدین نژاد

new/loghman-tadayonnejad.jpg
در ضیافتی که شهرداری به راه انداخته بود
به افتخارِ بلوغِ دردناک نوجوانانِ بی‌آینده،
در گورستان متروکه‌ی خارج شهر
بر گورهای شکسته فرو نشسته‌ی بیابان سنگلاخی،
بیشتر شخصیت‌ها حضور بهم رسانده بودند
پای دیوار ترک‌خورده‌ی سینمای رها شده:
دکتر ژیواگو،
لئونید برژنف،
بوریس پاسترناک،
جرالدین چاپلین،
عمرشریف،
دیوید لین،
جولی کریستی،
و من و تو ایستاده در انتظار،
پای چراغ‌های رنگیِ کم‌نور،
تا ساعتی که موریس ژار ظاهر شود بر سِن
و قزاق‌های بالالایکا به دست،
و نوازندگان پیرِ از کار افتاده را رهبری کند
با آن چهره‌های رنگ پریده کم‌خون
و لبانِ خشکیده‌یی که خوب نمی‌چسبید
به زبانه‌ی ساکسیفون‌ها و ترومپت‌ها
تا به هر زحمتی که هست
بدمند در آن و ما برخیزیم
از روی گورهای بی‌صاحب
و یک دور تانگو برقصیم
با آهنگ‌های بی‌آهنگِ خارج از دستگاه،
و هارمونی‌های ناخوشایند
آنقدر برقصیم و برقصیم و برقصیم
تا که نقش زمین شویم میان گورها
در برابر چشمان کودکان پاپتیِ شهر
که آمده بودند
برای شرکت در جشن فرخنده‌ی متارکه‌ی زهرا
بخاطر یک پُرس چلو خورش
پیش از آنکه روز بعد،
او را در غُل و زنجیر،
ببرند به دیوانه‌خانه‌ی چهرازی
برای بسر بردن حبس ابد خویش،
در اتاقکی بدون پنجره

از سینمای متروکه،
سالن تاریکی بیش برجا نمانده بود،
پرده‌یی با گچ‌های ریخته
و یک عالمه صندلیِ ارجِ زنگ‌زده
تلمبار در آب‌های سطحی
که تا قوزک پا می‌رسید از چکه‌ی بارانِ سقف
ریش‌های ما تازه در آمده بود
و روز بروز پر پشت تر می‌شد
و داشت تمام صورت ما را می‌پوشاند
عین حیوانات
و سیاهیِ زننده‌ی آن دختران را دفع می‌کرد
عمرشریف مدتها بود که دیگر
بازی در فیلم‌ها‌ را کنار گذاشته بود،
خسته از زندگی،
مهمانی‌های مجلل،
و رقصیدن با کلودیا کاردیناله و دیگر ستارگان
نوازندگان از کار افتاده چقدر بد می‌نواختند
و من و عمر شریف هردو می‌ترسیدیم
که از پله‌های سینمای متروکه بالا برویم
وارد تاریکی‌های سالن گردیم
و سه ساعت و نیم تنها بنشینیم به تماشای یک فیلم
همراه موش‌های صحرایی،
و ارواح مردگانِ گورستان
آنهم درست در ساعاتی که از یکی دو محله آنسوتر
صدای فریادهای هیستریک مجانین می‌آمد
که به درهای بسته می‌کوبیدند
و تلاش می‌کردند که بندهای خود را پاره کنند
آنهم برای تماشای فیلمی،
که هم من و هم عمرشریف از آن بدخاطره بودیم
از آن شب یک عکس فوری باقی ماند برای ما
اثر عکاس دوره گردِ کم استعدادی،
که کارش کساد بود در زمستانی که لعنتی،
هرروز باران می‌آمد
و لنزهای دوربین رولیفلکس او
صورت ها را کج و کوله نشان می‌داد،
و در هم پیچیده
عمر شریف را با صورتی چروکیده،
و نگاهی غمگین
طوری که همه می‌فهمیدند
به سرطان کبد مبتلاست
و مرا نابینا از دو چشم،
لاغر، ضعیف، با موهای ریخته
پس از ماه‌ها شیمی درمانی،
برای تداوم یک زندگیِ باطل
که بهتر بود در همان اوان دوران بلوغ،
به سرانجام نامیمون خود برسد

من و تو و تنسی ویلیامز،
هرسه فینالیست‌های جایزه‌ی اتوبوسی بنام هوس بودیم
به ابتکار جناب آقای پهلبد
و الیاکازان،
هدایت،
بیضایی،
و بهمن فُرسی،
نشسته بودند در صدر داوران
و مردم کوچه و محل،
در مقام هیئت ناظر
تنسی ویلیامز جایزه‌ی اول را تقسیم کرد
به سه قسمت مساوی
که جانب انصاف را رعایت کرده باشد
تو را یادم نیست،
من اما سهمم را دادم به یک قاریِ فقیرِ فلک زده‌
که نومیدانه در گورستان می‌گشت،
دادم سوره‌ی یاسین را بخواند
بر گور دختری که از همان اوان زندگی
زنده بگور شده بود
و هرچه فریاد می‌زد کسی او را بیرون نمی‌آورد
از غارِ عمیقِ زیرِ سنگِ قبر
تو تا آن ساعت غیب‌ات زده بود
و من تنها مانده بودم با مردگان
که خسته از هیاهوی بیهوده‌ی جهان،
به درون گورها خزیده بودند
و نگاه‌هاشان به ستارگانِ شب سیاه،
خستگی در می‌کردند
از بلوغ‌هایِ تلخِ طاقت‌فرسا،
مراسم‌ و ضیافت‌های زوری،
و بازی در ملودرام‌های سطحی،
با سناریو‌های ابتدایی،
حوادث تکراری،
و داستان‌های کهنه‌ی عامه‌پسند

آتلانتا، ۲۸ دی ۱۴۰۱
۱۸ ژانویه ۲۰۲۳




نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد