این بار اپوزیسیون راست اما غیر منفعل سودایی را در دل میپروراند که گویا خواهد توانست مستقل از احزاب سیاسی کشور اتحادی را به اجرا بگذارد. نظریهپردازی از چنین اتحادی به دوران "اعلاحضرت همایونی" بازمیگردد. او بود که از چپ و راست، همهی احزاب سیاسی را ممنوع اعلام کرد تا آنجا که تحمل احزاب درباری ایران نوین و مردم نیز برای شاه غیر قابل تحمل مینمود. حتا در همین راستا بود که شاه حزب رستاخیز را تدارک دید. چنین حزبی هرچند فرمایشی و ساختگی بود، ولی به گمان او نشان از اتحاد همگانیِ سیاستمداران درباری داشت. اما شاه چنین اتحادی را به پای تودههای مردم عادی نیز مینوشت. تودههایی که ازسیاستهای خودانگارانهی او به ستوه آمده بودند. روحالله خمینی نیز چنین اتحاد بیمحتوایی را در سیاست خویش دوره میکرد تا نمونههایی کامل از "وحدت کلمه" را در جامعه به اجرا بگذارد. سیاست وحدت کلمه بیش از همه در فضای تنگ و خودمانی عبای روحالله خمینی خلاصه میشد که همگی میبایست گرد آمدن در پناه آن را مغتنم بشمارند. بدون تردید، او هم نمونهای تئوریزه شده از همان کارکرد حزب رستاخیز را در نظر داشت. ولی این بار شاه جایگاه خود را به روحالله خمینی سپرده بود تا خمینی نیز همان سیاستهای تنگنظرانه و خودانگارانهی شاه را در پیش بگیرد.
اما سیاستهای تفرقهافکنانهی راست محکوم تنها به همین جا پایان نمیپذیرد. راست محکوم برای تحمیل سیاست خود به خیزش عمومی مردم، شگردهای محیلانهی دیگری را نیز به کار میگیرد. چنانکه به منظور تحمیل مردان سیاسی خود به رهبری جنبش تا کنون شوراهای رنگارنگی را سامان بخشیده است. پیداست که این شوراها بدون کم و کاست در پرهیز از جنبش خیابانی مردم پا میگیرند و همگی قبل از زایمانی طبیعی سقط میشوند. به تازگی از این هم فراتر رفتهاند و تشکیل جبههای همگانی را بر خود واجب شمردهاند. حالا هم همین گروه خانوادگی از راست محکوم، به نیروهای کشور از چپ و راست اختیار میدهند که خیلی آزادانه به جبههی خودمانی و خودخواستهی ایشان بپیوندند. شیوهای شاهمآبانه که "اعلاحضرت همایونی" نیز کارکرد نامردمی آن را در راهاندازی حزب فراگیر رستاخیز به کار میگرفت. چون مردم همگی آزاد بودند که تنها به همین حزب بپیوندند. سپس کسانی را که از این امر "ملوکانه" امتناع میورزیدند، از تمامی حقوق مدنی و طبیعیشان برای زیست آزادانه در ایران محروم میکردند. شاه وقاحت را به جایی رسانده بود که میگفت به مخالفان تئوریهای دیکتاتورمآبانهاش پاسپورت میدهد تا از کشور بیرون بروند. او هم همانند روحالله خمینی و علی خامنهای از پیش ایران را به نام خود به ثبت رسانده بود و تنها کسانی در ایران حق زیست مییافتند که به مالکیت فردی شاه بر ایران گردن بگذارند.
بر این اساس، ویژگیهای محکمی است که راست حاکم جمهوری اسلامی را با راست محکوم پادشاهی به هم پیوند میدهد. دست کم هر دو اردوگاه، در مخالفت خود با احزاب سیاسی چیزی کم نمیآورند. چون فکری قدیمی بر لایههای فرسوده و خاکستری مغز هر دو سنگینی میکند که گویا احزاب سیاسی به تفرقه دامن میزنند، تجزیهطلب هستند و از بیگانه تغذیه میشوند. در حالی که نبودِ احزاب به اتحاد عمل مردم خواهد انجامید. روحالله خمینی و محمدرضای پهلوی نیز به اتکای چنین دیدگاهی بود که تمامی احزاب سیاسی را بدون استثنا منحله اعلام نمودند. روحالله خمینی تا آنجا پیش رفت که برگزاری نمونههای کاملی از انتخاباتهای خودمانی و هدایت شده را در پیش گرفت. شاه نیز لیست پیروز انتخابات خود را در پشت میزهای ساواک برمیگزید. برای هر دو گروه نیز حرمت مذهب شیعه و دین اسلام در فرآوری هر قانونی اصل قرار میگرفت. این موضوع فقط به قانون اساسی محدود باقی نمیماند بلکه در نوشتن قانون مدنی و گردش کار دادگاهها و محاکم قضایی نیز چنین شیوهای را مغتنم میشمردند. بیدلیل نیست که گردانندگان جمهوری اسلامی پس از سرنگونی شاه نیز همان قانون مدنی شاهانه را بدون چون و چرا پذیرفتند.
گفته شد، واقعیتهای غیر قابل انکاری وجود دارند که راست حاکم و محکوم را به هم پیوند میدهد. این ویژگیها به طور خلاصه عبارتاند از: ۱- قداست پیوندهای خونی در تبار شاهان یا شجرهی سیدها ۲- امتیازخواهی خونی و اعتقاد به مشروعیت خود از سوی خداوند ۳- ناباوری بنیادهای دموکراسی ۴- تقدیس نژادپرستی فاشیستمآبانه در پوششی از باورهای دینی یا شاهپرستی ۵- مخالفت آشکار و پنهان با آزادیهای جنسی و جنسیتی ۵- مخالفت با سقط جنین زنان ۶- استفاده از دین و آموزههای شبه فاشیستی در آموزش و تحصیل ۷- بیاعتقادی به احزاب سیاسی و تشکلهای مدنی ۷- ایجاد مرکزیت غیر دموکراتیک در ساختار حکومت و ناباوری انتقال قدرت سیاسی به مراکز استانها ۸- به حاشیه راندن باورهای منطقهای و زبانهای قومی ملیتهای ایرانی ۹- نادیده گرفتن حق ملیتهای ایرانی در تعیین سرنوشت خویش ۱۰- رهبرتراشی یا شاهتراشی برای مردم، شاه و رهبری که هرگز بر پذیرش آسیبهای سیاسی و اجتماعی رفتارشان گردن نمیگذارند ۱۰- جایگزین کردن بخشهایی از نظام ارباب- رعیتی پیشین در دنیای امروزی ۱۱- نادیده گرفتن اعلامیهی جهانی حقوق بشر و تمامی کنوانسیونهای بینالمللی برای ادارهی جامعه
لازم به یادآوری است که پاگرفتن دموکراسی بدون حضور آزادانهی نهادهای مدنی امری ناممکن مینماید. این نهادهای مدنی هستند که ضمن کنشگری آزادانهی خود بر ادامهی کار مشروع هر حکومتی تأثیر میگذارند. با همین رویکرد است که علی خامنهای به اعدام و زندانی کردن همهی کنشگران روی آورده است. نویسندگان کانون نویسندگان، کارگران سندیکاهای کارگری، خبرنگاران روزنامههای غیر دولتی، معلمان عضو شورای هماهنگی فرهنگیان، دانشجویان و استادان مخالف حکومت، وکیلان آزاداندیش و آزادیخواه، هواداران گروههای سیاسی غیر رسمی همگی از بازداشت و قتل این حکومت سهم میبرند. شیوهای که شاه چند و چون اجرای آنها را برای جمهوری اسلامی بر جای نهاد. اما جمهوری اسلامی همچنان همان شگردهای شاهانه را در سرکوب و اعدام تودههای عادی مردم ارتقا میبخشد.
بر خلاف آنچه که نیروهای وابسته به اردوگاه راست حاکم و محکوم میاندیشند در زمانهی ما هرگز جنبشهای اجتماعی یا سیاسی را فرد و شخصی منفرد رهبری نمیکند. همان فردی که به گمان هواداران تاریکاندیش ایشان میتواند در آیندهای نزدیک جایگاهی از شاه یا رهبر را پر کند. امروزه تنها احزاب و سازمانهای سیاسی هستند که میتوانند به اتکای همین تشکلهای نیمبند سندیکایی و صنفی بر کلیت جنبش تأثیر بگذارند. تاکنون هم احزاب وسازمانهای سیاسی ضمن جریانسازی مردمی خود در گروههای صنفی و سندیکایی، جنبش را پایدار نگه داشتهاند. آمار زندانیان و اعدامیان کشور هم بر چنین واقعیت غیر قابل انکاری صحه میگذارد. علیرغم آنچه که در خارج کشور از سوی نیروهای راست تکرار میشود، در ایران جمهوری اسلامی همواره اتحادی مستحکمی از تمامی نیروهای دموکراتیک وجود داشته است. چنین اتحاد عملی همیشه در گسترهی جنبش مطالبهگری جامعه از سوی کارگران، بازنشستگان، معلمان، هنرمندان، خبرنگاران، دانشجویان و زنان کنشگر به نمایش درمیآید. آنان همگی شعارهای واحدی را سرمیدهند و از ته دل مبارزهای واحد را به پیش میبرند. مبارزهای همگانی که بدون تردید به سرنگونی نهایی جمهوری اسلامی خواهد انجامید. رهبران آیندهی جنبش هم در نهایت از همین مبارزان میدانی جنبش سر بر خواهند آورد. بدون آنکه بخواهند نگاه قیممآبانهی هواداران منفعل فلان اردوگاهی را بپذیرند.
افرادی وابسته به اردوگاه سیاسی راست به تازگی چنان باب کردهاند که برای مشروعیت خویش به دیدار مکرون بشتابند. انگار بخواهند به مکه بروند و این مکه رفتن مهر و نشان خوبی باشد برای حاجی شدن ایشان. در عین حال، مکرون نیز از چنین دیدارهایی در راه مشروعیت بخشیدن به سیاستهای نامردمی خود در داخل فرانسه سود میبرد. تبلیغی دو سویه و خودمانی که هر دو سوی این ماجرا فرآیند آن را موفقیتی برای خویش میپندارند. ولی چنین موفقیتی هرگز به صفهای کنشگران خیابانی ایران راه نخواهد برد. پیداست که سوداگران دیدار با مکرون، بر صف همین معترضان شهرها خوابهای شیرین خود را میبینند. بدون تردید مفهوم آزادی در صف معترضان شهرهای ایران گسترهای بیش آز آن یافته است که بتواند در سامانهی دیدارکنندگان مکرون بگنجد. چراکه واژهی آزادی در زبان اعتراضی مردم ما مفهومی از براندازی نظام را همراه با کار، مسکن و حرمت اجتماعی در بر میگیرد که فهم و درک آن برای اغیار کمی مشکل مینماید. شکی نیست که برای مردم عادی و تودههای در اعماق جامعه، تهی کردن آزادی از مفهوم عدالت اجتماعی کاری عبث و فاجعهبار خواهد بود. به طبع چنین تعریفی از آزادی را نیروهای وابسته به اردوگاه راست هرگز برنمیتابند تا در فردایی دیگر بهتر بتوانند سیاستهای ایذایی و نامردمی خود را به پیش ببرند.