در روزهای پرشور و انقلابی سال ۵۷ انقلابیون با گامهایی استوار در صفوف تظاهرات با دریای جمعیت به پیش می رفتند. خواست اصلی تظاهرکنندگان رسیدن به آزادی بود. شاه را سد راه رسیدن به آزادی می دانستند و با مشت های گره کرده، مرگ او را طلب می کردند. آرزوی مرگی که راه را برای اعدام و تیرباران مخالفان در آینده هموارتر کرد.
در آن روزهای پرشور انقلاب کسی حواسش نبود که سیل خروشان انقلاب دارد به کدام سمت و سو می رود. اگر هم بود آن قدر برای سرنگونی رژیم هیجان داشتند که بر بسیاری از اشتباهات چشم بستند. می خواستند به هر قیمتی که شده کار را یکسره کنند. در صف تظاهرات هم کسی را یارای مقابله با آن خروش نبود و اگر هم بود صدایش در آن هیاهو گم می شد. اتحاد بر محور براندازی بود. بزرگترها و سیاسی کارها هم توصیه به اتحاد می کردند و از خودمحوری ها انقلابیون را بر حذر می داشتند. سر دادن هر شعار دیگری غیر از آن چه که فریاد می شد و هر پرسش انتقادی هم در مورد رهبری انقلاب، انحراف از هدف اصلی انقلاب که همانا سرنگونی رژیم بود تلقی می شد. اتحاد، مهم و مقدس شمرده می شد و هر اعتراضی هم اهانت به ساحت قدسی اتحاد بود. حفظ باورهای شخصی و گروهی و در عین حال اتحاد با گروه های مخالف، از دشواری های کار بود. همگامی در عین ناهمگونی، دشوار اما غیر ممکن نبود. سد راه آزادی باید از میان می رفت تا همگان به آزادی در عرصه های مختلف دست پیدا کنند. شوق آزادی بود که بسیاری لب بر انتقاد بستند تا در فردای آزادی بتوانند آزادانه و بی هیچ هراسی از داغ و درفش، منتقد باشند.
گرچه در رده های بالاتر، جنبش انقلابی توسط افراد با نفوذ و تاثیرگذار هدایت می شد اما کسی هم داعیه ی رهبری نداشت. به خمینی هم کسی وکالت نداده بود که رهبری انقلاب را به عهده بگیرد. اما او رفته رفته به دلیل ویژگی هایی به عنوان رهبر انقلاب مطرح شد و اکثریت جامعه پذیرفتند که او وکیل آن هاست. باور کردند که او آن ها را به سر منزل مقصود خواهد رساند. توصیه ی بزرگتر ها و کاربلدها هم این بود که اختلافات را باید بگذاریم برای بعد. جوان ترها هم که جز بزرگترهاشان، آموزگار دیگری در زندگی نداشتند حرفشان را می پذیرفتند. بالاخره آن ها چند پیراهن بیشتر از بقیه پاره کرده بودند.
خمینی بی آن که وکیل اش بخوانند آهسته آهسته به عنوان رهبر انقلاب جا افتاد. او ناگهان از نجفِ عراق به نوفل لوشاتویِ فرانسه که مهد دموکراسی بود رفت. با توقف کوتاهی در نوفل لوشاتو، به ماه سفر کرد. بی آن که برگه ی وکالتی از مردم در دست داشته باشد و بی آن که به مکتب رفته باشد، خط نا نوشته، به غمزه، مسئله آموز صد مدرس شد. در زیر درخت میوه ی ممنوعه که منجر به تبعید آدم به زمین شده بود، نشست و بازگشت به بهشت را وعده داد. حجاب را اختیاری دانست، مجلس موسسان را برای تشکیل حکومت آتی، گام اول شمرد. آزادی مارکسیست ها را تضمین کرد و گفت، روحانیت حکومت نخواهد کرد و قول داده بود با پرواز مستقیم از نوفل لوشاتو به قم برود. او نیز مانند انقلابیون هدف داشت و برای وصول به هدفی که داشت، آن چه را که در دل داشت، برای رسیدن به هدفش بیان نکرد و آن طور که خود او بعدها گفت، خُدعه کرده بود تا قدرت را به دست بگیرد. او همه فاکتورهای لازم را، آن طور که انقلابیون آن روز می خواستند، برای رهبری و وکالت مردم داشت. حرف هایش به دل می نشست و زیبا بود.
بدون کارزار "من وکالت می دهم" وبی آن که کسی به او وکالت داده باشد، او را در صحنه سیاست جهانی به نمایندگی از مردم ایران پذیرفتند. نمایندگان ایالات متحده، بریتانیای کبیر و اتحاد شوروی هم سراسیمه به نوفل لوشاتو شتافتند تا از نمدی که او در حال مالیدن داشت برای خود کلاهی بسازند. سیل خبرنگاران خارجی هم نوفل لوشاتو را در نوردیدند تا از کلام فریبنده ی او رپرتاژ تهیه و به جهانیان مخابره کنند. سیل عظیم خبرنگاران، کُمون گمنام نوفل لوشاتو را، با خود به دریای شهرت جهانی برد.
تا آمدیم به خودمان بجنبیم خُدعه ی او نه تنها در انقلابیون کارگر افتاده بود، بلکه جهانیان را نیز فریفت و بسیاری از سیاستمداران بزرگ جهان دهان به ستایش او گشودند. او که به ماه سفر کرده بود با سفینه ی خود در گورستانی در تهران فرود آمد و وعده ی زندگی بهتر داد. با کوبیدن بر دهان دولت وقت، نوید آزادی بیان داد و با بالا کشیدن مخالفین خود بر چوبه های دار، از مقام والای انسانی سخن گفت. میزان را رای مردم دانست اما پارسنگ های تقلبی در کفه ی دیگر میزانش داشت.
او هر آن چه خواست با مردمان سرزمین مان کرد و صدای دادخواهی ما را هم هیچ محکمه ای نشنید.
به او وکالت نداده بودیم و او از خدمتگذاری کم ادعا، صاحب اختیار خانه و کاشانه ی ماشد وچنان کرد که دیدیم و تجربه کردیم. معلوم نیست اگر به او وکالت داده بودیم با ما چه می کرد.
استکهلم
۱ بهمن ۱۴۰۱
شهریار حاتمی
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد